💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق....
پارت 175
نیلوفر:
گذشت دیگه....مهم نیس
یه نفس عمیق کشید ماسکشو گذاشتم جلو بینی اش وگفتم : من میگم حرف نزن دوباره حرف می زنی
لبخندی زدوگفت : می خوای لالشم ..قهر کرده بودی باهام
- الان دیگه آشتی کردیم
به چشای بی حالش نگاه کردم وگفتم : میشه حالت زودتر خوب شه می خوام بهم گیتار زدن رو یاد بدی
لبتند زدوسرشو تکون داد
نمی تونست خوب نفس بکشه
نمی دونم چطور این کارو کردم تو اون حال فراموش کرده بودم کی هستم
خم شدم موااش از پیشونیش کنار زدم وپیشونیش رو بوسیدم
- نیلوفر...
رفتم کنار وگفتم : اینو بدون مهرداد هیچ وقت هیشکی جای تو رو تو قلبم نمی گیره جات همیشه اینجاس
متعجب نگام می کرد سرمو پایین انداختم وگفتم : دست خودم نبود
آروم گفت : آروم شدم ..
لبخند زدم وگفتم : میرم ..مراقب خودت باش
سرشو تکون داد آروم از اتاق خارج شدم لباسمو عوض کردم ورفتم بیرون فربد اومد استقبالم وگفت : خوب بود
- بد نبود ...
لبمو گاز گرفتم بد نبود یعنی نفس می کشید رفتم طرف دسشویی نمی تونستم جلو اشک هام رو بگیرم وای وای اگه مهرداد چیزیش بشه چی ؟!
- نیلوفر
برگشتم محسن بود زدم زیر گریه بغلم کرد وگفت : ششش آروم عزیزم چیزی نیس
- محسن ...مهرداد ..حالش خوب نیس یه کاری کن
محسن : فعلا اینجوریه بخاطر عمل اش... بیا
آب رو باز کرد وگفت : یه آبی بزن صورتت
یکم آب زدم صورتم آب سرد آرومترم کرد رفتیم بیرون محسن گفت : امشب رو اینجا بمون
- چرا
محسن : چرا نداره می خوام بمونی
نگاش کردم وکنار مامان نشستم نمی دونم چرا دم دمی شدم من گریه ام گرفته بود فربد ومحیا هم مهرداد رو دیدن وعمه می گفت بریم خونه ای مهرداد که فربد گفت : نیلوفر باید بره دکتر ..محسن تو می بریش یا من ببرم
محسن : من می برم شما هم یه استراحتی کنید بعد برید نیلوفر می مونه
فربد : باشه
- من باید برم
فربد پوزخندی زد ومحسن گفت : گفتم بمون نیلوفر
دیگه چیزی نگفتم تا وقتی همه رفتن محسن نگام کردوگفت : بهت گفتم بمون چرا میگی برم
- چرا میگی بمون
نگام کرد وگفت : بیا بریم بعد بهت میگم چرا
همراهش راه افتادم دستمو گرفت وآروم فشرد نگاش کردم نگاهش به جلو بود از بیمارستان خارج شدیم ورفتیم سوار ماشین محسن شدیم اون همش تو فکر بود
- کجا میری محسن
محسن : فردا برو دکتر امروز باهم باشیم
نمی دونستم چی بگم بهش می دونستم یه حرفی می خواد بزنه ولی دو دل بود
محسن : بریم یه کافه ای چیزی ؟
نگاش کردم یه گوشه نگه داشت وگفت : نیلوفر حالم بده
دستمو گرفت وگذاشت رو سینه اش تپش قلبش بالا بود
- محسن چت شده ؟
عشـــــق....
پارت 175
نیلوفر:
گذشت دیگه....مهم نیس
یه نفس عمیق کشید ماسکشو گذاشتم جلو بینی اش وگفتم : من میگم حرف نزن دوباره حرف می زنی
لبخندی زدوگفت : می خوای لالشم ..قهر کرده بودی باهام
- الان دیگه آشتی کردیم
به چشای بی حالش نگاه کردم وگفتم : میشه حالت زودتر خوب شه می خوام بهم گیتار زدن رو یاد بدی
لبتند زدوسرشو تکون داد
نمی تونست خوب نفس بکشه
نمی دونم چطور این کارو کردم تو اون حال فراموش کرده بودم کی هستم
خم شدم موااش از پیشونیش کنار زدم وپیشونیش رو بوسیدم
- نیلوفر...
رفتم کنار وگفتم : اینو بدون مهرداد هیچ وقت هیشکی جای تو رو تو قلبم نمی گیره جات همیشه اینجاس
متعجب نگام می کرد سرمو پایین انداختم وگفتم : دست خودم نبود
آروم گفت : آروم شدم ..
لبخند زدم وگفتم : میرم ..مراقب خودت باش
سرشو تکون داد آروم از اتاق خارج شدم لباسمو عوض کردم ورفتم بیرون فربد اومد استقبالم وگفت : خوب بود
- بد نبود ...
لبمو گاز گرفتم بد نبود یعنی نفس می کشید رفتم طرف دسشویی نمی تونستم جلو اشک هام رو بگیرم وای وای اگه مهرداد چیزیش بشه چی ؟!
- نیلوفر
برگشتم محسن بود زدم زیر گریه بغلم کرد وگفت : ششش آروم عزیزم چیزی نیس
- محسن ...مهرداد ..حالش خوب نیس یه کاری کن
محسن : فعلا اینجوریه بخاطر عمل اش... بیا
آب رو باز کرد وگفت : یه آبی بزن صورتت
یکم آب زدم صورتم آب سرد آرومترم کرد رفتیم بیرون محسن گفت : امشب رو اینجا بمون
- چرا
محسن : چرا نداره می خوام بمونی
نگاش کردم وکنار مامان نشستم نمی دونم چرا دم دمی شدم من گریه ام گرفته بود فربد ومحیا هم مهرداد رو دیدن وعمه می گفت بریم خونه ای مهرداد که فربد گفت : نیلوفر باید بره دکتر ..محسن تو می بریش یا من ببرم
محسن : من می برم شما هم یه استراحتی کنید بعد برید نیلوفر می مونه
فربد : باشه
- من باید برم
فربد پوزخندی زد ومحسن گفت : گفتم بمون نیلوفر
دیگه چیزی نگفتم تا وقتی همه رفتن محسن نگام کردوگفت : بهت گفتم بمون چرا میگی برم
- چرا میگی بمون
نگام کرد وگفت : بیا بریم بعد بهت میگم چرا
همراهش راه افتادم دستمو گرفت وآروم فشرد نگاش کردم نگاهش به جلو بود از بیمارستان خارج شدیم ورفتیم سوار ماشین محسن شدیم اون همش تو فکر بود
- کجا میری محسن
محسن : فردا برو دکتر امروز باهم باشیم
نمی دونستم چی بگم بهش می دونستم یه حرفی می خواد بزنه ولی دو دل بود
محسن : بریم یه کافه ای چیزی ؟
نگاش کردم یه گوشه نگه داشت وگفت : نیلوفر حالم بده
دستمو گرفت وگذاشت رو سینه اش تپش قلبش بالا بود
- محسن چت شده ؟
۳۹.۱k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.