رمان شیطنت در راه عشق
رمان شیطنت در راه عشق
پارت_۱
ژانر:طنز،عاشقانه،کل کلی
خلاصه رمان:
این رمان در مورد یک دختر شیطونیه
یه دختری از جنس همه ی دختر ها
از جنس بلور...
از جنس لطافت...
که تو این راه چند پسر جلوش سبز میشن
که باعث همخونه ای میشه
اتفاق های هیجان انگیز...
اما
اون فقط دلش رو به یکی میده
یکی که میشه زندگیش...
آخرین دستمال کاغذی رو کندم و یه فین محکم زدم و با گریه رو به مهدیس گفتم
_وای مهدیس دیدی چی شد؟من چکار کنم الان؟!و دوباره یه دستمال دیگ کندم!
_حسینی الهی کفنت کنم خودم حلواتو بپزم سر قبرت عربی برقصم الهی ننت زرات عزا بگیره الهی ماشینت چپ کنه الهی....
_رها تا نزدم دندوناتو خورد کنم خودت خفه شو
_گمشو بابا توام و بعد دستمو بردم سمت دستمال کاغذی که مهدیس داد زد
_تموم شد!نگاه،تموم شد!و بعد جعبه دستمالو پرت کرد تو خیابون یه هق زدمو گفتم
_مهدیس؟
_ها؟
_به نظرت آقا جون میزاره برم شیراز؟
_نه عمرا صد سال سیاه!
یه نگاه بهش کردمو گفتم
_ممنون واقعا
_خواهش میکنم،ولی خدایی اون آقا جونی که من دیدم فکر نکنم بزاره!سرمو تکون دادمو گفتم
_اهوم نمیزاره
_حالا تو باهاش صحبت کن
داد زدم
_چی!!!!
_هوی چه خبرته چرا داد میزنی؟!
_من برم با آقا جون حرف بزنم دیوونه شدی؟
_دیوونه نشدم ولی از کجا معلوم شایدم گذاشت بری
_اینم حرفیه ولی نمیشه
_کار نشد نداره حالا روشن کن بریم یه چیزی بر بدن بزنیم بعد یه فکری میکنیم.
کلمو تکون دادم یه استارت زدم و راه افتادم....
_رها منپول ندارما
_تو که پول نداری غلط میکنی میگی بیا بریم رستوران
_خوب حالا این دفعه نیاوردم
_من یادمه از وقتی که با تو دوستم همیشه دستت تو جیب منه
_اصلا نخواستیم بابا
_خو حالا چرا قهر میکنی حرف حق تلخه
یه دونه زد به بازومو گفت
_بیشعور!
خندیدمو گفتم
_جلف بازی در نیار اینجا زشته!
با حرص پاشو کوبید رو زمین و گفت
_دارم برات
و بعد کلشو عین بز انداخت پایین رفت تو رستوران منم خندیدم و رفتم تو.
_مهدیس مثل آدم بخور نخورده!
یه نگاه پر معنی کرد و دوباره کلشو برد تو بشقابش منم دیگ هیچی نگفتم و مشغول شدم،وسطای غذام بودم که سنگینی نگاهی رو حس کردم سرمو اوردم بالا دیدم مهدیس با حسرت زل زده به غذام یه لبخند خبیث زدمو یه قاشق پر کردم گذاشتم تو دهنم
_اوووم!مهدیس چقدر خوشمزس!به به!
یه آهه پر حسرت کشید و گفت
_آره خیلی خندیدم و گفتم
_اونجوری نگاه نکن،بزار یه لقمه از گلوم بره پایین خندید و گفت
_خیلی دوست دارم
_چه حس مبهمی،کاملا بر عکس،من حالم ازت بهم میخوره
_زر نزن کوفت کن بریم
آخرین قاشقو کردم تو دهنم و گفتم
_بریم و بعد از سر میز بلند شدم و به طرف حسابداری رفتیم بعد از پرداخت پول با مهدیس به سمت ماشین رفتیم که مهدیس گفت
_رها خودم میرم دیگ نمیخواد برسونیم
_حالا کی خواست تو رو برسونه
پارت_۱
ژانر:طنز،عاشقانه،کل کلی
خلاصه رمان:
این رمان در مورد یک دختر شیطونیه
یه دختری از جنس همه ی دختر ها
از جنس بلور...
از جنس لطافت...
که تو این راه چند پسر جلوش سبز میشن
که باعث همخونه ای میشه
اتفاق های هیجان انگیز...
اما
اون فقط دلش رو به یکی میده
یکی که میشه زندگیش...
آخرین دستمال کاغذی رو کندم و یه فین محکم زدم و با گریه رو به مهدیس گفتم
_وای مهدیس دیدی چی شد؟من چکار کنم الان؟!و دوباره یه دستمال دیگ کندم!
_حسینی الهی کفنت کنم خودم حلواتو بپزم سر قبرت عربی برقصم الهی ننت زرات عزا بگیره الهی ماشینت چپ کنه الهی....
_رها تا نزدم دندوناتو خورد کنم خودت خفه شو
_گمشو بابا توام و بعد دستمو بردم سمت دستمال کاغذی که مهدیس داد زد
_تموم شد!نگاه،تموم شد!و بعد جعبه دستمالو پرت کرد تو خیابون یه هق زدمو گفتم
_مهدیس؟
_ها؟
_به نظرت آقا جون میزاره برم شیراز؟
_نه عمرا صد سال سیاه!
یه نگاه بهش کردمو گفتم
_ممنون واقعا
_خواهش میکنم،ولی خدایی اون آقا جونی که من دیدم فکر نکنم بزاره!سرمو تکون دادمو گفتم
_اهوم نمیزاره
_حالا تو باهاش صحبت کن
داد زدم
_چی!!!!
_هوی چه خبرته چرا داد میزنی؟!
_من برم با آقا جون حرف بزنم دیوونه شدی؟
_دیوونه نشدم ولی از کجا معلوم شایدم گذاشت بری
_اینم حرفیه ولی نمیشه
_کار نشد نداره حالا روشن کن بریم یه چیزی بر بدن بزنیم بعد یه فکری میکنیم.
کلمو تکون دادم یه استارت زدم و راه افتادم....
_رها منپول ندارما
_تو که پول نداری غلط میکنی میگی بیا بریم رستوران
_خوب حالا این دفعه نیاوردم
_من یادمه از وقتی که با تو دوستم همیشه دستت تو جیب منه
_اصلا نخواستیم بابا
_خو حالا چرا قهر میکنی حرف حق تلخه
یه دونه زد به بازومو گفت
_بیشعور!
خندیدمو گفتم
_جلف بازی در نیار اینجا زشته!
با حرص پاشو کوبید رو زمین و گفت
_دارم برات
و بعد کلشو عین بز انداخت پایین رفت تو رستوران منم خندیدم و رفتم تو.
_مهدیس مثل آدم بخور نخورده!
یه نگاه پر معنی کرد و دوباره کلشو برد تو بشقابش منم دیگ هیچی نگفتم و مشغول شدم،وسطای غذام بودم که سنگینی نگاهی رو حس کردم سرمو اوردم بالا دیدم مهدیس با حسرت زل زده به غذام یه لبخند خبیث زدمو یه قاشق پر کردم گذاشتم تو دهنم
_اوووم!مهدیس چقدر خوشمزس!به به!
یه آهه پر حسرت کشید و گفت
_آره خیلی خندیدم و گفتم
_اونجوری نگاه نکن،بزار یه لقمه از گلوم بره پایین خندید و گفت
_خیلی دوست دارم
_چه حس مبهمی،کاملا بر عکس،من حالم ازت بهم میخوره
_زر نزن کوفت کن بریم
آخرین قاشقو کردم تو دهنم و گفتم
_بریم و بعد از سر میز بلند شدم و به طرف حسابداری رفتیم بعد از پرداخت پول با مهدیس به سمت ماشین رفتیم که مهدیس گفت
_رها خودم میرم دیگ نمیخواد برسونیم
_حالا کی خواست تو رو برسونه
۱۴.۲k
۰۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.