رویای اشنا part 21
ویو جونگ هوان
٪خب بیاین غذا بخورین
رفتیم روی صندلی نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا.
وقتی غذامون رو تموم کردیم من و یونجی و کیونگ میز رو جمع کردیم و به سمت اتاقامون رفتیم تا اماده بشیم. در کمدمو باز کردم و یه لباس خیلیی خفن دیدم سریع پوشیدمش و شروع کردم به یه ارایش کم کردن ، چون زیاد از ارایش خوشم نمیاد.
ویو یونجی
بعد از جمع کردن میز رفتم توی اتاقم و از توی کمد لباسم رو برداشتم لباس مشکی و خفنی بود ولی خوشحال میشدم اگر تیکه هایی از لباسم سفید هم بود. ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد این لباسه هم قشنگه، لباسم رو پوشیدم و فقط یه بالم لب زدم چون از ارایش خوشم نمیاد.
ویو جونگ کوک
رفتم توی اتاقم و لباس ماموریت رو پوشیدم و موهامو حالت دادم و یه عطر تلخ هم زدم و از اتاق اومدم بیرون. که دیدم همون لحظه جونگ هوان هم اومد بیرون خیلی اون لباس بهش میومد و خیلی زیبا شده بود
_چقدر این لباس بهت میاد
+....
_هوان؟ ه و ا ن؟(دستشو جلوی صورت هوان تکون داد)
+ب.... ل... بله؟ ببخشید با من بودی
_اره گفتم این لباس بهت میاد
+ممنون توهم خفن شدی (خجالت)
_(لبخند) خب بیا بریم بقیه تو ون منتظر ماهستن
+باش بریم. فقط من یکم استرس دارم
_نگران نباش حواسم بهت هست
+مرسی بریم
با جونگ هوان رفتیم پایین و توی ون نشستیم تهیونگ رانندگی میکرد و شوگا هم عقب نشسته بود و رد عمارت جانگ وو رو میزد منم کنار تهیونگ نشسته بودم و به ترتیب اسلحه های هوان و یونجی و کیونگ رو چک میکردم که خراب نباشن.
ببخشید کم شد
شرط پارت بعد=هفت تا لایک❤و دوازده تا کامنت
♡♡♡♡♡♡
٪خب بیاین غذا بخورین
رفتیم روی صندلی نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا.
وقتی غذامون رو تموم کردیم من و یونجی و کیونگ میز رو جمع کردیم و به سمت اتاقامون رفتیم تا اماده بشیم. در کمدمو باز کردم و یه لباس خیلیی خفن دیدم سریع پوشیدمش و شروع کردم به یه ارایش کم کردن ، چون زیاد از ارایش خوشم نمیاد.
ویو یونجی
بعد از جمع کردن میز رفتم توی اتاقم و از توی کمد لباسم رو برداشتم لباس مشکی و خفنی بود ولی خوشحال میشدم اگر تیکه هایی از لباسم سفید هم بود. ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد این لباسه هم قشنگه، لباسم رو پوشیدم و فقط یه بالم لب زدم چون از ارایش خوشم نمیاد.
ویو جونگ کوک
رفتم توی اتاقم و لباس ماموریت رو پوشیدم و موهامو حالت دادم و یه عطر تلخ هم زدم و از اتاق اومدم بیرون. که دیدم همون لحظه جونگ هوان هم اومد بیرون خیلی اون لباس بهش میومد و خیلی زیبا شده بود
_چقدر این لباس بهت میاد
+....
_هوان؟ ه و ا ن؟(دستشو جلوی صورت هوان تکون داد)
+ب.... ل... بله؟ ببخشید با من بودی
_اره گفتم این لباس بهت میاد
+ممنون توهم خفن شدی (خجالت)
_(لبخند) خب بیا بریم بقیه تو ون منتظر ماهستن
+باش بریم. فقط من یکم استرس دارم
_نگران نباش حواسم بهت هست
+مرسی بریم
با جونگ هوان رفتیم پایین و توی ون نشستیم تهیونگ رانندگی میکرد و شوگا هم عقب نشسته بود و رد عمارت جانگ وو رو میزد منم کنار تهیونگ نشسته بودم و به ترتیب اسلحه های هوان و یونجی و کیونگ رو چک میکردم که خراب نباشن.
ببخشید کم شد
شرط پارت بعد=هفت تا لایک❤و دوازده تا کامنت
♡♡♡♡♡♡
۵.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.