پارت3
#پارت3
قیافه خنده دادی به خودم گرفتمو گفتم:به فرض اینکه سلام .بعدم ببخشیدا که به کفشات توهین کردما یه موقع بهش بر نخوره ناراحت میشم.
صدای خنده ی مضحکش کل حیاطو برداشت و من هم همینجور داشتم حرص میخوردم از دستش...
دیگه حرفی نداشتم بهش بزنم که یه دفعه دکمه ی مانتوم که نمیدونم از کی تاحالا داشتم بهش ور میرفتم از لباسم کنده شدو روی زمین افتاد و از شانس بد من قِل خوردو جلوی پای رایان ایستاد.
و همین باعث شد خنده ی رایان شدت بگیره...
چند دقیقه طول کشید که بفهمم چی شده و جلوی مانتوم به خاطر نبودن دکمه باز شده بود.
نگای به دورو بر انداختم که یه موقع منو کسی با این وضعیت نبینه، که دیدم بعلههه ای دل غافل چنتا از بچه ها گوشه و کنار حیاط ایستاده بودن و زل زده بودن به منو رایان بعضی با نیشخند و بعضی هم از خنده سرخ شده بودن...
از خجالت داشتم آب میشم با خودم گفتم بفرما اینم خراب کاری سوم که منتظرش بودم.
اصلا به خندیدنشون اهمیت ندادم و اومدم خم بشم که دکمه ام رو بردارم که بلکم یه سوزن نخ پیدا کنم و بدوزمش تا بیشنر از این آبرو ریزی نشده، که خم شدن من همان و گذاشتن پای رایان روی دکمه ام همان...
دیگه داشت کفرم در میومد نمیدونم این پسره منگون چی از جونم می خواست که انقدر اذیتم میکرد و من زورم بهش نمی رسید...
منتظر نظراتتون هستم...
قیافه خنده دادی به خودم گرفتمو گفتم:به فرض اینکه سلام .بعدم ببخشیدا که به کفشات توهین کردما یه موقع بهش بر نخوره ناراحت میشم.
صدای خنده ی مضحکش کل حیاطو برداشت و من هم همینجور داشتم حرص میخوردم از دستش...
دیگه حرفی نداشتم بهش بزنم که یه دفعه دکمه ی مانتوم که نمیدونم از کی تاحالا داشتم بهش ور میرفتم از لباسم کنده شدو روی زمین افتاد و از شانس بد من قِل خوردو جلوی پای رایان ایستاد.
و همین باعث شد خنده ی رایان شدت بگیره...
چند دقیقه طول کشید که بفهمم چی شده و جلوی مانتوم به خاطر نبودن دکمه باز شده بود.
نگای به دورو بر انداختم که یه موقع منو کسی با این وضعیت نبینه، که دیدم بعلههه ای دل غافل چنتا از بچه ها گوشه و کنار حیاط ایستاده بودن و زل زده بودن به منو رایان بعضی با نیشخند و بعضی هم از خنده سرخ شده بودن...
از خجالت داشتم آب میشم با خودم گفتم بفرما اینم خراب کاری سوم که منتظرش بودم.
اصلا به خندیدنشون اهمیت ندادم و اومدم خم بشم که دکمه ام رو بردارم که بلکم یه سوزن نخ پیدا کنم و بدوزمش تا بیشنر از این آبرو ریزی نشده، که خم شدن من همان و گذاشتن پای رایان روی دکمه ام همان...
دیگه داشت کفرم در میومد نمیدونم این پسره منگون چی از جونم می خواست که انقدر اذیتم میکرد و من زورم بهش نمی رسید...
منتظر نظراتتون هستم...
۲.۳k
۰۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.