⠀ همیشه فکر می کردم هر کسی که وارد زندگیم می شود باید برای همیشه بماند... شاید برای همین بود که هیچوقت از آدم های زندگیم ناراحت نمی شدم و سعی می کردم برایشان سنگ تمام بگذارم... فکر می کردم آن ها را باید به هر قیمتی نگه دارم ، ...
#پارت_بیسـت_و_نـهم " با نفس نفس زدناش من و گذاشت پایین و دستم و گـرفت.. توی خیابون ها راه میرفتیم و حرف میزدیـم که یه لحظه شوگای عصبانی از بینمون رد شد و باعث باز شدن حلقه ی دستمون شد.. سرش پایین بود و گام های بلندی بر میداشت و مطمئن ...
#_فرمـ👑 ـانروای مغرور 🔱 * پارت174* ★فصل دوم★ صدای مهیبی پیچید تو اتاق و بعدش.... ن..... مامااااااننننن....پشت سرت... تا مرده به خودش بیاد مامانم زد تو سرش ، _مامان.... +(با گریه )جان مامان ، _مامانم..... یه قدم بلند سمتش برداشتـم و تو آغوش ارامش بخشش فرو رفتم. گونه ام رو ...
رمان عروس استاد پارت_16 _نکنه دوست داری منم مثل اون طاهر خشن باشم ؟ هوم؟ پشت بند حرفش لپم رو چنان گازی گرفت که اشک توی چشمم نشست.با عصبانیت گفتم _وحشی . پوزخندی زد و ازم فاصله گرفت _وحشی گری ندیدی.اما نگران نباش اونم به زودی می بینی. چپ چپ ...
پارت عروس استاد پارت_14 بی توجه به حرفم برم گردوند،نگاهی به اشکام انداخت و دستاش رو دو طرف یقه م گذاشت و با یه حرکت مانتوم رو توی تنم جر داد . از شانس گندم به خاطر گرمای هوا زیر مانتوم هیچی نپوشیدم.کلا عادت نداشتم. نگاهی به بالا تنه م ...
یک دانشجوی عاشق دختر همکلاسیش بود.😋 بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد. اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.😧 بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، ...
راهکاری کارآمد برای مقابله با همسایه بد!!!!!!! شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایه اش شکایت کرد که مرا اذیت می کند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد». بعد ...
رمان عروس استاد پارت_13 _فکر کردی می تونی از دست من فرار کنی؟چنان بلایی امروز به سرت بیارم که به گه خوردن بیوفتی هانا.مثل سگ باید سرویس بدی مثل سگ گریه و التماس فایده نداشت وقتی خون جلوی چشماشو گرفته بود. این بار به زور سوار ماشینم کرد و خودشم ...
کتابخونمو بخاطر اینکه تمرکزم روی درس بیشتر بشه عوض کردم.. روز اولی بود که میرفتم کتابخانه ملی.. درس شروع کردم و از اینکه میتونستم در سکوووت کامل درس بخونم خیلی خرسند بودم.. پیش خودم گفتم اره همینه کتابخونه باید اینجوری ساکت و خلوت باشه تا بشینی فقط درس بخونی.. تو ...
سلام (یعنی دلم برایت تنگ شده بود.) سلام (یعنی من هم همینطور.) امروز هوا سرد شده (یعنی دیروز نبودی.) شاید بارون بیاد (یعنی امروز هستم، نگاهم کن.) شعری رو که خواستی پیدا کردم (یعنی دیروز همش به فکر تو بودم.) میخوام بذارمش تو قاب که هرروز بخونمش (یعنی که هر ...
مهربانم من نباشم؛ دل کسی برایت شور نمیزند، چشم کسی برای غم نهفته در پس چشمانت خیس نمیشود، دست کسی برای داشتنت دراز نمیشود، آغوش کسی برای بغل کردن خستگی هایت باز نمیشود، پای کسی برای قدم زدن روی برگ های پاییزی هم قدمت نمیشود،جانانم من نباشم؛کسی برای تب کردن ...
اگر تعبیر این دلبستنم تصویر یلدا شد تو را من دوست دارم عاقبت تفسیر غمها شد اگر بیهوده پیمایی نصیبم شد در این دنیا اجابت از خدا هر روز و شب موکول فردا شد اگر با مشت خالی باز بازی می کنی با من حکایت پوچ بود اما گلی بر ...
#دلنوشته... خدایا ... از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم ... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ... گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، ...
شب بود و با خمیازه ها بیدار بودم روی سر آیینه ها آوار بودم در فکر سقف و یک طناب دار بودم از زندگی در زندگی بیزار بودم ( وقتی که حتی سایه ام از من گذر کرد ) من در تب تو ، تو تبِ اغیار داری صدها ملیجک ...
من در میانِ دستهایت لانه ای دارم در لابلای چشمهایت خانه ای دارم هر شب میانِ شعرهایم حاضری ای عشق! در خلوتِ شبهای خود افسانه ای دارم رفتی ولی من همچنان با یادِ تو اینجا در بینِ اشعارِ خودم دیوانه ای دارم پر کرده دنیای مرا عطر نفسهایت دیگر فراموشم ...
خاص و آس 👑 مردهایِ زیادی با خیالِ من خوابیده اند با چشم بسته مرا سر تا به ناخن عریان دیده اند گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند نازم کشیده اند خواب دیده اند خواب دیده اند شب های زیادی به دنیا پشت کرده ام سیگار کشیده ام کنارِ بغض ...
#پارت۱۱۱ با صدای پدربزرگ از فکر بیرون اومدم. با همون جدیت و اخمی که جز اعضای جدا نشدی از صورتش بود، گفت: چرا شامت رو نمیخوری؟! ـ آخه...آخه اشتها ندارم. پدربزرگ ابرویی بالا انداخت، ترسیدم سوال پیچم کنه برای همین گفتم: ـ دستتون درد نکنه، میرم تو اتاقم شب بخیر. ...
#پارت۱۱۰ سرم رو به نشونهٔ نه تکون دادم و گفتم: ـ از حرفای شما ناراحت نشدم. مهربان: پس چی؟ ـ ای کاش هیچوقت شهریار رو نمیدیدم. مهربان متعجب گفت: منظورت چیه؟! ـ منو شهریار هیچوقت نمیتونیم به هم برسیم، این علاقهٔ دو طرفه با وجود شاهرخ و پدربزرگ من به ...
#پارت۱۰۸ آدرس رو به تاکسی داد و ازش خواست منو دربست به آدرس برسونه و بدون توجه به مخالفت من خودش حساب کرد. تاکسی راه افتاد، برعکس صبح حالم الان خیلی خوب بود بدون اینکه ناراحت یا دلخور باشم. *** از عمارت خارج شدم، بخاطر اینکه هوا خوب بود تصمیم ...
.-کجا آقا؟ به طرف صاحب صدا برگشتم مرد میانسالی بود دستی به پشت گردنم کشیدم +سلام...با خانمه توی کادر چشمام ظاهر شد خودش بود منتها رنجور و ضعیف و لاغرتر با لباس هایی که توی تنش زار میزد دستی با عنوان برو بابا برای اعتراض های مرد تکون دادم و ...