💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشـــــق...
پارت 178
نیلوفر:
محسن منو دم خونه ای مهرداد پیاده کرد ورفت به کلید تو دستم نگاه کردم ورفتم تو خونه
بی حوصله بودم ودلم گرفته بود سرم به شدت درد می کرد از بطری تو کیفم قرص هام در آوردم یکی گذاشتم زیر زبونم که راحتر خوابم بگیره مانتوم وشالم رو درآوردم ورو کاناپه دراز کشیدم خیلی زود خواب رفتم
با احساس سنگینی که تو سینم حس می کردم پلکای سنگینم رو باز کردم رووتخت مهرداد تو بغل محسن بودم داشتم خفه می شدم دستشو از رو سینم برداشتم زیر لب گفت : چی خوردی نیلوفر؟
- سرم درد می کرد
چشاشو باز کرد وگفت : باعث وبانی اش منم
- مهم نیس
می خواستم بشینم نمی تونستم محسن اجازه نمی داد
محسن : میشه بخوابی ...
موهام بو کردوگفت : دلم برات تنگ شده بود
چیزی نگفتم روتکیه داد وگفت: نگام نمی کنی نیلوفر
نگاش کردم به چشای سیاهی که اصلا حسی توشون نبود
- تو خوبی محسن ؟
محسن : بد نیستم
پیشونیمو بوسید وگفت : گرسنه ات نیس
- ساعت چنده
لبخندی زدوگفت : یک شب
متعجب نگاش کردم لبخندی زدوگفت : شام گرفتم بریم بخوریم
- گشنم نیس
دستی به موهام کشید وگفت : عزیزم نمیشه باید یه چیزی بخوری
- مهرداد چطوره؟
محسن : خوبه با دکترش حرف زدم هفته ای آینده مرخص میشه ...زنشم اومده بود
- لیلی ؟!
خم شدروم لبم رو آروم بوسه ای زدوگفت : آره جالبه بدونی مهرداد بخشیدتش
- خدا رو شکر
موهام کنار زد وکنار گوشم رو بوسید ازش فاصله گرفتم خندید وگفت : چی شده گلم از من فرار می کنی من همون محسنم ...نکنه دیدت نسبت به من عوض شده
- نه..
خندید وگفت : آها خجالت کشیدی اینجوری سرخ وسفید شدی
- گشنم شد
بیشتر خندید وگفت : نمی تونی ازمن فرار کنی کوچلو
لبمو بوسید وتو چشام نگاه کردچشاش می درخشید محسن چرا اینجوری شده بودیا منو می خواست یا پسم می زد ؟!!!
عشـــــق...
پارت 178
نیلوفر:
محسن منو دم خونه ای مهرداد پیاده کرد ورفت به کلید تو دستم نگاه کردم ورفتم تو خونه
بی حوصله بودم ودلم گرفته بود سرم به شدت درد می کرد از بطری تو کیفم قرص هام در آوردم یکی گذاشتم زیر زبونم که راحتر خوابم بگیره مانتوم وشالم رو درآوردم ورو کاناپه دراز کشیدم خیلی زود خواب رفتم
با احساس سنگینی که تو سینم حس می کردم پلکای سنگینم رو باز کردم رووتخت مهرداد تو بغل محسن بودم داشتم خفه می شدم دستشو از رو سینم برداشتم زیر لب گفت : چی خوردی نیلوفر؟
- سرم درد می کرد
چشاشو باز کرد وگفت : باعث وبانی اش منم
- مهم نیس
می خواستم بشینم نمی تونستم محسن اجازه نمی داد
محسن : میشه بخوابی ...
موهام بو کردوگفت : دلم برات تنگ شده بود
چیزی نگفتم روتکیه داد وگفت: نگام نمی کنی نیلوفر
نگاش کردم به چشای سیاهی که اصلا حسی توشون نبود
- تو خوبی محسن ؟
محسن : بد نیستم
پیشونیمو بوسید وگفت : گرسنه ات نیس
- ساعت چنده
لبخندی زدوگفت : یک شب
متعجب نگاش کردم لبخندی زدوگفت : شام گرفتم بریم بخوریم
- گشنم نیس
دستی به موهام کشید وگفت : عزیزم نمیشه باید یه چیزی بخوری
- مهرداد چطوره؟
محسن : خوبه با دکترش حرف زدم هفته ای آینده مرخص میشه ...زنشم اومده بود
- لیلی ؟!
خم شدروم لبم رو آروم بوسه ای زدوگفت : آره جالبه بدونی مهرداد بخشیدتش
- خدا رو شکر
موهام کنار زد وکنار گوشم رو بوسید ازش فاصله گرفتم خندید وگفت : چی شده گلم از من فرار می کنی من همون محسنم ...نکنه دیدت نسبت به من عوض شده
- نه..
خندید وگفت : آها خجالت کشیدی اینجوری سرخ وسفید شدی
- گشنم شد
بیشتر خندید وگفت : نمی تونی ازمن فرار کنی کوچلو
لبمو بوسید وتو چشام نگاه کردچشاش می درخشید محسن چرا اینجوری شده بودیا منو می خواست یا پسم می زد ؟!!!
۳۵.۰k
۰۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.