💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق....
پارت 177
نیلوفر:
دکتر لبخندی زدوگفت : پس این کارو نکن وقتی دوسش داری ...می خواستم باور کنم اونو فراموش کردی
دکتر رو نگاه کردم وگفتم : عشق فراموش نمیشه
دکتر : حتما همینطوره دخترم
داروهات رو خوردی ؟
- بله
دکتر : خیلی خوبه بخشنده ای ولی یه جاهای نباید ببخشی
- نمی تونم بد باشم
لبخند زدوگفت : خیلی خوبه ولی یه جاهایی باید بد باشی
- چرا این رو میگید
دکتر : چون سر گذشت زندگی منم امینطوری بوده
- چطوری؟ببخشید سوال می کنم
دکتر : من دختر خاله ام نامزادم بود سنم کم بود دوسش داشتم تا اینکه رفتیم خواستگاری ونامزاد شدیم ...تو خونمون عموم هم زندگی می کرد که یه دونه دختر داشت مثله من که تک فرزند بودم ...بعد فهمیدم دختر عموم این همه سال منو دوست داشته وحرفی نزده چیزی نگفته یه روز دوستم اومد خونمون نامزادم رو دید من اون روز تونه نبودم دوستم بیمار بود دکترا گفتن امیدی به بودنش نیس دوستم مثله داداشم بود ..اون عاشق نامزادم شد وقتی بهم گفت نمی دونستم چیکار کنم فقط دوس داشتم اونکه داره می میره حداقل به آرزوش برسه ...به نامزادم گفتم شوکه شد ولی وقتی اسرار منو دید قبول کرد
- چرا
دکتر : خیلی دوستم داشت ولی من بزرگترین اشتباه زندگیم رو کردم دو دستی تقدیمش کردم به دوستم ...اونم خوب شد بعدم بچه دار شدن ولی هیچ وقت دیگه باهام حرف نزد ...
- نامزادتون
لبخندکمرنگی زد وگفت :بله
- شما دیگه ازدواج نکردید
لبخند زدوگفت : چرا با دختر عموم ازدواج کردم
- پس چرا میگید محسن کار درست رو می کنه
دکتر : چون می دونه مهرداد برادرش عشقش بیشتراز احساسات اونه ...تصمیم با خودته دخترم
- من این کار رو نمی کنم چون می دونم اشتباه
دکتر : تو الان مشکلت خیلی بزرگه واین باعث شده نتونی تصمیم درستی بگیری
- من فقط آرامش می خوام که می دونم هیشکی نمی تونه بهم این آرامش رو بده
با صدای در دکتر بلند شد ودر رو باز کرد محسن بود که گفت : دکتر همیشه مشاوره دادنتون انقد طول می کشه
دکترلبخندی زدوگفت : نه همیشه بیا بنشین حرف بزنیم
محسن اومد وکنار من نشست دکتر واسه اش چای ریخت وگفت: فکر کنم لازم باشه با شما هم حرف بزنم
محسن : درمورد چی ...اون اشتباهی که ...
محسن نگام کردوآروم گفت : بهتره بریم
- محسن ...
محسن اخم کردوگفت : من خودم می تونم بهترین مشاورهرو بدم مرسی از راه حل های شما دکتر
محسن دستمو گرفت وبلندم کرد متعجب نگاش کردم وگفتم : محسن ...دستم
دکتر لبخندی زدوگفت : انتقاد پذیر باش پسرم
محسن : من پسر شما نیستم
محسن رفت طرف در منم پشت سرش می کشوند
- محسن دستم شکست تو رو خداااا اییییی
تا رفتیم توماشین نشستیم برگشت طرفم وگفت : عزیزمن من بهت گفتم اشتباه کردم غلط کردم ...چرا میری به این مردک خودخواه میگی
عشــــــــق....
پارت 177
نیلوفر:
دکتر لبخندی زدوگفت : پس این کارو نکن وقتی دوسش داری ...می خواستم باور کنم اونو فراموش کردی
دکتر رو نگاه کردم وگفتم : عشق فراموش نمیشه
دکتر : حتما همینطوره دخترم
داروهات رو خوردی ؟
- بله
دکتر : خیلی خوبه بخشنده ای ولی یه جاهای نباید ببخشی
- نمی تونم بد باشم
لبخند زدوگفت : خیلی خوبه ولی یه جاهایی باید بد باشی
- چرا این رو میگید
دکتر : چون سر گذشت زندگی منم امینطوری بوده
- چطوری؟ببخشید سوال می کنم
دکتر : من دختر خاله ام نامزادم بود سنم کم بود دوسش داشتم تا اینکه رفتیم خواستگاری ونامزاد شدیم ...تو خونمون عموم هم زندگی می کرد که یه دونه دختر داشت مثله من که تک فرزند بودم ...بعد فهمیدم دختر عموم این همه سال منو دوست داشته وحرفی نزده چیزی نگفته یه روز دوستم اومد خونمون نامزادم رو دید من اون روز تونه نبودم دوستم بیمار بود دکترا گفتن امیدی به بودنش نیس دوستم مثله داداشم بود ..اون عاشق نامزادم شد وقتی بهم گفت نمی دونستم چیکار کنم فقط دوس داشتم اونکه داره می میره حداقل به آرزوش برسه ...به نامزادم گفتم شوکه شد ولی وقتی اسرار منو دید قبول کرد
- چرا
دکتر : خیلی دوستم داشت ولی من بزرگترین اشتباه زندگیم رو کردم دو دستی تقدیمش کردم به دوستم ...اونم خوب شد بعدم بچه دار شدن ولی هیچ وقت دیگه باهام حرف نزد ...
- نامزادتون
لبخندکمرنگی زد وگفت :بله
- شما دیگه ازدواج نکردید
لبخند زدوگفت : چرا با دختر عموم ازدواج کردم
- پس چرا میگید محسن کار درست رو می کنه
دکتر : چون می دونه مهرداد برادرش عشقش بیشتراز احساسات اونه ...تصمیم با خودته دخترم
- من این کار رو نمی کنم چون می دونم اشتباه
دکتر : تو الان مشکلت خیلی بزرگه واین باعث شده نتونی تصمیم درستی بگیری
- من فقط آرامش می خوام که می دونم هیشکی نمی تونه بهم این آرامش رو بده
با صدای در دکتر بلند شد ودر رو باز کرد محسن بود که گفت : دکتر همیشه مشاوره دادنتون انقد طول می کشه
دکترلبخندی زدوگفت : نه همیشه بیا بنشین حرف بزنیم
محسن اومد وکنار من نشست دکتر واسه اش چای ریخت وگفت: فکر کنم لازم باشه با شما هم حرف بزنم
محسن : درمورد چی ...اون اشتباهی که ...
محسن نگام کردوآروم گفت : بهتره بریم
- محسن ...
محسن اخم کردوگفت : من خودم می تونم بهترین مشاورهرو بدم مرسی از راه حل های شما دکتر
محسن دستمو گرفت وبلندم کرد متعجب نگاش کردم وگفتم : محسن ...دستم
دکتر لبخندی زدوگفت : انتقاد پذیر باش پسرم
محسن : من پسر شما نیستم
محسن رفت طرف در منم پشت سرش می کشوند
- محسن دستم شکست تو رو خداااا اییییی
تا رفتیم توماشین نشستیم برگشت طرفم وگفت : عزیزمن من بهت گفتم اشتباه کردم غلط کردم ...چرا میری به این مردک خودخواه میگی
۲۴.۲k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.