love or friend
part48
تهیونگ
ا/ت: شما شام خوردید؟ اگه چیزی نخوردید براتون چیزی درست کنم
پ: نه عروسم ممنون ما شام خوردیم
یونا: بزار یه چیزی بگم بهت تهیونگ دختری که از بچگیت دوسش داشتی بچه اش الان به دنیا اومده
ا/ت: میرا؟
یونا: میرا کیه؟ دختر خالتو میگم
تهیونگ: مامان من با دختر خاله خیلی صمیمی بودم اینجور نبود که تو بگی دوسش داشته باشم
یونا: میدونم داشتم شوخی میکردم بچش بدنیا اومده خالت نوه دار شد
ا/ت: مبارک باشه
یونا: ممنون عروسم امیدوارم خوش قدم باشه خواهرم که نوه دار شد هر چه زودتر منم نوه دار بشم
یه نگاهی به ا/ت کردم اونم یه نگاهی به من کرد
پ: نگاه به هم میکنین نکنه خبریه؟
ا/ت: نه خبری نیست
م:یه روزم میاد خبر داشته باشید
تهیونگ: نه مامان ما فعلا خیلی کار داریم اصلا وقت نمیکنیم به این چیزا فک کنیم
یونا: یعنی نمیخواید بچه دار شید؟
تهیونگ: میشیم اما ما هنوز زوده یه هفته نشده ازدواج کردیم
یونا: من که احساس میکنم ا/ت ده ساله عروسمه مثل دخترمه
ا/ت: شما لطف دارید
پ: این حرفا چیه خانم تهیونگ راست میگه هنوز زوده
تهیونگ: عزیزم گوشیتو بهم بده فک کنم گوشیم خراب شده میخوام به خودم یه پیام بدم
ا/ت: باشه بیا
ا/ت گوشیشو داد به من که گوشیش زنگ خورد (♡لیان♡)
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: بیا گوشیت جواب بده
ا/ت: بزار بعد بهش زنگ میزنم مهم نیست
تهیونگ: باشه
یونا: ما دیگه بریم دیر وقته شما هم خسته اید
ا/ت: نه خسته نیستیم خیلیم بهمون داره خوش میگذره کجا میخواید بریم بمونید
یونا: نه دیگه عزیزم باید بریم
مامان و بابام رفتن درو بستم
تهیونگ: این چرا به تو زنگ میزنه؟
ا/ت: نمیخوای بریم به عشق بچگیت سر بزنیم بچه دار شده
تهیونگ: منظورت چیه؟ حالا مامانم یه چیزی گفت خوب که گفت بچگی خودتم میدونی منظورش چیه ما باهم خیلی صمیمی بودیم فقط
ا/ت: باشه اصلا به من چه گفتم دختر خالته بریم پیشش بچه دار شده
تهیونگ: لازم نکرده به فکر دختر خاله من باشی تو به فکر تلفن خودت باش
ا/ت: چیکار به لیان داری؟
تهیونگ: بهش بگو که ازدواج کردی که مزاحمت نشه
ا/ت: او مزاحم من نمیشه او دوس پسره منه
تهیونگ: دوس پسر؟ داری جلوی من این حرفارو میزنی خجالت بکش منم میرا پیدا کنم بیارمش خونه تو چیزی نمیگی نه؟
ا/ت: تو خودت که میدونی ازدواجمون قرار دادیه قوانین یادت رفته تو زندگی هم دخالت نکنیم من به لیان گفتم باهات ازدواج کردم و قراردادی بوده
تهیونگ: تو غلط کردی این حرفارو زدی مگه قرار نبود مخفی باشه ا/ت داری دیوونم میکنی میفهمی چرا هرچی بهت میگم برعکسش عمل میکنی
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم درو بستم که صدای شکستن لیوان شنیدم رفتم بیرون
تهیونگ: الان برای جلب توجه اینکارو کردی فک میکنی میام سمتت حتی اگه رگ دستتم زده باشی به من ربطی نداره
#فیک
تهیونگ
ا/ت: شما شام خوردید؟ اگه چیزی نخوردید براتون چیزی درست کنم
پ: نه عروسم ممنون ما شام خوردیم
یونا: بزار یه چیزی بگم بهت تهیونگ دختری که از بچگیت دوسش داشتی بچه اش الان به دنیا اومده
ا/ت: میرا؟
یونا: میرا کیه؟ دختر خالتو میگم
تهیونگ: مامان من با دختر خاله خیلی صمیمی بودم اینجور نبود که تو بگی دوسش داشته باشم
یونا: میدونم داشتم شوخی میکردم بچش بدنیا اومده خالت نوه دار شد
ا/ت: مبارک باشه
یونا: ممنون عروسم امیدوارم خوش قدم باشه خواهرم که نوه دار شد هر چه زودتر منم نوه دار بشم
یه نگاهی به ا/ت کردم اونم یه نگاهی به من کرد
پ: نگاه به هم میکنین نکنه خبریه؟
ا/ت: نه خبری نیست
م:یه روزم میاد خبر داشته باشید
تهیونگ: نه مامان ما فعلا خیلی کار داریم اصلا وقت نمیکنیم به این چیزا فک کنیم
یونا: یعنی نمیخواید بچه دار شید؟
تهیونگ: میشیم اما ما هنوز زوده یه هفته نشده ازدواج کردیم
یونا: من که احساس میکنم ا/ت ده ساله عروسمه مثل دخترمه
ا/ت: شما لطف دارید
پ: این حرفا چیه خانم تهیونگ راست میگه هنوز زوده
تهیونگ: عزیزم گوشیتو بهم بده فک کنم گوشیم خراب شده میخوام به خودم یه پیام بدم
ا/ت: باشه بیا
ا/ت گوشیشو داد به من که گوشیش زنگ خورد (♡لیان♡)
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: بیا گوشیت جواب بده
ا/ت: بزار بعد بهش زنگ میزنم مهم نیست
تهیونگ: باشه
یونا: ما دیگه بریم دیر وقته شما هم خسته اید
ا/ت: نه خسته نیستیم خیلیم بهمون داره خوش میگذره کجا میخواید بریم بمونید
یونا: نه دیگه عزیزم باید بریم
مامان و بابام رفتن درو بستم
تهیونگ: این چرا به تو زنگ میزنه؟
ا/ت: نمیخوای بریم به عشق بچگیت سر بزنیم بچه دار شده
تهیونگ: منظورت چیه؟ حالا مامانم یه چیزی گفت خوب که گفت بچگی خودتم میدونی منظورش چیه ما باهم خیلی صمیمی بودیم فقط
ا/ت: باشه اصلا به من چه گفتم دختر خالته بریم پیشش بچه دار شده
تهیونگ: لازم نکرده به فکر دختر خاله من باشی تو به فکر تلفن خودت باش
ا/ت: چیکار به لیان داری؟
تهیونگ: بهش بگو که ازدواج کردی که مزاحمت نشه
ا/ت: او مزاحم من نمیشه او دوس پسره منه
تهیونگ: دوس پسر؟ داری جلوی من این حرفارو میزنی خجالت بکش منم میرا پیدا کنم بیارمش خونه تو چیزی نمیگی نه؟
ا/ت: تو خودت که میدونی ازدواجمون قرار دادیه قوانین یادت رفته تو زندگی هم دخالت نکنیم من به لیان گفتم باهات ازدواج کردم و قراردادی بوده
تهیونگ: تو غلط کردی این حرفارو زدی مگه قرار نبود مخفی باشه ا/ت داری دیوونم میکنی میفهمی چرا هرچی بهت میگم برعکسش عمل میکنی
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم درو بستم که صدای شکستن لیوان شنیدم رفتم بیرون
تهیونگ: الان برای جلب توجه اینکارو کردی فک میکنی میام سمتت حتی اگه رگ دستتم زده باشی به من ربطی نداره
#فیک
۲۸.۳k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.