اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۶۸
[ویو ملودی]
سرش بلند کرد و نیم نگاهی بهم کرد.. سری به نشونه تأسف تکون داد..قاشق کنار گذاشت
آرتور: اگه همین طور ادامه بدی از ضعف بدن میمری .
بهش نگاهی کردم
ملودی: من شبیه آدم های ضعیف هستم ؟
آرتور: کمرت یک کف دسته منه..دلت به با//سن و سی//نه خوش فرمت خوشه ؟
وای این آدم چقدر راحت حرف می زنه
ملودی: معلومه که نه .. منحر//ف
به صندلی تکیه داد و ابرویی بالا انداخت
آرتور: منح//رف ؟ آدم درباره چیزی که مال خودشه معلومه منح//رفه.. آخرش که مال خودمی..
نگاهش کن..صدای سرد..صورت سردش..ولی لحن جدی و آروم .. بلند شدم...
ملودی: میرم اتاق...
آروم سر تکون داد به سمت اتاق رفتم...روی تخت دراز شدم...الان میره شرکت تا شب بر ...
نمی گرده....وای من تو این خونه پوسیدم... با کلی فکر به خواب رفتم
................................................
با صدای یک دختر بیدار شدم..چشمام باز کردم یک دختر تو چارچوب در تکیه داده بود ..
آرتور هم کنارش بود
سوده: داداش این پرنسس کوچولوته ؟
آرتور: پرنسس نه یک برج زهرماری.... ولی خوشگل
بلند شدم و نشستم.. هنوز گیج خواب بودم... غروب شده بود..دختره کوبید به شونه آرتور
سوده: این چرا اینقدر خوشگله..روسه ؟ ترکه ؟
آرتور: روس
آرتور کلافه رفت دختره اومد کنارم نشست و کامل بهم نگاه کرد
سوده: من خواهر آرتور سوده هستم...و تو ؟
ملودی: ملودی هستم .. زندانی داداشت..
پارت ۶۸
[ویو ملودی]
سرش بلند کرد و نیم نگاهی بهم کرد.. سری به نشونه تأسف تکون داد..قاشق کنار گذاشت
آرتور: اگه همین طور ادامه بدی از ضعف بدن میمری .
بهش نگاهی کردم
ملودی: من شبیه آدم های ضعیف هستم ؟
آرتور: کمرت یک کف دسته منه..دلت به با//سن و سی//نه خوش فرمت خوشه ؟
وای این آدم چقدر راحت حرف می زنه
ملودی: معلومه که نه .. منحر//ف
به صندلی تکیه داد و ابرویی بالا انداخت
آرتور: منح//رف ؟ آدم درباره چیزی که مال خودشه معلومه منح//رفه.. آخرش که مال خودمی..
نگاهش کن..صدای سرد..صورت سردش..ولی لحن جدی و آروم .. بلند شدم...
ملودی: میرم اتاق...
آروم سر تکون داد به سمت اتاق رفتم...روی تخت دراز شدم...الان میره شرکت تا شب بر ...
نمی گرده....وای من تو این خونه پوسیدم... با کلی فکر به خواب رفتم
................................................
با صدای یک دختر بیدار شدم..چشمام باز کردم یک دختر تو چارچوب در تکیه داده بود ..
آرتور هم کنارش بود
سوده: داداش این پرنسس کوچولوته ؟
آرتور: پرنسس نه یک برج زهرماری.... ولی خوشگل
بلند شدم و نشستم.. هنوز گیج خواب بودم... غروب شده بود..دختره کوبید به شونه آرتور
سوده: این چرا اینقدر خوشگله..روسه ؟ ترکه ؟
آرتور: روس
آرتور کلافه رفت دختره اومد کنارم نشست و کامل بهم نگاه کرد
سوده: من خواهر آرتور سوده هستم...و تو ؟
ملودی: ملودی هستم .. زندانی داداشت..
۹.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.