عطر قهوه و نگاه تو

P2

*** صبح

ا/ت دوباره نشسته بود روی اون صندلی همیشگی که صدای زنگ کافه اومد و ناگهان…
اون بود کوک ولی با یه دختر، دختری با موها و چشمای مشکی اومدن دست تو دست هم ، همون لحظه قلب ا/ت به هزار تکه تبدیل شد نمیتونست نفس بکشه پس از کافه خارج شد ؛
مثل همیشه به سمت نون‌وایی رفت و سریع یه نون برداشت و فرار کرد
با گریه به خونه اش رفت ، وقتی در رو بست رو زمین نشست و با گریه گفت:

ا/ت: آخه تو چرا انقدر احمقی ؟ ها؟… واقعا توی احمق فکر کردی اون عاشقت میشه؟ تو خیلی احمقی، خیلی آشغالی تو فقط یه آشغال دور افتاده ای ، رفت کسی رو پیدا کرد که هم خوشگله و مطمئنا خوش اخلاقه ، تو یه مزاحمی توی زندگیش


ببخشید کمه انگورا ولی ادامه اش پارت بعدی
دیدگاه ها (۰)

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

رمان کوک :عطر قهوه و نگاه تو

در بند اشتباه

فیک ازدواج اجباری(پارت۴۱)

باورم نمیشه قشنگام...هنوز یه هفته نشده....هفتادتایی شدنمون م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط