عاشقانه
بوسه هایمان را از سر طاقچه دزدیدند
وگرنه در خیابان چه میکنیم
دلخوشیهامان همان گردسوز و قرآن و لیفهء مخملی اش بود
تنمان، جانمان ، بوی آغوش عزیزترینهایمان را میداد
بوی بیقراری دربست نارنجی
بوی نارنجهای تشنهء پیراهن لیلی...!
با هر قاعده و قانون و مسلکی که سنجیده باشی
یک قفل بزرگ
به آن امامزاده ای که نسَبت رسیده
بدهکاری
تا دیگر هیچ عاشقی
در ازدحام گلبولهای قرمز عروق شهر
بوسه های گمشده اش را به زبان نیاورد
دست دراز کند و عاشقانه بچیند
از همین چنارهای سترون دود خوری که کاشته اید
چشم بچرخاند و دیوان دیوان غزل بخواند
بر سر هر طرهء در انعکاس پنجره اش
وگرنه در خیابان چه میکنیم
دلخوشیهامان همان گردسوز و قرآن و لیفهء مخملی اش بود
تنمان، جانمان ، بوی آغوش عزیزترینهایمان را میداد
بوی بیقراری دربست نارنجی
بوی نارنجهای تشنهء پیراهن لیلی...!
با هر قاعده و قانون و مسلکی که سنجیده باشی
یک قفل بزرگ
به آن امامزاده ای که نسَبت رسیده
بدهکاری
تا دیگر هیچ عاشقی
در ازدحام گلبولهای قرمز عروق شهر
بوسه های گمشده اش را به زبان نیاورد
دست دراز کند و عاشقانه بچیند
از همین چنارهای سترون دود خوری که کاشته اید
چشم بچرخاند و دیوان دیوان غزل بخواند
بر سر هر طرهء در انعکاس پنجره اش
۸.۶k
۲۹ دی ۱۴۰۱