@_____@
هَمِْـ ! ـه چْیـْ♙رٌبِهْـ♬رٰآهْهــ......
......
جالبستــ....:|
دوستان فعلا نمی تونم رمان جنگل بی زمزمرو بزارم شاید جمعه دوب...
کی رمان ابنبات چوبی رو خوندهـ...؟؟؟
کی درساشو نخونده؟؟وفردا امتحانم داره :|بگین تا منم بدونم کسی...
ادامه داستانقسمت هشتم:به سقف نگاه میکردم...به چیزی که اتفاق ...
ادامه داستان قسمت هفتم:به هق هق افتادم نگاهو لبخند ترسناکش ر...
ادامه داستان قسمت شیشم:پیرزن_۱۱ سال بعد از گم شدن اون خانواد...
ادامه داستانقسمت پنجم:خیلی خسته بودم پاهام دیگه جون نداشت کل...
ادامه داستانقسمت چهارم:سامان تیکه تیکه شده بود دستش یه طرف س...
ادامه داستانقسمت سوم: طاها کنارش زد...(صدایه جیغ بلند).... س...
ادامه داستان قسمت دوم :چیزی رو که میدیدم باور نمیکردم یکی از...
مثل همیشه با صدایه دیرینگـ دیرینگهـ زنگ ساعت بیدار شدم بی حو...
نه واقعا هست؟؟:|
جوووووووووووووووووون( ̄▽ ̄)ฅ(*°ω°*ฅ)*تهولدمه (灬ºωº灬)♡
:|
واسه رویای من بهتر...
ԅ(¯﹃¯ԅ)