پارت ۸
پارت ۸
ویوا.ت
که یهو صدای داد اومد....صداش شبیه کوک رفتم درو کمی باز کردم دیدم کوک باعصبانیت تمام عیار داره رو بادیگاردش داد میزنه و میزنتش ....
&زنگ بزنم به هانا....
مکالمشون
&الو هاناااا
+سل....چیشده چرا سلام علیکی چیزی نمیکنی چی شده
&کوک عصبانی شده نمیدونم چیکار کنم
+مگه باید چکار کنی.
&نمیدونم یدفه نیاد پیشه من منو به فا\\ک ندهههه
+اوسکول نه بابا خیالت راحت بعدشم چرا عصبانیه
&نمیدونم ولی رو بادیگاردش داره داد میزنه و....(کوک میاد)...
+الو ا.ت الووو ا.تتتت
&گوشی ازدستش میوفته و عقب عقب میره : ع.عااا کوک ت...تو؟...خب چیزه...
—هانا بود؟....
&خ...خب ا..ارههه
—کم کم میره نزدیکش : چی میگفتی؟
ویوا.ت
داشتم به هانا میگفتم یدفه برگشتم دیدم کوک اومده گوشی ازدستم افتاد و هانام هی میگف .....ازترس هی میرفتم عقب اونم میومد جلو که نزدیک بود به دیوار بخورم یلظه وایساد براهمین منم وایسادم
—اروم ولی عصبانی : با ارامش برا اخرین بار میگم بهش چی گفتی؟
&....خ..خببب
—تندتر میره نزدیکش و ا.ت محکم میخوره به دیوار : به...بهش گفتم که.....
—چی؟
&گفتم...تو عصبانی شدی
—که چی؟...الان چه ربطی به اون داشت که به اون زنگ زدی و گفتی ؟....هانننن؟؟؟...
&کوککک
—خفه شوووو....حالا نوبته توعه کت\\ک بخوری
&ن..نههههه کوک...مگه من چیکار کردمممم ترخدااااا ....من کاری نکردم کهه...
—میبندی یا ببندم؟
&کوککک
—محکم میزنه تو صورتش : خفه یعنی خفه دیگه حرفی نباشه
ویوا.ت
وقتی گفت حالا باید منو ک\\\تک بزنه بدنم انگار روحش رف و....یدفه انقد میگفتم اینکارو نکنه محکم خابوند تو گوشم که همونطرفمو با دستم گرفتم بدجور داغ کرده بود و سوز میداد ....که بغضم گرف....ولی بزور نگهش داشتم
—هیییی چرا اونجا مثه مجسمه شدی بشین تنه لشتو
&یواش نگاش میکنه : چ...چراااا؟
—برااینکه زیرا برو به چراااا...میگم بشیننن
&ایشش ...شونم وحشییی....چته چرا هار میشی یدفه فازت برمیگرده....عصباینت تو چه ربطی به من اره که رومن خالی میکنییی
—فکشو محکم عیار میگیره : ببین اوله سرم بهت هشدار رو دادم و الان دوباره میگم و اخرین باره.....بهت گفتم رو من داد نمیزنی و جرعت نداری به گفته های من ن بگی .....کلا هرچیزی برعکس حرفه من بشه حتی موضوع کوچیک اصن هرچییی هرچی باشه شکن\\\جه میشی یا اونطرف میشه....مفهوممممم؟؟؟؟
&....
—کری مگهههه
&چ...چشم
—حالا گمشو اونجا
&چرا
—نگاش میکنه :
&با...باش
—تا۳۰ میشماری جا نمیندازی فهمیدی؟
&سرش به معنی اره تکون میده
—بشمارررر (عصباین و عربده)
&۱...
۲...
۳...
۴...
۱۹...
۲۰..
۲۵..
۳۰...
—یک ساعت دیگه میای پایین کارت دارم...(میره)
ویوا.ت
انقد محکم زده بود و انقد سوز میداد که اصن حسی نداشتم اصن انگار استخون چیزی ندارم .....بزور بلندشدم رفتم ح\\موم یهو.....
پایان۸
ویوا.ت
که یهو صدای داد اومد....صداش شبیه کوک رفتم درو کمی باز کردم دیدم کوک باعصبانیت تمام عیار داره رو بادیگاردش داد میزنه و میزنتش ....
&زنگ بزنم به هانا....
مکالمشون
&الو هاناااا
+سل....چیشده چرا سلام علیکی چیزی نمیکنی چی شده
&کوک عصبانی شده نمیدونم چیکار کنم
+مگه باید چکار کنی.
&نمیدونم یدفه نیاد پیشه من منو به فا\\ک ندهههه
+اوسکول نه بابا خیالت راحت بعدشم چرا عصبانیه
&نمیدونم ولی رو بادیگاردش داره داد میزنه و....(کوک میاد)...
+الو ا.ت الووو ا.تتتت
&گوشی ازدستش میوفته و عقب عقب میره : ع.عااا کوک ت...تو؟...خب چیزه...
—هانا بود؟....
&خ...خب ا..ارههه
—کم کم میره نزدیکش : چی میگفتی؟
ویوا.ت
داشتم به هانا میگفتم یدفه برگشتم دیدم کوک اومده گوشی ازدستم افتاد و هانام هی میگف .....ازترس هی میرفتم عقب اونم میومد جلو که نزدیک بود به دیوار بخورم یلظه وایساد براهمین منم وایسادم
—اروم ولی عصبانی : با ارامش برا اخرین بار میگم بهش چی گفتی؟
&....خ..خببب
—تندتر میره نزدیکش و ا.ت محکم میخوره به دیوار : به...بهش گفتم که.....
—چی؟
&گفتم...تو عصبانی شدی
—که چی؟...الان چه ربطی به اون داشت که به اون زنگ زدی و گفتی ؟....هانننن؟؟؟...
&کوککک
—خفه شوووو....حالا نوبته توعه کت\\ک بخوری
&ن..نههههه کوک...مگه من چیکار کردمممم ترخدااااا ....من کاری نکردم کهه...
—میبندی یا ببندم؟
&کوککک
—محکم میزنه تو صورتش : خفه یعنی خفه دیگه حرفی نباشه
ویوا.ت
وقتی گفت حالا باید منو ک\\\تک بزنه بدنم انگار روحش رف و....یدفه انقد میگفتم اینکارو نکنه محکم خابوند تو گوشم که همونطرفمو با دستم گرفتم بدجور داغ کرده بود و سوز میداد ....که بغضم گرف....ولی بزور نگهش داشتم
—هیییی چرا اونجا مثه مجسمه شدی بشین تنه لشتو
&یواش نگاش میکنه : چ...چراااا؟
—برااینکه زیرا برو به چراااا...میگم بشیننن
&ایشش ...شونم وحشییی....چته چرا هار میشی یدفه فازت برمیگرده....عصباینت تو چه ربطی به من اره که رومن خالی میکنییی
—فکشو محکم عیار میگیره : ببین اوله سرم بهت هشدار رو دادم و الان دوباره میگم و اخرین باره.....بهت گفتم رو من داد نمیزنی و جرعت نداری به گفته های من ن بگی .....کلا هرچیزی برعکس حرفه من بشه حتی موضوع کوچیک اصن هرچییی هرچی باشه شکن\\\جه میشی یا اونطرف میشه....مفهوممممم؟؟؟؟
&....
—کری مگهههه
&چ...چشم
—حالا گمشو اونجا
&چرا
—نگاش میکنه :
&با...باش
—تا۳۰ میشماری جا نمیندازی فهمیدی؟
&سرش به معنی اره تکون میده
—بشمارررر (عصباین و عربده)
&۱...
۲...
۳...
۴...
۱۹...
۲۰..
۲۵..
۳۰...
—یک ساعت دیگه میای پایین کارت دارم...(میره)
ویوا.ت
انقد محکم زده بود و انقد سوز میداد که اصن حسی نداشتم اصن انگار استخون چیزی ندارم .....بزور بلندشدم رفتم ح\\موم یهو.....
پایان۸
۶۰۸
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.