رمان مربع عشق
#رمان_مربع_عشق
پارت دوازدهم
انگار از نگرانیش کاسته شده بود چون گفت: سلام خانمم، خوب آدمو نگران میکنی انتظار داری عصبی نباشم..... با صدایی مثلا ناراحت گفتم: ببخشید......
بعد مثل کسی که انگار یه چیزمهمی یادش اومده باشه با ذوق وهیجان گفتم: حالا کاری داشتی؟!
با خنده گفت: دلم برات تنگ شده بود....
زیر لب طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم: قربون دلت؛ ولی انگار شنید: فدات بشم من.... ضربان قلبم اوج گرفت و زیر لب گفتم: نشی الاهی!
بعد از یه مکث کوتاه جدی گفت: میشه امشب بیایم پایین؟ شامم قراره منو ساعد درست کنیم!؟
ای بمیری ببین زرتی خودشو انداخت گردن منه بدبخت!
جدی گفتم: باشه حالا که اسرار میکنی بیاین. از پشت گوشی صدای خندش به وضوح شنیده میشد. بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم و ذوق زده تو فروشگاه بالا و پایین پریدم که یهو با قیافه متعجب و خندان دیگران روبرو شدم و خودمو جمع و جور کردم
+++
رها تا فهمیدید ماجرا از چه قراره، تا خرخره آرایش کرد؛ یه لباس سرخ آبی خوش دوخت و خوش پوش پوشید و موهای فندقی زیتونی شو بالا دم اسبی بست و یه شال سفید، رنگ جین سفیدش پوشید و جلوی موهاشو فرق کج جلو چشمش ریخت؛ منم تا سرحد مرگ مالیدم و لباس سبز لجنی "اوشل" که با رنگ سفید پوستم هارمونی خاصی داشت پوشیدم. و به اون چشمای خوشل کشیدم و به خوبی نقاشی کردم.......
البته بگما تا خرخره و سرحد مرگ آرایش یعنی همون خط چشم و رژ میباشد."کلا خرخره ما همین حده مشکل داری...؟!!"
روی مبل نشسته بودمو با گوشیم ور می رفتم که رها با ععصبانیت بهم توپید: یه تکونی به خودت ندی یه حق پنج تن!!!
با شیطنت گفتم: باشه عشقم، چون تو گفتی! عصبی گفت: پاشو کمکم کن الان میرسن! با خنده گفتم: جون، ولی آجی به جان خودت که بود و نبودت برام فرقی نداره،حال ندارم تکون به خودم بدم. داشت بیشتر عصبانی میشد که زنگ درو زدن؛ که رها خانم کوسن مبل و پرت کرد تو دهن من و منم از اونجایی که خیلی بچه ی خوبی هستم یکی خواباندم پس کلش؛ دیگه فکر کنم علف زیر پای سینا و ساعد رشد کرد که تصمیم گرفتیم اول درو باز کنیم.....
+++(رها)
داشتم جزوه درس استاد گناهی رو میخوندم که سینا زنگ زد متعجب جواب دادم: الو...؟ صدای نگران سینا نگرانم کرد: الو رها، ریحان کجاست؟!! چرا گوشیشو جواب نمیده؟ الان پیش توعه؟!.
پارت دوازدهم
انگار از نگرانیش کاسته شده بود چون گفت: سلام خانمم، خوب آدمو نگران میکنی انتظار داری عصبی نباشم..... با صدایی مثلا ناراحت گفتم: ببخشید......
بعد مثل کسی که انگار یه چیزمهمی یادش اومده باشه با ذوق وهیجان گفتم: حالا کاری داشتی؟!
با خنده گفت: دلم برات تنگ شده بود....
زیر لب طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم: قربون دلت؛ ولی انگار شنید: فدات بشم من.... ضربان قلبم اوج گرفت و زیر لب گفتم: نشی الاهی!
بعد از یه مکث کوتاه جدی گفت: میشه امشب بیایم پایین؟ شامم قراره منو ساعد درست کنیم!؟
ای بمیری ببین زرتی خودشو انداخت گردن منه بدبخت!
جدی گفتم: باشه حالا که اسرار میکنی بیاین. از پشت گوشی صدای خندش به وضوح شنیده میشد. بعد از خداحافظی گوشیو قطع کردم و ذوق زده تو فروشگاه بالا و پایین پریدم که یهو با قیافه متعجب و خندان دیگران روبرو شدم و خودمو جمع و جور کردم
+++
رها تا فهمیدید ماجرا از چه قراره، تا خرخره آرایش کرد؛ یه لباس سرخ آبی خوش دوخت و خوش پوش پوشید و موهای فندقی زیتونی شو بالا دم اسبی بست و یه شال سفید، رنگ جین سفیدش پوشید و جلوی موهاشو فرق کج جلو چشمش ریخت؛ منم تا سرحد مرگ مالیدم و لباس سبز لجنی "اوشل" که با رنگ سفید پوستم هارمونی خاصی داشت پوشیدم. و به اون چشمای خوشل کشیدم و به خوبی نقاشی کردم.......
البته بگما تا خرخره و سرحد مرگ آرایش یعنی همون خط چشم و رژ میباشد."کلا خرخره ما همین حده مشکل داری...؟!!"
روی مبل نشسته بودمو با گوشیم ور می رفتم که رها با ععصبانیت بهم توپید: یه تکونی به خودت ندی یه حق پنج تن!!!
با شیطنت گفتم: باشه عشقم، چون تو گفتی! عصبی گفت: پاشو کمکم کن الان میرسن! با خنده گفتم: جون، ولی آجی به جان خودت که بود و نبودت برام فرقی نداره،حال ندارم تکون به خودم بدم. داشت بیشتر عصبانی میشد که زنگ درو زدن؛ که رها خانم کوسن مبل و پرت کرد تو دهن من و منم از اونجایی که خیلی بچه ی خوبی هستم یکی خواباندم پس کلش؛ دیگه فکر کنم علف زیر پای سینا و ساعد رشد کرد که تصمیم گرفتیم اول درو باز کنیم.....
+++(رها)
داشتم جزوه درس استاد گناهی رو میخوندم که سینا زنگ زد متعجب جواب دادم: الو...؟ صدای نگران سینا نگرانم کرد: الو رها، ریحان کجاست؟!! چرا گوشیشو جواب نمیده؟ الان پیش توعه؟!.
۱۱.۵k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.