فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P25
تهیونگ
_نه داداش تو خوشت اومده از هیناه
_نمیشنوم چی میگی
_باشه ولی من مطمئنم
صداش اینقدر بلند بود که تا طبقه بالا میومد دره اتاقمو بستمو صداش دیگه قطع شد
خوشم بیاد دوباره ؟ عمرا یه اشتباه رو نمیشه دوبار تکرار کرد
(فردا )
هیناه
دیشب بر اثر کم خوابی امروزمو منگ بودم و همین امروز بود که کلی کار داشتیم
_خانم اگر آماده شدین باید بریم
_آ..آره آمادم بریم
رفتیم پایین واقعاً حوصله نداشتم رانندگی کنم و فقط دنبال فرصت بودم که یکی بگه بیا باهم بریم
که انگار بلند فکر کرده بودم که صدای جین باعث جلب توجهم شد
_هیناه میخوای با من بیا
_هیناه با من بیای بهتره چون قراره یجا بریم
چشمام از پیشنهاده دو نفره تهیونگ و جین از بی حسی و خواب آلودگی در اومد و گرد تر شد
_خب چیزه..من با رییس کیم برم بهتره چون یجا میریم
جین نگاهی به تهیونگ کرد و گفت : خیلی خب هرجور که راحتتری هیناه بازم من..
تهیونگ همون طور که عینکشو میزد گفت : بهتره بریم دیرمون شده
حرف جین نصفه موند ، برای جین دست تکون دادم که اونم متقابلاً همین کار رو کرد ، سوار ماشین شدیم و حرکت کرد
هیچ نمیدونستم کجا میریم فقط میدونستم داریم میریم که بعضی از کالا هایی که تولیده شرکته رو چک و ارزیابی کنیم همین.
چون احتمالا ممکن بود خارج از شهر باشه میخواستم بخوابم اما خوابیدن کاره شایسته ای نبود اونم کناره این مرده کوه غرور.
چشمامو مالیدم و کمی فشار دادم تا شاید از بسته شدنشون جلوگیری کنم
_خسته به نظر میای
اینکه روبه روش رو نگاه میکرد چطوری فهمید
سرمو به شیشه پنجره تکیه دادمو گفتم: آره کم خوابیدم دیشب
_پهلوت چطوره ؟
دستی به پهلوم کشیدم هنوزم درد میکرد ولی کم
_خوبه یکم درد داره فقط
دیگه سکوت شد تا برسیم به مقصد
بعده یکساعته حوصله سر بر رسیدیم به یه کارخونه بزرگ
باهم پیاده شدیم و رفتیم سمته ورودی
نگهبانایی که جلوی دروازه کارخونه بودن سر خم کردن واسه تهیونگ بعد به منم خوش آمد گفتن ، مکان ترسناک و خلوتی بود .
داخل که شدیم یه آقای قد بلند با خدمه های پشت سرش که هرکدوم از اون کلاه های زرده ساختمانی رو سرشون بود با لباسهای معمولی که به تن داشتن اومدن نزدیکمون و سلام و ادای احترام کردن
_رییس این راهرو منتهی میشه..
تهیونگ دستشو به علامت اینکه مرد ساکت بشه بالا آورد و حرفشو نصفه نیمه گذاشت
_خانم رو به سمت بسته بندیا راهنمایی کنید من خودم به بقیه کارا رسیدگی میکنم
دوتا از خدمه های خانم راهو نشونم دادن منم با بدست گرفتن تخته شاسی و خودکارم راهی شدم ، اون دوتا خانم رفتن و حالا تنهایی با تمرکز بیشتری کارمو میکردم
همشونو نگاه میکردم و چیزای مورده نیازه راجبشون رو مینوشتم حواسم جمع بود چیزی از قلم نیوفته ولی کم خستگی بهم غلبه کرد و نشستم روی گاردن بزرگی که اون گوشه ها بود و سرمو تکیه دادم به دیوار کم کم چشمام بسته شدن و به خواب رفتم.
تهیونگ
به ساعتی که تو دستم بود نگاه کردم ، تقریباً یک ساعت و نیم گذشته بود و کارام تموم بودن ، جالب این بود که خبری از هینا نبود فکر میکردم یه روزشم بدونه غرغر نیست .
یه دوره دیگه تو کارخونه زدم که یهو چشمم بهش خورد..بله خانم خوابش برده.
قصدم این بود بیدارش کنم اما اینکار رو نکردم
کاره من که تموم شده بود کاره هیناه هم اگر نصفه مونده بود مهم نیست ، به آرومی تخته شاسی و خودکار رو از دستاش درآوردم ، نمیتونست که اینجا بخوابه برای همین بغلش کردم تکونه کمی خورد تو بغلمو دهنه نیمه بازش رو تکونه کمی داد ، به این حالته خوابیدنش خندم گرفته بود.
کیف دستی کوچیکشم برداشتم و راهی دره خروجی شدم
همه با دهن باز زل زده بودن بهم مهم نبود هر فکری میکنن.
گذاشتمش روی صندلی کمربندشم بستم
_رییس
_بعدا باهم حرف میزنیم کارا رو دقیق انجام بدین نمیخوام کم و کاستی وجود داشته باشه فهمیدی ؟
_بله
_نه داداش تو خوشت اومده از هیناه
_نمیشنوم چی میگی
_باشه ولی من مطمئنم
صداش اینقدر بلند بود که تا طبقه بالا میومد دره اتاقمو بستمو صداش دیگه قطع شد
خوشم بیاد دوباره ؟ عمرا یه اشتباه رو نمیشه دوبار تکرار کرد
(فردا )
هیناه
دیشب بر اثر کم خوابی امروزمو منگ بودم و همین امروز بود که کلی کار داشتیم
_خانم اگر آماده شدین باید بریم
_آ..آره آمادم بریم
رفتیم پایین واقعاً حوصله نداشتم رانندگی کنم و فقط دنبال فرصت بودم که یکی بگه بیا باهم بریم
که انگار بلند فکر کرده بودم که صدای جین باعث جلب توجهم شد
_هیناه میخوای با من بیا
_هیناه با من بیای بهتره چون قراره یجا بریم
چشمام از پیشنهاده دو نفره تهیونگ و جین از بی حسی و خواب آلودگی در اومد و گرد تر شد
_خب چیزه..من با رییس کیم برم بهتره چون یجا میریم
جین نگاهی به تهیونگ کرد و گفت : خیلی خب هرجور که راحتتری هیناه بازم من..
تهیونگ همون طور که عینکشو میزد گفت : بهتره بریم دیرمون شده
حرف جین نصفه موند ، برای جین دست تکون دادم که اونم متقابلاً همین کار رو کرد ، سوار ماشین شدیم و حرکت کرد
هیچ نمیدونستم کجا میریم فقط میدونستم داریم میریم که بعضی از کالا هایی که تولیده شرکته رو چک و ارزیابی کنیم همین.
چون احتمالا ممکن بود خارج از شهر باشه میخواستم بخوابم اما خوابیدن کاره شایسته ای نبود اونم کناره این مرده کوه غرور.
چشمامو مالیدم و کمی فشار دادم تا شاید از بسته شدنشون جلوگیری کنم
_خسته به نظر میای
اینکه روبه روش رو نگاه میکرد چطوری فهمید
سرمو به شیشه پنجره تکیه دادمو گفتم: آره کم خوابیدم دیشب
_پهلوت چطوره ؟
دستی به پهلوم کشیدم هنوزم درد میکرد ولی کم
_خوبه یکم درد داره فقط
دیگه سکوت شد تا برسیم به مقصد
بعده یکساعته حوصله سر بر رسیدیم به یه کارخونه بزرگ
باهم پیاده شدیم و رفتیم سمته ورودی
نگهبانایی که جلوی دروازه کارخونه بودن سر خم کردن واسه تهیونگ بعد به منم خوش آمد گفتن ، مکان ترسناک و خلوتی بود .
داخل که شدیم یه آقای قد بلند با خدمه های پشت سرش که هرکدوم از اون کلاه های زرده ساختمانی رو سرشون بود با لباسهای معمولی که به تن داشتن اومدن نزدیکمون و سلام و ادای احترام کردن
_رییس این راهرو منتهی میشه..
تهیونگ دستشو به علامت اینکه مرد ساکت بشه بالا آورد و حرفشو نصفه نیمه گذاشت
_خانم رو به سمت بسته بندیا راهنمایی کنید من خودم به بقیه کارا رسیدگی میکنم
دوتا از خدمه های خانم راهو نشونم دادن منم با بدست گرفتن تخته شاسی و خودکارم راهی شدم ، اون دوتا خانم رفتن و حالا تنهایی با تمرکز بیشتری کارمو میکردم
همشونو نگاه میکردم و چیزای مورده نیازه راجبشون رو مینوشتم حواسم جمع بود چیزی از قلم نیوفته ولی کم خستگی بهم غلبه کرد و نشستم روی گاردن بزرگی که اون گوشه ها بود و سرمو تکیه دادم به دیوار کم کم چشمام بسته شدن و به خواب رفتم.
تهیونگ
به ساعتی که تو دستم بود نگاه کردم ، تقریباً یک ساعت و نیم گذشته بود و کارام تموم بودن ، جالب این بود که خبری از هینا نبود فکر میکردم یه روزشم بدونه غرغر نیست .
یه دوره دیگه تو کارخونه زدم که یهو چشمم بهش خورد..بله خانم خوابش برده.
قصدم این بود بیدارش کنم اما اینکار رو نکردم
کاره من که تموم شده بود کاره هیناه هم اگر نصفه مونده بود مهم نیست ، به آرومی تخته شاسی و خودکار رو از دستاش درآوردم ، نمیتونست که اینجا بخوابه برای همین بغلش کردم تکونه کمی خورد تو بغلمو دهنه نیمه بازش رو تکونه کمی داد ، به این حالته خوابیدنش خندم گرفته بود.
کیف دستی کوچیکشم برداشتم و راهی دره خروجی شدم
همه با دهن باز زل زده بودن بهم مهم نبود هر فکری میکنن.
گذاشتمش روی صندلی کمربندشم بستم
_رییس
_بعدا باهم حرف میزنیم کارا رو دقیق انجام بدین نمیخوام کم و کاستی وجود داشته باشه فهمیدی ؟
_بله
۸.۶k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.