پارت 12
پارت 12
:یعنی قدم بزنی خوابت میگیره؟ بومگیو:من همچین حرفی زدم؟! تهیون:من گفتم حتما؟، نفس عمیقی کشیدم... :نخیر، خوابم نمیگیره... تهیون:پس چرا اومدی قدم بزنی؟ بومگیو:شما چرا نصفه شبی به من گیر دادین؟ دلم خواست اومدم بیرون.. فرار که نکردم... تهیون:جرعتشو نداری... دیگه کاملا روبروم بود:از کجا میدونی؟ تهیون:اگه داشتی قبل اومدن من میکردی... پوزخندی زد... بازم؟ از کل کل باهاش خسته شدم:شب بخیر، اقا! و به طرف عمارت رفتم...
به سقف خیره شدم...نمیدونم چرا چشمای تهیون یه جوری بود... معلوم نبود چه جوری، یه جوری! اصلا قابل خوندن نبود... اصولا میشه حرف نهفته ی داخل چشمارو خوند... ولی چشم این بشر انگار قفل داره...با فکر درباره ی همین چیزا... خوابم برد...
صبح زود بیدار شدم... حتما باید براش صبحانه اماده میکردم... ساعت 6 بود... خوبه... تا 6 و نیم میتونم صبحانه اماده کنم...
درو یخچال رو باز کردم... یخچال لبالب پر بود... چقدر چیز...
از هرچیزی توی بشقاب گذاشتم، همه رو روی میز چیدم... اب پرتقال، شیر کاکاعو، شیر... و نوشیدنی داغ قهوه... از کدوم بزارم... مثل اون پولدارا از هرکدوم بزارم بعد اون یه قلوپ بخوره؟ نه.. حیفه... یه کاغذ رو یخچال دیدم... شنبه:قهوه.یکشنبه:شیر.دوشنبه:شیر کاکاعو. سه شنبه:اب پرتقال. چهارشنبه و پنجشنبه شیر قهوه. جمعه:شیر... اوففففف... کی میره این همه راهو... برنامه صبحونم داره خداروشکر.... خوبه ناهار و شامش برنامه نداره...
:یعنی قدم بزنی خوابت میگیره؟ بومگیو:من همچین حرفی زدم؟! تهیون:من گفتم حتما؟، نفس عمیقی کشیدم... :نخیر، خوابم نمیگیره... تهیون:پس چرا اومدی قدم بزنی؟ بومگیو:شما چرا نصفه شبی به من گیر دادین؟ دلم خواست اومدم بیرون.. فرار که نکردم... تهیون:جرعتشو نداری... دیگه کاملا روبروم بود:از کجا میدونی؟ تهیون:اگه داشتی قبل اومدن من میکردی... پوزخندی زد... بازم؟ از کل کل باهاش خسته شدم:شب بخیر، اقا! و به طرف عمارت رفتم...
به سقف خیره شدم...نمیدونم چرا چشمای تهیون یه جوری بود... معلوم نبود چه جوری، یه جوری! اصلا قابل خوندن نبود... اصولا میشه حرف نهفته ی داخل چشمارو خوند... ولی چشم این بشر انگار قفل داره...با فکر درباره ی همین چیزا... خوابم برد...
صبح زود بیدار شدم... حتما باید براش صبحانه اماده میکردم... ساعت 6 بود... خوبه... تا 6 و نیم میتونم صبحانه اماده کنم...
درو یخچال رو باز کردم... یخچال لبالب پر بود... چقدر چیز...
از هرچیزی توی بشقاب گذاشتم، همه رو روی میز چیدم... اب پرتقال، شیر کاکاعو، شیر... و نوشیدنی داغ قهوه... از کدوم بزارم... مثل اون پولدارا از هرکدوم بزارم بعد اون یه قلوپ بخوره؟ نه.. حیفه... یه کاغذ رو یخچال دیدم... شنبه:قهوه.یکشنبه:شیر.دوشنبه:شیر کاکاعو. سه شنبه:اب پرتقال. چهارشنبه و پنجشنبه شیر قهوه. جمعه:شیر... اوففففف... کی میره این همه راهو... برنامه صبحونم داره خداروشکر.... خوبه ناهار و شامش برنامه نداره...
۵۸۶
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.