عشق اجباری پارت ۱۸
عشق اجباری پارت ۱۸
تو متعلق به خانواده هوانگ نیستی البته اجازه نمیدم شهرت خاندان هوانگ رو هم به خودت بچسبونی !
لبخندی زدم
رز : تاحالا بهتون گفته بودن که وقتی اعصبانی و درحال حرص خوردن هستید چقدر زشت میشید ؟
با حرفم حالت قیافه اش عوض شد و بدتر از قبل شد .. کنار زدمش و از آشپز خونه بیرون رفتم با دیدن اینکه هیونجین سالن نیست حدس زدم که رفته حیاط
به حیاط رفتم ، درست حدس زدم داشت به تنهایی قدم برمیداشت
البته اون قدم ، قدم های عادی نبود هزار تا فکر و خیال داشت میکرد
پیشش رفتم و همراه خودش قدم زدم
رز : هوا سرده سرما میخوری
نگاهش به روبه رو بود و سرد جواب داد
هیونجین : جوری رفتار نکن انگار زنمی
رز : پس..اگه زنت نیستم چیتم پس ؟
حرصی برگشت و به چشمام زل زد
هیونجین : چیمی ؟! تو هیچی نیستی .. تو نه زنمی و نه قراره بشی ! جوری نباش که انگار همو واقعنی دوست داریم کیم رز
اینو بفهم اینو مکله ذهنت بکن ما هیچ نسبتی نداریم .. !
با اعصبانیت به سمت ماشین خودش رفت و سوارش شد با چشم دنبالش کردم که کامل از خونه بیرون اومد بی جون و بی حال به سمت تابی که وجود داشت رفتم و روش نشستم
دیگه برام اهمیت نداشت با جون و دل شروع به گریه کردن کردم
افکار های منفی ای داشتم فکر میکردم که حرف یونا یادم افتاد .. " فقط تو عذاب میکشی " همش و همش این حرف تکرار میشد .. تنها چیزی که میدونستم این بود تصمیمم اشتباه بود .. نباید عاشق همچین فردی میشدم .. نباید .. به اتاق خوابمون رفتم و بدون اهمیت به امتحانی که داشتم .. دراز کشیدم و دوباره گریه کردم .. نمیدونم کی بود که خوابم برده بود..
شرایط
۶۵ لایک
۳۰ کامنت
ببخشید بابت دیر گذاشتنش:))🦋
تو متعلق به خانواده هوانگ نیستی البته اجازه نمیدم شهرت خاندان هوانگ رو هم به خودت بچسبونی !
لبخندی زدم
رز : تاحالا بهتون گفته بودن که وقتی اعصبانی و درحال حرص خوردن هستید چقدر زشت میشید ؟
با حرفم حالت قیافه اش عوض شد و بدتر از قبل شد .. کنار زدمش و از آشپز خونه بیرون رفتم با دیدن اینکه هیونجین سالن نیست حدس زدم که رفته حیاط
به حیاط رفتم ، درست حدس زدم داشت به تنهایی قدم برمیداشت
البته اون قدم ، قدم های عادی نبود هزار تا فکر و خیال داشت میکرد
پیشش رفتم و همراه خودش قدم زدم
رز : هوا سرده سرما میخوری
نگاهش به روبه رو بود و سرد جواب داد
هیونجین : جوری رفتار نکن انگار زنمی
رز : پس..اگه زنت نیستم چیتم پس ؟
حرصی برگشت و به چشمام زل زد
هیونجین : چیمی ؟! تو هیچی نیستی .. تو نه زنمی و نه قراره بشی ! جوری نباش که انگار همو واقعنی دوست داریم کیم رز
اینو بفهم اینو مکله ذهنت بکن ما هیچ نسبتی نداریم .. !
با اعصبانیت به سمت ماشین خودش رفت و سوارش شد با چشم دنبالش کردم که کامل از خونه بیرون اومد بی جون و بی حال به سمت تابی که وجود داشت رفتم و روش نشستم
دیگه برام اهمیت نداشت با جون و دل شروع به گریه کردن کردم
افکار های منفی ای داشتم فکر میکردم که حرف یونا یادم افتاد .. " فقط تو عذاب میکشی " همش و همش این حرف تکرار میشد .. تنها چیزی که میدونستم این بود تصمیمم اشتباه بود .. نباید عاشق همچین فردی میشدم .. نباید .. به اتاق خوابمون رفتم و بدون اهمیت به امتحانی که داشتم .. دراز کشیدم و دوباره گریه کردم .. نمیدونم کی بود که خوابم برده بود..
شرایط
۶۵ لایک
۳۰ کامنت
ببخشید بابت دیر گذاشتنش:))🦋
۱۴.۷k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.