اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۱۱۳
[ویو ملودی]
درسته مادرمه ولی مادری نکرده و من ترک کرده...مادر من مادام هستش..و مادام که حکم مادر
برام داره ..بهش نگاه کردم
ملودی: سلام...و صبح بخیر
آریانا: بزرگ شدی.. دکتر شدی..ولی ادب نداری
بدون اهمیت به حرفاش روبه داداشم کردم و
ملودی: فعلآ خدانگهدار...
و به سمت بیرون رفتم..ولم کن... به سمت ماشین رفتم و سوار شدم... حرکت کردم و به سمت
بیمارستان رفتم .. داشت غروب می شد ولی من هنوز سر جراحی بودم.....با اتمام کار به سمت
اتاقم رفتم..و پرونده های پزشکی آماده کردم..از اتاق خارج شدم.. به سمت رختکن رفتم لباسم
عوض کردم و از بیمارستان خارج شدم...راه افتادم.. گوشیم زنگ خورد.. جواب دادم
ملودی: بله عزیزم ؟
آرتور: کجایی ؟
ملودی: تو راهم...دارم میرم خونه...
آرتور: بیا پیشم.. دلتنگت شدم
ملودی: نمیشه داداشم بفهمه بد میشه...
آرتور: بپیچون دیگه...بچه ما رو مجبور به چه کار هایی می کنی
ملودی: چی بگم.. بگم داداش دشمنت دوست پسر منه ؟ یا بگم داداش این مردی که دشمنت
من عاشقش هستم ؟ یا بگم داداش کم مونده ازش حامله بشم ؟
صدای خندش شنیدم.. فهمیدم چه حرفی زدم..وای چه احمقی هستم..با صدای پر از خنده گفت
آرتور: باشه غر نزن...برو خونه...
همین طور که رانندگی می کردم باهاش صحبت می کردم...که رسیدم به عمارت قطع کردم و به
سمت داخل رفتم
پارت ۱۱۳
[ویو ملودی]
درسته مادرمه ولی مادری نکرده و من ترک کرده...مادر من مادام هستش..و مادام که حکم مادر
برام داره ..بهش نگاه کردم
ملودی: سلام...و صبح بخیر
آریانا: بزرگ شدی.. دکتر شدی..ولی ادب نداری
بدون اهمیت به حرفاش روبه داداشم کردم و
ملودی: فعلآ خدانگهدار...
و به سمت بیرون رفتم..ولم کن... به سمت ماشین رفتم و سوار شدم... حرکت کردم و به سمت
بیمارستان رفتم .. داشت غروب می شد ولی من هنوز سر جراحی بودم.....با اتمام کار به سمت
اتاقم رفتم..و پرونده های پزشکی آماده کردم..از اتاق خارج شدم.. به سمت رختکن رفتم لباسم
عوض کردم و از بیمارستان خارج شدم...راه افتادم.. گوشیم زنگ خورد.. جواب دادم
ملودی: بله عزیزم ؟
آرتور: کجایی ؟
ملودی: تو راهم...دارم میرم خونه...
آرتور: بیا پیشم.. دلتنگت شدم
ملودی: نمیشه داداشم بفهمه بد میشه...
آرتور: بپیچون دیگه...بچه ما رو مجبور به چه کار هایی می کنی
ملودی: چی بگم.. بگم داداش دشمنت دوست پسر منه ؟ یا بگم داداش این مردی که دشمنت
من عاشقش هستم ؟ یا بگم داداش کم مونده ازش حامله بشم ؟
صدای خندش شنیدم.. فهمیدم چه حرفی زدم..وای چه احمقی هستم..با صدای پر از خنده گفت
آرتور: باشه غر نزن...برو خونه...
همین طور که رانندگی می کردم باهاش صحبت می کردم...که رسیدم به عمارت قطع کردم و به
سمت داخل رفتم
- ۱۱.۳k
- ۰۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط