زهـــــــzahraــــــرا
zahrayوقتي از ته دل بخندی
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری،
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی،
وقتی برای شاد بودن،
نیاز به بهانه نداشته باشی؛
آن زمان است که واقعا زندگی می کنی.
بازی زندگی، بازی بومرنگهاست؛
اندیشهها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفتآوری به سوی ما بازمیگردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد.
نیازی به انتقام نیست،
فقط منتظر بمان،
آن ها که آزارت می دهند،
سرانجام به خود آسیب می زنند
و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی...
قانون دنیاس نتیجه همه کارهای ما به خودمان باز میگردد...
داشتن تو مثل چهل سالگیست حسی تازه و عجیب انگار بین دیروز و امروز مانده باشی داشتن تو مثل چهل سالگیست پر از سکوت و آرامش انگار که کنار ساحل خیره شوی به دریا داشتن تو درست مثل این است که بعد از یک عمر انتظار دست رویاهایت را گرفته ...
کاش انگشتانت گِره میخورد به "دستانم" دلت پُر میشد از عشق "من" آن گاه دنیا خلاصه میشد در آغوشِ "مردانه ات" #مژگان_بوربور
عاشق که نباشی ؛ "پاییز" می شود مثلِ تمامِ فصل ها ... نه با آمدنش ذوق می کنی ، نه از رفتنش دلت می گیرد . عاشق که نباشی ؛ حواست به ته مانده ی پس اندازِ توی جیبت است ، یا اضافه ی پولی که از راننده ی تاکسی ...
ببین عزیزم نه جمعه است نه باران میبارد نه آسمان ابری ست نه هوا خیلی دلبری می کند نه هیچ چیز دیگر شلوغ ترین ساعتِ روز است و مردم....! مردم را بیخیال همچنان در پی لقمه ای نان و بوقلمون به روز مرگی گرفتارند! البته که من هم دچارِ روزمرگی ...
لابد هنوز به تو فکر میکنم به روزهایی که بدونِ من میگذرانی, به خنده هایی که تماشاگری جز من نداری, به خاطراتی که در ایامِ زندگی ات نقش میگیرند و من قهرمانِ هیچ کدام از وقایعَت نیستم, دوست داشتنت فکر میکنم که روبه روی آینه مینشینم و رژ لب قرمزم ...
یقین دارم هرکسی در زندگی اش حداقل یک بار کاری را که دوستش ندارد به اجبار انجام داده است و میدانم هرکسی طعم گس اجبار را چشیده است، یکی مجبور می شود رشته ی درسی اش را برخلاف علاقه اش انتخاب کند یکی مجبور میشود در شغلی که دوستش ندارد ...
سرِ من یه سمساری قدیمی و شلوغ پلوغه که توش همیشه جنگه. بین امید و ناامیدی. بین خنده و گریه. بین رسیدن و نرسیدن. بین ولش کن و تو میتونی. توی سر من همیشه هزار تا زنِ کولی دارن کِل میکشن، همیشه دو نفر دارن سر قیمت یه قاب عکس ...
عـــــزیــز میگه : خوشگلی فقط مال چند هفتهی اول زندگیه ... ... مـــهم نیــس " زن " باشی یا " مــــرد " ! ... باید بدونی فقط اولش عاشق چشمُ ابروت میشن ولی اگه نتونی با دلُ زبونُ رفتارِ خوب، شریکِ زندگیتو نگهداری کارت ساختس و دیگه هرچقد قیافت نازُ ...
قلب مهمانخانه نیست ...! که آدم ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روزی توی آن بمانند ؛ و بعد بروند ...! قلب لانهی گنجشک نیست ...! که در بهار ساخته شود و در پاییز ، باد آن را با خودش ببرد ...! قلب ...! راستش نمی دانم چیست ...
سالها پیش خونهی ما یه اتاق پشتی داشت که تقریبا متروکه بود. داخل اتاق یه سری خرت و پرت خاک گرفتهی قدیمی روی هم تلنبار شده بود. از اونجایی که خیلی خنک بود پشت پنجره ردیف به ردیف ترشی و مربا چیده شده بود. توی اتاق یه کمد دیواری نسبتا ...
هیچ فصلی به اندازهی پاییز شبیه تو نیست و هیچ اتفاقی به اندازهی بارون تو رو یادم نمیندازه. تا حالا شده به یه بخش از خاطراتت لبخند بزنی؟ یا واسه رخ دادنش دیوونه بشی؟ برای من شده. بهترین خاطرات من از این شهر، قدم زدنم با توئه، زیر بارون. واسه ...
پاییز یهو میآد، توو یهروز، مثل بهار و بقیه. صب زود بیدار میشی میبینی حیاط شده طوفان رنگ و رنگ که برپا در دیده میکند... #چهرازی
از غربت آن غریب کن یاد امشب در شب شهادت امام رضا التماس دعا دارم کـمـک کـن مـثـل مشهد، شهر رؤیا دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد پـر از پـرواز کـفـتـرهـای کوچک سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد شهادت امام رضا (ع)تسلیت باد #السلام_علیک_یاعلی_ابن_موسی_الرضا #ضامن_آهو
یهو حرفشو قطع کرد و چشم هاشو بست، هوارو بوکشید و گفت: بوی چشم هاش میاد! پرسیدم:چشم هم مگه بو میده دیوونه؟ گفت:آره! بیشتر از تمامِ تن،بیشتر از دست ها...موها...لب ها! جالب اینه که از راه دور هم میشه حسش کرد! از توی عکس، از پشت شیشه، از پشت مرگ ...
کنارم باش، این پاییز، کنارم باش، میترسم... خزان را دوست دارم من، ولی بی تو؛ خیابان، کوچه ها، این شهر، این پاییز؛ تو را بدجور کم دارد! بدونِ تو؛ گلوی آسمان ها درد میبارد، صدای خش خشِ این برگ ها بی تو؛ صدای نابهنجاریست باور کن؛ به بانگِ مرگ میمانَد! ...
قربانِ دِلِ دیوانه ات بروم یادت هست قانون شکن بودی؟ پاییز ها هوا که بارونی میشد یا ابری پیام میدادی یه ربع دیگه دم درِ دانشکده باش، میگفتم سر کلاسم دیوونه، میگفتی بپیچ بیا بیرون، مثل بقیه نباش که از بارون هیچی نمیفهمن. بعد زیر بارون لابه لای کوچه های ...
به اندازه ی کافی قوی بوده ام و حالا زندگی میچسبد به مردمک چشمانم! به انحنای لب هایم، به بند بندِ انگشتانم.. و عشق میتواند شروع این زندگی باشد .. از قوی بودن کلافه ام! و حالا عشق میتواند تمام مرا تسخیر کند! واین نشانه ی ضعف من نیست! نشانه ...
همه چیز از هیچ شروع شد من به هیچ شعری ایمان نداشتم........!! تو به هیچ خدایی........!! نگاه کن،، خنده دار نیست؟؟ یک هیچ ما را به کجا رسانده است «من » شاعری میکنم......!!!! «تو» خدایی......!!!!