رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت نهم
چنتا حسو همزمان داشتم عصبی بودم از خجالت ساعد خندم گرفته بود!
خودمم یخورده خجالت کشیده بودم و یه حس نادر یه شیرینی به یادماندنی سرمو انداختم پایین نمیدونم چرا لبخند از لبام محو نمیشد .
اولین بوسه،اولین بوسه منو ساعد باوجود اتفاقی بودنش بازم شیرین بود ......
+++
موقه خوردن اش نمیتونستم به ساعد نگاه کنم، هنوزم خجالت میکشیدم حسی که خیلی وقت بود نداشتم اصلا خجالت برام معنی نداشت
ریحانه مشکوک و سینا با لبخند به من و ساعد نگاه می کردن؛ بعد از خوردن که چه عرض کنم کوفت کردن فوری بلند شدمو بایه خداحافظی سرسری بدوبدو به واحد خودمون برگشتم.....
+++۶ #ماهبعد
تا درو باز کرد با گریه خودمو تو بغل ریحانه جای دادم با تعجب نگاهم کرد ولی سریع به خودش آمد و به داخل بردم .
صدای غمگینش دلمو میلرزونه حق داشت سینا تو فیلم جدیدش با دختر جوانی بازی کرده بود که عکس هایشان در فضای مجازی پخش شده بود حتی اهالی رسانه چو انداخته بودن اونا به هم علاقه دارن : چی شد ؟
با هقهق شروع کردم به تعریف کردن: هرروز دختررو میبره کلاس موسیقی، دانشگاه و بعدش میرن یه شرکت نقشه کشی کوچیک که به نام حسام سعادته بعد سه تایی رفتن کافی شاپ......
با بغض خفه کننده ای ادامه دادم: بعد از اون ماجرا یک هفتس دارم دنبالش میکنم. نمیدونم اگه اون دختررو دوست داشت،اگه دوسش داشت چرا منو عاشق خودش کرد؛ و دیگه طاقت خودداری نداشتم و زار زدم......
بغلم کرد و اشک های اونم روانه شد غم انگیز گفت: شکستن؟! معنی این یکی رو خوب میفهمم ولی چند وقته سوال منم همینه "چرا عاشقم کرد؟!!"
با بغض خودمو جمع و جور کردم با صدای خش دار گفتم: مامان کو؟ به پشتی مبل تکیه داد: رفته خرید؛ صورتتو بشور اومد، اینجوری نبینتت. نباید میومدیم تبریز!اینجوری خانواده هامونم نگران کردیم.....
یه مدت بریم خونه خاله مامانم گیلان بلکه فضامون عوض بشه.
زیر لب باشه ای میگم گوشیم و به دست میگیرم، به این فکر میکنم شاید عوض کردن سیمکارت اشتباه بود؛ شاید.......
سرمو تکون میدم تا این افکارو از سرم بیرون کنم؛ بعد از سایلنت کردن گوشیم سرمو تو بالشت مخفی میکنم تا بخوابم ولی چه خوابی.......
+++ #۶ ماه قبل (ریحانه)
نمیدونم کدوم خری برای پنجمین بار زنگ خونمونو فشار داد! البته میدونم کدوم خریه ها!!!
فکری شیطانی به ذهنم رسید و لبخند وحشتناکی روی لبم نشست .
ماهیتابه رو از داخل کابینت برداشتم؛ تا درو باز کردم، بزنم تو صورت رها تا دیگه انقدر زنگ نزنه
(اخه گوسفند مگه تو کلید نداری؟؟!!)
تا درو باز کردم، همزمان عربده ای کشیدم و ماهیتابه رورو بلند کردم که با قیافه متعجب سینا مواجه شدم (( واه واه چه زودم پسر خاله شدم "سینا"خخخ)
پارت نهم
چنتا حسو همزمان داشتم عصبی بودم از خجالت ساعد خندم گرفته بود!
خودمم یخورده خجالت کشیده بودم و یه حس نادر یه شیرینی به یادماندنی سرمو انداختم پایین نمیدونم چرا لبخند از لبام محو نمیشد .
اولین بوسه،اولین بوسه منو ساعد باوجود اتفاقی بودنش بازم شیرین بود ......
+++
موقه خوردن اش نمیتونستم به ساعد نگاه کنم، هنوزم خجالت میکشیدم حسی که خیلی وقت بود نداشتم اصلا خجالت برام معنی نداشت
ریحانه مشکوک و سینا با لبخند به من و ساعد نگاه می کردن؛ بعد از خوردن که چه عرض کنم کوفت کردن فوری بلند شدمو بایه خداحافظی سرسری بدوبدو به واحد خودمون برگشتم.....
+++۶ #ماهبعد
تا درو باز کرد با گریه خودمو تو بغل ریحانه جای دادم با تعجب نگاهم کرد ولی سریع به خودش آمد و به داخل بردم .
صدای غمگینش دلمو میلرزونه حق داشت سینا تو فیلم جدیدش با دختر جوانی بازی کرده بود که عکس هایشان در فضای مجازی پخش شده بود حتی اهالی رسانه چو انداخته بودن اونا به هم علاقه دارن : چی شد ؟
با هقهق شروع کردم به تعریف کردن: هرروز دختررو میبره کلاس موسیقی، دانشگاه و بعدش میرن یه شرکت نقشه کشی کوچیک که به نام حسام سعادته بعد سه تایی رفتن کافی شاپ......
با بغض خفه کننده ای ادامه دادم: بعد از اون ماجرا یک هفتس دارم دنبالش میکنم. نمیدونم اگه اون دختررو دوست داشت،اگه دوسش داشت چرا منو عاشق خودش کرد؛ و دیگه طاقت خودداری نداشتم و زار زدم......
بغلم کرد و اشک های اونم روانه شد غم انگیز گفت: شکستن؟! معنی این یکی رو خوب میفهمم ولی چند وقته سوال منم همینه "چرا عاشقم کرد؟!!"
با بغض خودمو جمع و جور کردم با صدای خش دار گفتم: مامان کو؟ به پشتی مبل تکیه داد: رفته خرید؛ صورتتو بشور اومد، اینجوری نبینتت. نباید میومدیم تبریز!اینجوری خانواده هامونم نگران کردیم.....
یه مدت بریم خونه خاله مامانم گیلان بلکه فضامون عوض بشه.
زیر لب باشه ای میگم گوشیم و به دست میگیرم، به این فکر میکنم شاید عوض کردن سیمکارت اشتباه بود؛ شاید.......
سرمو تکون میدم تا این افکارو از سرم بیرون کنم؛ بعد از سایلنت کردن گوشیم سرمو تو بالشت مخفی میکنم تا بخوابم ولی چه خوابی.......
+++ #۶ ماه قبل (ریحانه)
نمیدونم کدوم خری برای پنجمین بار زنگ خونمونو فشار داد! البته میدونم کدوم خریه ها!!!
فکری شیطانی به ذهنم رسید و لبخند وحشتناکی روی لبم نشست .
ماهیتابه رو از داخل کابینت برداشتم؛ تا درو باز کردم، بزنم تو صورت رها تا دیگه انقدر زنگ نزنه
(اخه گوسفند مگه تو کلید نداری؟؟!!)
تا درو باز کردم، همزمان عربده ای کشیدم و ماهیتابه رورو بلند کردم که با قیافه متعجب سینا مواجه شدم (( واه واه چه زودم پسر خاله شدم "سینا"خخخ)
۸.۸k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.