صبح زود قبل از اینکه بورام بیدار بشه کوک از تخت بلند شد
صبح زود، قبل از اینکه بورام بیدار بشه، کوک از تخت بلند شد. نگاهی به چهرهی خوابآلودش انداخت، لبخندی زد و با دقت پتو رو روی شونههاش کشید. بعد بیصدا از خونه بیرون رفت.
ماشین مشکی کمپانی جلو در منتظرش بود. کوک با عجله سوار شد و مستقیم سمت HYBE رفت.
چند دقیقه بعد، جلوی اتاق پی دی نیم ایستاد. نفس عمیقی کشید و در زد.
پی دی نیم سرشو بلند کرد:
– جونگکوک؟ این موقع صبح؟ اتفاقی افتاده؟
کوک بدون مقدمه نشست، چشمهاش پر از جدیت بود.
با صدایی محکم گفت:
– من نمیخوام زنم آسیب ببینه... نمیخوام حتی یک قطره اشک دیگه به خاطر من بریزه.
پی دی نیم سکوت کرد. کوک ادامه داد:
– این هیتها... این شایعهها... باید تموم بشه. من میدونم همیشه حاشیه هست، میدونم کنترل همهچی دست ما نیست. اما... شما میتونید جلوی خیلی چیزها رو بگیرید.
(مکثی کرد، انگشتاشو محکم مشت کرد)
– من ازتون میخوام... کاری کنید این هیت دادنها، این اذیت کردنها تموم شه.
پی دی نیم کمی به فکر فرو رفت، آهی کشید و گفت:
– میدونم سختی، جونگکوک. اما این چیزا بخشی از کار ماست...
کوک سریع حرفشو برید:
– نه، برای من "بخشی از کار" نیست. برای من زندگیه... اون زندگی منه.
سکوت سنگینی بینشون افتاد. پی دی نیم به نگاه جدی کوک خیره شد و برای اولین بار دید که "مخاطب جدیترین حرفهاش" دیگه موسیقی یا حرفه نبود، بلکه قلبش بود...
ماشین مشکی کمپانی جلو در منتظرش بود. کوک با عجله سوار شد و مستقیم سمت HYBE رفت.
چند دقیقه بعد، جلوی اتاق پی دی نیم ایستاد. نفس عمیقی کشید و در زد.
پی دی نیم سرشو بلند کرد:
– جونگکوک؟ این موقع صبح؟ اتفاقی افتاده؟
کوک بدون مقدمه نشست، چشمهاش پر از جدیت بود.
با صدایی محکم گفت:
– من نمیخوام زنم آسیب ببینه... نمیخوام حتی یک قطره اشک دیگه به خاطر من بریزه.
پی دی نیم سکوت کرد. کوک ادامه داد:
– این هیتها... این شایعهها... باید تموم بشه. من میدونم همیشه حاشیه هست، میدونم کنترل همهچی دست ما نیست. اما... شما میتونید جلوی خیلی چیزها رو بگیرید.
(مکثی کرد، انگشتاشو محکم مشت کرد)
– من ازتون میخوام... کاری کنید این هیت دادنها، این اذیت کردنها تموم شه.
پی دی نیم کمی به فکر فرو رفت، آهی کشید و گفت:
– میدونم سختی، جونگکوک. اما این چیزا بخشی از کار ماست...
کوک سریع حرفشو برید:
– نه، برای من "بخشی از کار" نیست. برای من زندگیه... اون زندگی منه.
سکوت سنگینی بینشون افتاد. پی دی نیم به نگاه جدی کوک خیره شد و برای اولین بار دید که "مخاطب جدیترین حرفهاش" دیگه موسیقی یا حرفه نبود، بلکه قلبش بود...
- ۳.۴k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط