💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــق...
پارت 173
نیلوفر :
محسن : معذرت می خوام عزیزم
سرمو بالا گرفت ولبشو گذاشت رو لبم وبوسیدم همراهیش کردم بغلم کرد گرفتم رو دستاش وبرد گذاشت رو تخت که مثله فنر از جا پریدم محسن متعجب نگام کرد
- زشته محسن بقیه بیرونن
محسن : اصلا زشت نیست
اخم ریزی کرد و خوابوندم خودشم کنارم دراز کشید بغلم کرد وگفت : بزار آروم بشم نیلوفر خیلی وقته مزه آرامش رو نچشیدم
چیزی نگفتم تو بغلش موندم آروم گفت : لیلی نیومد ؟
- نه
محسن : اگه باردار نبود مهرداد راحت طلاقش می داد ولی ...نمی دونم چرا دست دست کرد
- شاید چون لیلی رو دوس داره
محسن : شاید
دستی به موهام کشید وبه چشام نگاه کرد وگفت : می دونم بخشیدنم سخت بود نیلوفر ...
چرا منو بخشیدی ؟
- سعی می کنم فراموش کنم ..ولی نمی دونم چرا تو این حال دیدنت دلم گرفت ...محسن مهرداد حالش خوب میشه
محسن : خوب میشه فقط نباید استرس سراغش بیاد نگرانی وهوای بد ...از اون چیزی که فکرشو می کردیم حالش وخیم تره
در زدن محسن از کنارم بلند شدم منم نشستم لبه ای تخت محسن دررو باز کرد فربد بود که گفت : بیاید می خوایم بریم بیمارستان دیدن مهرداد
محسن : الان میایم
فربد رفت محسن در کمد مهرداد رو باز کرد وازلباس های مهرداد درآورد وگفت : یه دوش می گیرم با هم میریم به مامان اینا بگو اونا برن
- باشه
رفتم تو سالن همه آماده ای رفتن بودن
- منو محسن باهم میایم
مامان بهم لبخند زد وگفت : باشه پس شما بعد بیاید
با رفتنشون برگشتم اتاق مهرداد دلم گرفت تفلی توچه حالی بود لیلی حتا نیومده بود حالش رو بپرسه
کنار پنجره وایسادم وبیرون رو نگاه می کرد محسن از پشت بغلم کردوگفت : تو فکر نیلوفرم
برگشتم طرفش نیم تنه اش لخت بود ته ریشش بهش میومد لبخند زدوگفت : هووووممم نگاه می کنی
- نه
کنارش زدم ورفتم تو سالن فنجون های چای رو برداشتم وبردم آشپزخونه وبعد از شستنفنجون ها چای ریختم برای محسن اومد تو آشپزخونه نشست پشت کانتر ومشغول خوردن چای اش شد
محسن : باید بری دکتر
- آره
محسن : خوبه یک جلسه رفتی پیشش خوب بود
- بخاطر اون نبود من نمی خوام دیگه مشکلی پیش بیاد ولی حرف زدن با دکتر رو دوس دارم خیلی مهربونه
محسن : مجبوره چون دکتر روانشناسه
- میشه مهرداد رو دید
محسن : میشه عزیزم
نگاش کردم چه راحت گفته بود مهرداد منو دوس داره وحس منم متقابله ولی بعدش حرف علاقه ای خودش پیش کشید
محسن : چیزی شده ؟
- نه
عشــــــق...
پارت 173
نیلوفر :
محسن : معذرت می خوام عزیزم
سرمو بالا گرفت ولبشو گذاشت رو لبم وبوسیدم همراهیش کردم بغلم کرد گرفتم رو دستاش وبرد گذاشت رو تخت که مثله فنر از جا پریدم محسن متعجب نگام کرد
- زشته محسن بقیه بیرونن
محسن : اصلا زشت نیست
اخم ریزی کرد و خوابوندم خودشم کنارم دراز کشید بغلم کرد وگفت : بزار آروم بشم نیلوفر خیلی وقته مزه آرامش رو نچشیدم
چیزی نگفتم تو بغلش موندم آروم گفت : لیلی نیومد ؟
- نه
محسن : اگه باردار نبود مهرداد راحت طلاقش می داد ولی ...نمی دونم چرا دست دست کرد
- شاید چون لیلی رو دوس داره
محسن : شاید
دستی به موهام کشید وبه چشام نگاه کرد وگفت : می دونم بخشیدنم سخت بود نیلوفر ...
چرا منو بخشیدی ؟
- سعی می کنم فراموش کنم ..ولی نمی دونم چرا تو این حال دیدنت دلم گرفت ...محسن مهرداد حالش خوب میشه
محسن : خوب میشه فقط نباید استرس سراغش بیاد نگرانی وهوای بد ...از اون چیزی که فکرشو می کردیم حالش وخیم تره
در زدن محسن از کنارم بلند شدم منم نشستم لبه ای تخت محسن دررو باز کرد فربد بود که گفت : بیاید می خوایم بریم بیمارستان دیدن مهرداد
محسن : الان میایم
فربد رفت محسن در کمد مهرداد رو باز کرد وازلباس های مهرداد درآورد وگفت : یه دوش می گیرم با هم میریم به مامان اینا بگو اونا برن
- باشه
رفتم تو سالن همه آماده ای رفتن بودن
- منو محسن باهم میایم
مامان بهم لبخند زد وگفت : باشه پس شما بعد بیاید
با رفتنشون برگشتم اتاق مهرداد دلم گرفت تفلی توچه حالی بود لیلی حتا نیومده بود حالش رو بپرسه
کنار پنجره وایسادم وبیرون رو نگاه می کرد محسن از پشت بغلم کردوگفت : تو فکر نیلوفرم
برگشتم طرفش نیم تنه اش لخت بود ته ریشش بهش میومد لبخند زدوگفت : هووووممم نگاه می کنی
- نه
کنارش زدم ورفتم تو سالن فنجون های چای رو برداشتم وبردم آشپزخونه وبعد از شستنفنجون ها چای ریختم برای محسن اومد تو آشپزخونه نشست پشت کانتر ومشغول خوردن چای اش شد
محسن : باید بری دکتر
- آره
محسن : خوبه یک جلسه رفتی پیشش خوب بود
- بخاطر اون نبود من نمی خوام دیگه مشکلی پیش بیاد ولی حرف زدن با دکتر رو دوس دارم خیلی مهربونه
محسن : مجبوره چون دکتر روانشناسه
- میشه مهرداد رو دید
محسن : میشه عزیزم
نگاش کردم چه راحت گفته بود مهرداد منو دوس داره وحس منم متقابله ولی بعدش حرف علاقه ای خودش پیش کشید
محسن : چیزی شده ؟
- نه
۲۵.۱k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.