عشق تو کتابا
پارت۲۷
@ات مواقب باش
کوک اومد سمتم که دیگه دیر شده بود با
برخورد یه چیز سخت به سرم و معلق شدن ماشین و احساس مایع گرمی روی بدنم و سرم و افتادن روی زمین ماشین برعکس بود و منو کوک برعکس بودیم هیچ حسی روی بدنم نداشتم کوک کوک چی شد بهش نگاه کردم چشماش بسته بود قطره اشک از چشمام اومد و با فرود اومدن قطرات اشکم پلکامم فرود اومدن و بسته شد
ویو تهیونگ
عصبی روی کناپه نشسته بودم ات ؟دوسش دارم و این که الان با کوک رقیبم بیرونه روانیم میکنه نمیتونم نمیتونم اجازه بدم با اون بره بیرون هم از دست خودم عبیم هم از اینکه الان داره کوک چیکار میکنه اگه واقعا ات اونو دوست داشته باشه چی نمیتونم اینجوری نمیتونم تا قبل ات مطمئن بودم قلبی ندارم مطمئن بودم احساساتمو کشتم و دفع کردمشون ولی با ورود ات وقتی مغرور بودنشو ترسیدنشو بلبل زبونی هاشو میدیدم قلبم نمیدونست طاقت بیاره روی کناپه دراز کشیدم و گوشیم و گذاشتم روی سینم خوابم نمیبرد یک ساعت گذشته بود و هنوز خبری ازشون نبود نگرانی عجیبی سراغم اومده بود و نمیدونستم از کجاست گوشیم ویبره میرفت براداشتم با دیدن اسم کوک بلند شدم نشستم جواب دادم
-چیه؟
؟ببخشید اقای تهیونگ؟
با شنیدن صدای خانوم قریبه ای از پشت گوشی نگرانیم دو برابر شد
-بفرمایید
؟صاحب این گوشی به همراه یک خانوم متاسفانه تصادف کردن و اخرین کسی که بهشون زنگ زدن شما هستین میتونین تشریف بیارین
با حرفی که شنیدم بلند شدم وایستادم
-بیمارستانه؟
؟بیمارستان......
گوشی و قطع کردم و بدو بدو رفتم سمت در از عمارت اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و گازو گرفتم رفتم سمت بیمارستانی که گفت میرفتم که نزدیکی عمارت وسط چهارراه ماشینی دیدم که له شده بود بهش که دقت کردم شبیه ماشینی بود که کوک و ات باهاش رفتم ماشین سفید بود ولی الان سرخ از خون شده بود خون روی جاده ریخته بود داشتن ماشین جمع میکردن با دیدن این صحنه گازو گرفتم نمیدونم چجوری فقط میرفتم سمت بیمارستان پرواز میکردم به سمت بیمارستان وقتی رسیدم ماشین وسط پارکینگ بیمارستان ول کردم و اومدم بیرون نگهبان دنبالم بود سوییچ بهش دادم و بدو بدو کردم سمت بیمارستان رفتم تو پرستار دیدم
-ببخشید با من تماس گرقتن گفتن یکی از برادرم تصادف کرده
پرستار:همون اقای که الان اوردن ؟
-بله من کیم تهیونگم
پرستار:اهااا بله من با شما تماس گرفتم متاسفانه بردنشون اتاق عمل وضعشون وخیم بود
-یعنی چی ات و کوک ..
پرستار:ببخشید اقا من گار دارم اتاق عمل اون سمته میتونین منتظر وایستین
درمونده و عصبی رفتم سمت جایی که گفت اتاق عمل هست پشت در اتاق عمل وایستادم
بقیه در کامنت ها❤️
@ات مواقب باش
کوک اومد سمتم که دیگه دیر شده بود با
برخورد یه چیز سخت به سرم و معلق شدن ماشین و احساس مایع گرمی روی بدنم و سرم و افتادن روی زمین ماشین برعکس بود و منو کوک برعکس بودیم هیچ حسی روی بدنم نداشتم کوک کوک چی شد بهش نگاه کردم چشماش بسته بود قطره اشک از چشمام اومد و با فرود اومدن قطرات اشکم پلکامم فرود اومدن و بسته شد
ویو تهیونگ
عصبی روی کناپه نشسته بودم ات ؟دوسش دارم و این که الان با کوک رقیبم بیرونه روانیم میکنه نمیتونم نمیتونم اجازه بدم با اون بره بیرون هم از دست خودم عبیم هم از اینکه الان داره کوک چیکار میکنه اگه واقعا ات اونو دوست داشته باشه چی نمیتونم اینجوری نمیتونم تا قبل ات مطمئن بودم قلبی ندارم مطمئن بودم احساساتمو کشتم و دفع کردمشون ولی با ورود ات وقتی مغرور بودنشو ترسیدنشو بلبل زبونی هاشو میدیدم قلبم نمیدونست طاقت بیاره روی کناپه دراز کشیدم و گوشیم و گذاشتم روی سینم خوابم نمیبرد یک ساعت گذشته بود و هنوز خبری ازشون نبود نگرانی عجیبی سراغم اومده بود و نمیدونستم از کجاست گوشیم ویبره میرفت براداشتم با دیدن اسم کوک بلند شدم نشستم جواب دادم
-چیه؟
؟ببخشید اقای تهیونگ؟
با شنیدن صدای خانوم قریبه ای از پشت گوشی نگرانیم دو برابر شد
-بفرمایید
؟صاحب این گوشی به همراه یک خانوم متاسفانه تصادف کردن و اخرین کسی که بهشون زنگ زدن شما هستین میتونین تشریف بیارین
با حرفی که شنیدم بلند شدم وایستادم
-بیمارستانه؟
؟بیمارستان......
گوشی و قطع کردم و بدو بدو رفتم سمت در از عمارت اومدم بیرون و سوار ماشین شدم و گازو گرفتم رفتم سمت بیمارستانی که گفت میرفتم که نزدیکی عمارت وسط چهارراه ماشینی دیدم که له شده بود بهش که دقت کردم شبیه ماشینی بود که کوک و ات باهاش رفتم ماشین سفید بود ولی الان سرخ از خون شده بود خون روی جاده ریخته بود داشتن ماشین جمع میکردن با دیدن این صحنه گازو گرفتم نمیدونم چجوری فقط میرفتم سمت بیمارستان پرواز میکردم به سمت بیمارستان وقتی رسیدم ماشین وسط پارکینگ بیمارستان ول کردم و اومدم بیرون نگهبان دنبالم بود سوییچ بهش دادم و بدو بدو کردم سمت بیمارستان رفتم تو پرستار دیدم
-ببخشید با من تماس گرقتن گفتن یکی از برادرم تصادف کرده
پرستار:همون اقای که الان اوردن ؟
-بله من کیم تهیونگم
پرستار:اهااا بله من با شما تماس گرفتم متاسفانه بردنشون اتاق عمل وضعشون وخیم بود
-یعنی چی ات و کوک ..
پرستار:ببخشید اقا من گار دارم اتاق عمل اون سمته میتونین منتظر وایستین
درمونده و عصبی رفتم سمت جایی که گفت اتاق عمل هست پشت در اتاق عمل وایستادم
بقیه در کامنت ها❤️
۱.۳k
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.