سلام بچه ها اینم اون رمانی که گفتم بخونید قسمت اولو و نظر
سلام بچه ها اینم اون رمانی که گفتم بخونید قسمت اولو و نظربدین حتی اگه بد باشه هم لطفا بهم بگین
اسم ریماس ریما رادان 18سالمه من یه پلیس موفقم یه پلیسی که اجازه نمیدم کسی رودستم بلندشه حتما میخواین بدونین چجور تو این سن کم پلیس شدم عجله نکنین بزارین فعلا از خودم بگم به گفته اطرافیانم خیلی خوشگلم جلوایینه می ایستم به خودم نگاه میکنم موهای بلند قهوای روشن تا زیر کمرم میرسید موژه های بلند چشم هایی ک هیچ وقت رنگشون پیدا نبود،سبز،عسلی،خاکستری....بینی متوسط لبامم متوسط خب من یه دختر مغرورم کهتومحیط کارم اکثرا سردوخشکم به خاطر کارم ولی خب شیطنتای خودمم دارم خب من یه خواهر دارم که چند وقت پیش عقدش بود ایشالله روزی خودت خواننده عزیز ;-)خب بریم سراغ پلیس شدنممممماجرا برمیگرده به 8سال پیش یعنی وقتی من 10سالم بود من خیلی شرو شیطون بودم و استعدادایی داشتم که به خاطرش زیاد نمیتونستم زیاد برم بیرون چون خانوادم نمیخواستن کسی بفهمه و وقتیم بیرون میرفتم هزار با زنگ میزدن و نگرانم بودن اوایل نمیفهمیدم ولی بعدا...خب یه روز داشتم از مدرسه برمیگشتم ک یه ماشین شاسی بلند مشکی جلو ایستاد بعدم سریع یه مردکه لباس سیاه پوشیده بود و روی صورتشم گرفته بود پیاده شد خواستم دربرم که سریع گرفتم دستشم حلو دهنم گذاشت و بردم ت ماشین و ب نفری ک راننده بود گفت اشکان بجم بروودیگه داشت گریم میگرفت ولی نهههه من به باباقول دادم هیچ وقت اشک نریزم مرده دستشو برداشت ک شروع کردم ب جیغ زدن دوباره دستشو گذاشت رو دهنم ک گازش گرفتم ک برش داشت و اون یکی رو گذاشت رو دهنم و بهم گفت اگ جیغ نزنم دستشو برمیداره ورگنه.و اسلحشو در اورد گذاشت رو شقیقه ام و گفت فهمیدی؟؟سرمو تکون دادم دستشو برداشت و ازش سریع پرسیدم از من چی میخواین منو ول کنین من هیچ چیزی ندارم مرده گفت ما پول نمیخوایم عزیزممممم عزیزمشو با یه لحن چندش اوری گفت..بهتره صبر کنی تا ریس برات بگه دخی خوشگله و همشون باهم یه لبخندی زدن و یه جوری نگام میکردن با اون سن کمم معنی همه چیزو میفهمیدم هزاتافکر وخیال داشتم وداشتن دیونم میکردنب پنجره نگاه کردم دیدم از شهر خارج شدن و ب یه جای سرسبز رفتن و حلو یه ویلا ک کتمر کسی میتونه پیداش کنه بین یه عالمه درخت بود وایساد مرده پیاده شد و دستمو کشید و اوردم پایین و بهم گفت بهتره ساکت باشم و رفتیم ب طرف ویلا 2نفر وایساده بودن و کت و شلوارمشکی پوشیده بودن و سرخم کردن و درو واس ما باز کردن اون مرده منو کشید جلو و جلو در ویلا یه خدمتکار اومد بیرون و ازش پرسید ریس کجاس؟گفت:بالاهستن منتظرشمان مرده سرتکون داد و رفتیم داخل ویلای زیبایی بود اههههه ریما اینا تورو دزدیدن تو تو فکر ویلای دختر اههه منو نشوند رو مبل و گفت تکون نخور سر تکون دادم ورفت ب سمت پله هالابد میخواست بره ریسشو بیاره هه هه رییییس و به اطارفم نگاه کردم دوربین مخفی هایی ک اونجا بودم رو پیدا کردم حتی اگ سعی کرده باشین هیچ احدی اون رو نبینه من دیدم بیخودی ک نیست من ریمام چشمای تیزمث عقاب و استعدادی ک داشتم یعنی من خدای ریلکس بودنمااااا اینا منو دزدیدن من ت چه فکریم هیییی یه چند دقه ک گذشت صدای پا اومد ک متوجه شدم دارن از پله ها میان پایین و یه مرد جوان و شیک پوش ک تو دستش یه سیگار بود اومد رو به روم وایساد ب سرتاپام نگاه کرد و گفت:خب خب ریما خانووووم خوش اومدی به اینجا .هیچی نگفتم و انگار حرصیش کرده بود هه بزار حرص بخوره بیشعوره منو دزدیده میگه خوش اومدیپرسیدم:منو براچی اینجا اوردین؟؟اول یه خنده ای کردوگفت به دلیل اینکه مغزمتفکرجهان که عموی جنبالی هستش کمکمون نمیکنه و تنها کسی که تو خانوادش استعدادش ب پای خودش میرسه و البته بیشتر توهستی تعجب کردم خیلیییی زیاد اونا از کجا خبر داشتن از استعدادم پدرم و مادرم به من اجازه از هیچکدومشونو نمیدادن وقتی ک جایی برم و به هیچ کسم نمیگفتن حتی عمو هاو...پرسیدم:کدم عمو منظورتون چیه???مرده گفت:بایدم نشناسی چون عموی جنبالی از خانواده طردشده چون راه پلیسی رو انتخاب کرد و اگ بش هشداری ک داده بودمو گوش کرده بود و الان از خانواده طرد نشده بود و مادرشم زنده بود .تعجبم هرلحظه بیشترمیشد و گفتم:تا اونجایی که من یادمه پدربزرگم باهمه عمو هام یه جور صحبت میکنه و همه رو دوست داره دوباره خندید و گفت:اشتباه نکن دختر جون اونا نه چون از وقتی عموت از خانواده طردشد دگه پدربزگت اجازه بش نداد بیاد اونجاها. پوووووف خدایا این چی میگه اخه؟؟؟!!!سردرگم بودم و دید گیج نگاش میکنم گفتم عکسشوبیار یه و اونی ک منو دزدیده بود از میز زیر تلویزیون یه عکس اورد بیرون و جلوی من گذاشت تا چشمم ب عکس خورد احساس کردم چقدر اشناس احساس میکردم که یه جایی دیدم من مطمنم چون ب حافظم شک نداشتم هیچ چیزو فراموش نمیکردم یادم اومد پارسال داشتم ا
اسم ریماس ریما رادان 18سالمه من یه پلیس موفقم یه پلیسی که اجازه نمیدم کسی رودستم بلندشه حتما میخواین بدونین چجور تو این سن کم پلیس شدم عجله نکنین بزارین فعلا از خودم بگم به گفته اطرافیانم خیلی خوشگلم جلوایینه می ایستم به خودم نگاه میکنم موهای بلند قهوای روشن تا زیر کمرم میرسید موژه های بلند چشم هایی ک هیچ وقت رنگشون پیدا نبود،سبز،عسلی،خاکستری....بینی متوسط لبامم متوسط خب من یه دختر مغرورم کهتومحیط کارم اکثرا سردوخشکم به خاطر کارم ولی خب شیطنتای خودمم دارم خب من یه خواهر دارم که چند وقت پیش عقدش بود ایشالله روزی خودت خواننده عزیز ;-)خب بریم سراغ پلیس شدنممممماجرا برمیگرده به 8سال پیش یعنی وقتی من 10سالم بود من خیلی شرو شیطون بودم و استعدادایی داشتم که به خاطرش زیاد نمیتونستم زیاد برم بیرون چون خانوادم نمیخواستن کسی بفهمه و وقتیم بیرون میرفتم هزار با زنگ میزدن و نگرانم بودن اوایل نمیفهمیدم ولی بعدا...خب یه روز داشتم از مدرسه برمیگشتم ک یه ماشین شاسی بلند مشکی جلو ایستاد بعدم سریع یه مردکه لباس سیاه پوشیده بود و روی صورتشم گرفته بود پیاده شد خواستم دربرم که سریع گرفتم دستشم حلو دهنم گذاشت و بردم ت ماشین و ب نفری ک راننده بود گفت اشکان بجم بروودیگه داشت گریم میگرفت ولی نهههه من به باباقول دادم هیچ وقت اشک نریزم مرده دستشو برداشت ک شروع کردم ب جیغ زدن دوباره دستشو گذاشت رو دهنم ک گازش گرفتم ک برش داشت و اون یکی رو گذاشت رو دهنم و بهم گفت اگ جیغ نزنم دستشو برمیداره ورگنه.و اسلحشو در اورد گذاشت رو شقیقه ام و گفت فهمیدی؟؟سرمو تکون دادم دستشو برداشت و ازش سریع پرسیدم از من چی میخواین منو ول کنین من هیچ چیزی ندارم مرده گفت ما پول نمیخوایم عزیزممممم عزیزمشو با یه لحن چندش اوری گفت..بهتره صبر کنی تا ریس برات بگه دخی خوشگله و همشون باهم یه لبخندی زدن و یه جوری نگام میکردن با اون سن کمم معنی همه چیزو میفهمیدم هزاتافکر وخیال داشتم وداشتن دیونم میکردنب پنجره نگاه کردم دیدم از شهر خارج شدن و ب یه جای سرسبز رفتن و حلو یه ویلا ک کتمر کسی میتونه پیداش کنه بین یه عالمه درخت بود وایساد مرده پیاده شد و دستمو کشید و اوردم پایین و بهم گفت بهتره ساکت باشم و رفتیم ب طرف ویلا 2نفر وایساده بودن و کت و شلوارمشکی پوشیده بودن و سرخم کردن و درو واس ما باز کردن اون مرده منو کشید جلو و جلو در ویلا یه خدمتکار اومد بیرون و ازش پرسید ریس کجاس؟گفت:بالاهستن منتظرشمان مرده سرتکون داد و رفتیم داخل ویلای زیبایی بود اههههه ریما اینا تورو دزدیدن تو تو فکر ویلای دختر اههه منو نشوند رو مبل و گفت تکون نخور سر تکون دادم ورفت ب سمت پله هالابد میخواست بره ریسشو بیاره هه هه رییییس و به اطارفم نگاه کردم دوربین مخفی هایی ک اونجا بودم رو پیدا کردم حتی اگ سعی کرده باشین هیچ احدی اون رو نبینه من دیدم بیخودی ک نیست من ریمام چشمای تیزمث عقاب و استعدادی ک داشتم یعنی من خدای ریلکس بودنمااااا اینا منو دزدیدن من ت چه فکریم هیییی یه چند دقه ک گذشت صدای پا اومد ک متوجه شدم دارن از پله ها میان پایین و یه مرد جوان و شیک پوش ک تو دستش یه سیگار بود اومد رو به روم وایساد ب سرتاپام نگاه کرد و گفت:خب خب ریما خانووووم خوش اومدی به اینجا .هیچی نگفتم و انگار حرصیش کرده بود هه بزار حرص بخوره بیشعوره منو دزدیده میگه خوش اومدیپرسیدم:منو براچی اینجا اوردین؟؟اول یه خنده ای کردوگفت به دلیل اینکه مغزمتفکرجهان که عموی جنبالی هستش کمکمون نمیکنه و تنها کسی که تو خانوادش استعدادش ب پای خودش میرسه و البته بیشتر توهستی تعجب کردم خیلیییی زیاد اونا از کجا خبر داشتن از استعدادم پدرم و مادرم به من اجازه از هیچکدومشونو نمیدادن وقتی ک جایی برم و به هیچ کسم نمیگفتن حتی عمو هاو...پرسیدم:کدم عمو منظورتون چیه???مرده گفت:بایدم نشناسی چون عموی جنبالی از خانواده طردشده چون راه پلیسی رو انتخاب کرد و اگ بش هشداری ک داده بودمو گوش کرده بود و الان از خانواده طرد نشده بود و مادرشم زنده بود .تعجبم هرلحظه بیشترمیشد و گفتم:تا اونجایی که من یادمه پدربزرگم باهمه عمو هام یه جور صحبت میکنه و همه رو دوست داره دوباره خندید و گفت:اشتباه نکن دختر جون اونا نه چون از وقتی عموت از خانواده طردشد دگه پدربزگت اجازه بش نداد بیاد اونجاها. پوووووف خدایا این چی میگه اخه؟؟؟!!!سردرگم بودم و دید گیج نگاش میکنم گفتم عکسشوبیار یه و اونی ک منو دزدیده بود از میز زیر تلویزیون یه عکس اورد بیرون و جلوی من گذاشت تا چشمم ب عکس خورد احساس کردم چقدر اشناس احساس میکردم که یه جایی دیدم من مطمنم چون ب حافظم شک نداشتم هیچ چیزو فراموش نمیکردم یادم اومد پارسال داشتم ا
۲۵.۲k
۰۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.