پارت 48 فیک اجبار
پارت 48
♒فیک اجبار♒
+باشه..باشه میرم....میرم ولی سوجین اینجاست....میری خونه ای که اون گرقته اینجا نمیمونی وسیله هاتو جمع میکنم بزا....
×چیو مسخوای جمع کنی؟؟؟؟جارو روووو؟؟؟؟یا پیشبندمو؟؟؟؟؟
+اوکی باشه.....ببخشید......من میرم بعد سوجین میاد باشه؟؟؟؟
×گمشووووو
○جونگ کوک
حق داره از دستم اعصبانی بشه.....ولی باید به حرفمگوش بده...خو الان واقعیت گفت....منم اومدمو معذرت خواهی کردم......دیگه چه دلیل به وحشی بازیه....
میلا:انتظار نداشتی که وقتی دیدیت بگه....آه عزیزم آه جونگ کوک بیا بریم خونمون خاله بازی کنیم دلم برات تنگ شده بود بعدشم بپره تو بغلت که نه؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک:دقیقاااااااااا......دقیقااااا همین انتظارو داشتم..........خوب ذهنمو میخونی...بهت افتخار میکنم
میلا:واایییی خداااا.....منو سوسک کن.......
جونگ کوک:ایشالااااا
میلا:جوووووونگ کوووووووکککککککک
جونگ کوک:میییییلاااااااااااااااا
●■●■●■●■●■●■●■
×لونا بریم؟؟؟
+شما....شما سوجین هستین؟
×بله منم...میرسونمت خونه ......بعدش خودم میرم نترس...بیا بریم
+با....باشه
◇خونه◇
×خب دیگه من میرم راحت باش........از چیزیم نترس
+با...باشه
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
لونا♡
درو باز کردمو رفتم داخل خونه...دقیقا شبیه خونه سئول بود.....همه چی سفید بود.....جونگ کوک همیشه میگفت سفید حس ارامش خاصی بهم میده........راستم میگفت
نمیدونم چرا.....ولی از دست جونگ کوک عصبیم دست خودم نیست........خیلی دوستش دارم......دیوونه ی صداشم....ولی ....ولی ازش عصبانیم...زمان میخوام که ببخشمش..........
رفتم داخل اتاق و رو تختش دراز کشیدم....خیلی وقت بود رو یه هچین تختی نخوابیده بودم........(همش یه هفته بود به مولاااا😐) به کاغذ دیواریه سفید اتاق که با رگه های ابی تژیین شده بود زل زدم.....انقدر زل زدم که چشام سنگین شد و به خواب رفتم.........
#FICEJBAR
#MILLA
منتظر نظراتتون هستم 💜
♒فیک اجبار♒
+باشه..باشه میرم....میرم ولی سوجین اینجاست....میری خونه ای که اون گرقته اینجا نمیمونی وسیله هاتو جمع میکنم بزا....
×چیو مسخوای جمع کنی؟؟؟؟جارو روووو؟؟؟؟یا پیشبندمو؟؟؟؟؟
+اوکی باشه.....ببخشید......من میرم بعد سوجین میاد باشه؟؟؟؟
×گمشووووو
○جونگ کوک
حق داره از دستم اعصبانی بشه.....ولی باید به حرفمگوش بده...خو الان واقعیت گفت....منم اومدمو معذرت خواهی کردم......دیگه چه دلیل به وحشی بازیه....
میلا:انتظار نداشتی که وقتی دیدیت بگه....آه عزیزم آه جونگ کوک بیا بریم خونمون خاله بازی کنیم دلم برات تنگ شده بود بعدشم بپره تو بغلت که نه؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک:دقیقاااااااااا......دقیقااااا همین انتظارو داشتم..........خوب ذهنمو میخونی...بهت افتخار میکنم
میلا:واایییی خداااا.....منو سوسک کن.......
جونگ کوک:ایشالااااا
میلا:جوووووونگ کوووووووکککککککک
جونگ کوک:میییییلاااااااااااااااا
●■●■●■●■●■●■●■
×لونا بریم؟؟؟
+شما....شما سوجین هستین؟
×بله منم...میرسونمت خونه ......بعدش خودم میرم نترس...بیا بریم
+با....باشه
◇خونه◇
×خب دیگه من میرم راحت باش........از چیزیم نترس
+با...باشه
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
لونا♡
درو باز کردمو رفتم داخل خونه...دقیقا شبیه خونه سئول بود.....همه چی سفید بود.....جونگ کوک همیشه میگفت سفید حس ارامش خاصی بهم میده........راستم میگفت
نمیدونم چرا.....ولی از دست جونگ کوک عصبیم دست خودم نیست........خیلی دوستش دارم......دیوونه ی صداشم....ولی ....ولی ازش عصبانیم...زمان میخوام که ببخشمش..........
رفتم داخل اتاق و رو تختش دراز کشیدم....خیلی وقت بود رو یه هچین تختی نخوابیده بودم........(همش یه هفته بود به مولاااا😐) به کاغذ دیواریه سفید اتاق که با رگه های ابی تژیین شده بود زل زدم.....انقدر زل زدم که چشام سنگین شد و به خواب رفتم.........
#FICEJBAR
#MILLA
منتظر نظراتتون هستم 💜
۳۹.۷k
۰۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.