💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــــق...
پارت 174
نیلوفر:
محسن بلند شدوگفت : بریم عزیزم
- بریم
کیمو برداشتم واز آینه کنسول خودمو نگاه کردم روسری ام رو مرتب کردم وباهم رفتیم بیرون سوارماشین شدیم وراهی بیمارستان شدیم
محسن : ساکتی
نگاهش کردم وگفتم : چی بگم
محسن : از دکترت بگو
- چیزی واسه گفتن نیس
رومو برگردوندم محسن دستمو گرفت وگفت : باز دلخوری هان
دستمو کشیدم وگفتم : نه
نگاهم کردوچیزی نگفت
- گل نمی خری ؟
محسن : نه
رفتیم بیمارستان فربد ومحیا نشسته بودن محسن آروم گفت : مامان اینا
محیا به اتاق دری اشاره کرد وگفت : رفتن دیدن مهرداد
فربد : بعدش منو تو میریم ...محسن
محسن کنار محیا نشست وبی حوصله گفت : بله
فربد ناراحت گفت : مهرداد تا کی اینجا می مونه بریم دکترش
محسن : باشه میریم
فربد : حالت خوب نیستا
عمه ومامان اومدن بیرون عمه ناراحت نشست رو صندلی وگفت : الهی بمیرم ..بچه ام حال نداره....
عمه شروع کرد گریه کردن
محسن بی حوصله گفت : مامان بسه مهرداد حالش خوب میشه حتما جلو روشم همین حال داشتی
عمه نگاهش کردوگفت : چی میگی محسن ...داداشت مریضه خوش بین باش تا وقتی....
فربد اخم کردوگفت : خدا نکنه چیزیش بشه زن عمو اینجوری نکنید تو رو خدا
محسن بلند شد وگفت : میرم بیرون وبرمی گردم
محسن که رفت فربد برگشت نگام کردگفت : تو نمی خوای بری دیدنش
- چرا
فربد : برو
مامان رو نگاه کردم گفت : برو مامان فقط لبخند بزن برای روحیه اش خوبه
با راهنمایی فربد رفتم تو بخش یه پرستار بهم لباس داد وراهنمایی ام کرد برم پیش مهرداددر اتاقی رو باز کرد وگفت : کوتاه باشه مجبورش نکنید حرف بزنه
- چشم
قدم که تو اتاق گذاشتم دلم گرفت وانگار قلبم می خواس وایسه مهرداد رو تخت بود چشاش بسته بود وماسک اکسیژن رو صورتش بود چیزی تنش نبودوچندتا کابل دستگاه قلبش رو سینش وصل بودن
کنارش وایسادم رنگش پریده بود ودور چشاش کمی کبود شده بود
دستشوآروم گرفتم چشاش رو آروم باز کرد وبا دیدنم انگار تعجب کرد می خواست ماسک اکسیژن رو در بیاره اجازه ندادم وگفتم : خوبی
لبخند کمرنگی زد وگفت : می بینی که ...خیلی خوبم
دستش مثله یخ بود دستشو نگاه کردم و پشت دستشو نوازش کردم دستشو آروم کشید وگفت: تو خوبی نیلوفر
نگاش کردم وگفتم : خوبم ..اگه تو حالت بهتر بشه خوبترم میشم
آروم گفت : مگه دست منه ؟
- آره
آروم خندید وگفت: چشم حتما زن داداش
اشک بی اختیار از چشام سرازیر شد ناراحت نگام کرد وگفت: چی شد ؟
- کاش زن داداشت نبودم
لبخند زدوگفت : ولی هستی ..
نفس عمیقی کشید وگفت : اگه نبودی چی می شد
- حرف نزن مهرداد
مهرداد دوباره نفس عمیقی کشید وگفت : فکر کنم من حالم خیلی بده نه ؟
- نه تو خوبی ...
لبمو گاز گرفتم وگفتم : تقصیرمنه تو این حالی اگه اون روز ...
ماسک رو برداشت وگفت :
عشــــــــــق...
پارت 174
نیلوفر:
محسن بلند شدوگفت : بریم عزیزم
- بریم
کیمو برداشتم واز آینه کنسول خودمو نگاه کردم روسری ام رو مرتب کردم وباهم رفتیم بیرون سوارماشین شدیم وراهی بیمارستان شدیم
محسن : ساکتی
نگاهش کردم وگفتم : چی بگم
محسن : از دکترت بگو
- چیزی واسه گفتن نیس
رومو برگردوندم محسن دستمو گرفت وگفت : باز دلخوری هان
دستمو کشیدم وگفتم : نه
نگاهم کردوچیزی نگفت
- گل نمی خری ؟
محسن : نه
رفتیم بیمارستان فربد ومحیا نشسته بودن محسن آروم گفت : مامان اینا
محیا به اتاق دری اشاره کرد وگفت : رفتن دیدن مهرداد
فربد : بعدش منو تو میریم ...محسن
محسن کنار محیا نشست وبی حوصله گفت : بله
فربد ناراحت گفت : مهرداد تا کی اینجا می مونه بریم دکترش
محسن : باشه میریم
فربد : حالت خوب نیستا
عمه ومامان اومدن بیرون عمه ناراحت نشست رو صندلی وگفت : الهی بمیرم ..بچه ام حال نداره....
عمه شروع کرد گریه کردن
محسن بی حوصله گفت : مامان بسه مهرداد حالش خوب میشه حتما جلو روشم همین حال داشتی
عمه نگاهش کردوگفت : چی میگی محسن ...داداشت مریضه خوش بین باش تا وقتی....
فربد اخم کردوگفت : خدا نکنه چیزیش بشه زن عمو اینجوری نکنید تو رو خدا
محسن بلند شد وگفت : میرم بیرون وبرمی گردم
محسن که رفت فربد برگشت نگام کردگفت : تو نمی خوای بری دیدنش
- چرا
فربد : برو
مامان رو نگاه کردم گفت : برو مامان فقط لبخند بزن برای روحیه اش خوبه
با راهنمایی فربد رفتم تو بخش یه پرستار بهم لباس داد وراهنمایی ام کرد برم پیش مهرداددر اتاقی رو باز کرد وگفت : کوتاه باشه مجبورش نکنید حرف بزنه
- چشم
قدم که تو اتاق گذاشتم دلم گرفت وانگار قلبم می خواس وایسه مهرداد رو تخت بود چشاش بسته بود وماسک اکسیژن رو صورتش بود چیزی تنش نبودوچندتا کابل دستگاه قلبش رو سینش وصل بودن
کنارش وایسادم رنگش پریده بود ودور چشاش کمی کبود شده بود
دستشوآروم گرفتم چشاش رو آروم باز کرد وبا دیدنم انگار تعجب کرد می خواست ماسک اکسیژن رو در بیاره اجازه ندادم وگفتم : خوبی
لبخند کمرنگی زد وگفت : می بینی که ...خیلی خوبم
دستش مثله یخ بود دستشو نگاه کردم و پشت دستشو نوازش کردم دستشو آروم کشید وگفت: تو خوبی نیلوفر
نگاش کردم وگفتم : خوبم ..اگه تو حالت بهتر بشه خوبترم میشم
آروم گفت : مگه دست منه ؟
- آره
آروم خندید وگفت: چشم حتما زن داداش
اشک بی اختیار از چشام سرازیر شد ناراحت نگام کرد وگفت: چی شد ؟
- کاش زن داداشت نبودم
لبخند زدوگفت : ولی هستی ..
نفس عمیقی کشید وگفت : اگه نبودی چی می شد
- حرف نزن مهرداد
مهرداد دوباره نفس عمیقی کشید وگفت : فکر کنم من حالم خیلی بده نه ؟
- نه تو خوبی ...
لبمو گاز گرفتم وگفتم : تقصیرمنه تو این حالی اگه اون روز ...
ماسک رو برداشت وگفت :
۵۶.۹k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.