فرداصبح
فرداصبح
صبح از خواب بلند شدی تو یه اتاق لوکس بودی و رو تختی خواب بودی از رو تخت بلند شدی خواستی بری وبه طرف در که یک دفعه صدای باز شدن در آمد اون همون مرد بود سانزو با موهای صورتی و اون زخم رو دهان با کت و شلوار صورتی
_ چه زود بیدار شدی .
+ امم ..دیشب چه اتفاقی افتاده ...من کجام .
_ تو خونهی من هستی دیشب چند قدم رفتی چلو و یک دفعه بی هوش شدی از خستگی
+ اها..مرسی
_ خواهش می کنم بیا بریم صبحانه بخوریم .
با بی میلی رفتی پاین از پله ها و دیدی یک میز چیده بود برای صبحانه
_بيا بشین اینجا
+ باش
با خنده هیا ریز و نگاه های ریز سانزو صبحانه رو خوردی سانزو سرعت پا شد رفت طبقه ی بالا و تورو صدا کرد رفتی بالا و دیدی یک جعبه مشکی تو دستاش بود
_ ا/ت با من ازدواج می کنی من خیلی دوست دارم تو برای من باشی
از خجالت قرمز شدی .
سانزو حلقه رو از جعبه در آورد و تو انگشتت کرد . خیلی زیبا بود
_ واوو چه خوشگل شد دستات
+ مرسی سانزو
خنده ی ریزی کرد و سریع لب هاش رو لب هات گذاشت و زبونش رو تو دهنت می چرخوند .
قرمز شده بودی و سانزو تو رو تخت هل داد .
+ اخ .. جی کار می کنی سانزو
پیرهنش رو در آورد و نزدیک تولد دو باره لب هاش رو لب هات گذاشت و این دفعه شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن لب هات دستش رو آروم آروم پایین آورد رسید پیرهنت و داد بالا لب هاش رو گذاشت رو سینه هات و شروع کرد به گاز گرفتن جیغ بلندی کشیدی .
+ اخخ .. سانزو .پس کار می کنی.. . آروم تر
_ نگران نباش بیبی من از این به بعد منو ددی صدا کن .
سینه هات رو مکید و مارک کرد .
رفت ماین و دامنت رو در آورد و دستش آروم کو.. ت رو می مالید .
دیک سانزو خیلی جلو آمده بود .
+ اهه .. ددی .. لطفا نکن درد داره .
_ امم نه بیبی این کارا حس خیلی خوبی داره
+ اهه ... اهه .اححح
سانزو شلوارش رو پاین کشید و شرتش رو در آورد کمی دیکش رو مالید و فرو کرد تو سوراخت
+ اهههههه ..اهه احح ددی ...لطفاا .اهه ..
_ اممم بیبی داخل خیلی تنگه باید کمی گشاد بشه .
+ پس بس کن
_ نه نه نه ددی باید اول گشادت کنه .
+ اه اه اهههه
ناله های ا/ت نشانه از لذت بردن بود و سانزو هم هر لحظه محکم تر داخل می کوبید
( اون شب شب پر شکوهی داشتید )
و باهم ازداوج کردین و دختر بچه ی ناز و گوگولی به دنیا آوردید و اسمش رو گذاشتید (کانو)
پایان این رومان در مورد این رمان کامنت بزارید بازم می زارم رمان
صبح از خواب بلند شدی تو یه اتاق لوکس بودی و رو تختی خواب بودی از رو تخت بلند شدی خواستی بری وبه طرف در که یک دفعه صدای باز شدن در آمد اون همون مرد بود سانزو با موهای صورتی و اون زخم رو دهان با کت و شلوار صورتی
_ چه زود بیدار شدی .
+ امم ..دیشب چه اتفاقی افتاده ...من کجام .
_ تو خونهی من هستی دیشب چند قدم رفتی چلو و یک دفعه بی هوش شدی از خستگی
+ اها..مرسی
_ خواهش می کنم بیا بریم صبحانه بخوریم .
با بی میلی رفتی پاین از پله ها و دیدی یک میز چیده بود برای صبحانه
_بيا بشین اینجا
+ باش
با خنده هیا ریز و نگاه های ریز سانزو صبحانه رو خوردی سانزو سرعت پا شد رفت طبقه ی بالا و تورو صدا کرد رفتی بالا و دیدی یک جعبه مشکی تو دستاش بود
_ ا/ت با من ازدواج می کنی من خیلی دوست دارم تو برای من باشی
از خجالت قرمز شدی .
سانزو حلقه رو از جعبه در آورد و تو انگشتت کرد . خیلی زیبا بود
_ واوو چه خوشگل شد دستات
+ مرسی سانزو
خنده ی ریزی کرد و سریع لب هاش رو لب هات گذاشت و زبونش رو تو دهنت می چرخوند .
قرمز شده بودی و سانزو تو رو تخت هل داد .
+ اخ .. جی کار می کنی سانزو
پیرهنش رو در آورد و نزدیک تولد دو باره لب هاش رو لب هات گذاشت و این دفعه شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن لب هات دستش رو آروم آروم پایین آورد رسید پیرهنت و داد بالا لب هاش رو گذاشت رو سینه هات و شروع کرد به گاز گرفتن جیغ بلندی کشیدی .
+ اخخ .. سانزو .پس کار می کنی.. . آروم تر
_ نگران نباش بیبی من از این به بعد منو ددی صدا کن .
سینه هات رو مکید و مارک کرد .
رفت ماین و دامنت رو در آورد و دستش آروم کو.. ت رو می مالید .
دیک سانزو خیلی جلو آمده بود .
+ اهه .. ددی .. لطفا نکن درد داره .
_ امم نه بیبی این کارا حس خیلی خوبی داره
+ اهه ... اهه .اححح
سانزو شلوارش رو پاین کشید و شرتش رو در آورد کمی دیکش رو مالید و فرو کرد تو سوراخت
+ اهههههه ..اهه احح ددی ...لطفاا .اهه ..
_ اممم بیبی داخل خیلی تنگه باید کمی گشاد بشه .
+ پس بس کن
_ نه نه نه ددی باید اول گشادت کنه .
+ اه اه اهههه
ناله های ا/ت نشانه از لذت بردن بود و سانزو هم هر لحظه محکم تر داخل می کوبید
( اون شب شب پر شکوهی داشتید )
و باهم ازداوج کردین و دختر بچه ی ناز و گوگولی به دنیا آوردید و اسمش رو گذاشتید (کانو)
پایان این رومان در مورد این رمان کامنت بزارید بازم می زارم رمان
۵.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.