رمان دریای چشمات
پارت ۱۸۰
صدای آرش از پشت سرم اومد: موندم کدوم نوع علف زیر پاش سبز شده.
چشم غره ای رفتم و تند تند کفشام رو پوشیدم و رفتم دم در.
منتظرم وایساده بود و با دیدنم لبخندی زد و گفت: ست کردیم.
با تعجب به لباش نگاه کردم که دیدم اونم سورمه ای پوشیده.
خندیدم و گفتم: مثل اینکه تصادفی لباسامون ست شده.
لبخندی زد و گفت: همچین تصادفی هم نبود.
سورن نگاهی به پشت سرم انداخت و به آرش گفت: جبران میکنم داداش.
اینا چه صمیمی شدن تو این مدت.
آرشم چشمکی بهش زد و گفت: لب تر کن تو فقط.
نگاهی بهشون انداختم و گفتم: یادم نمیاد اینقدر صمیمی بوده باشید.
سورن: همه چی که قرار نیست همونجوری باشه که به نظر میاد.
پوفی کشیدم و رو به آرش گفتم: فک کنم آیدا هم علف زیر پاش سبز شده باشه.
آرش لعنتی ای زیر لب گفت و سوار ماشین شد و رفت.
سورن در ماشین رو باز کرد و گفت: سوار نمیشی؟
لبخندی زدم و گفتم: اوکی بریم.
سوار شدم و سورنم در سمت خودش رو باز کرد و نشست.
نگاهی بهم انداخت و گفت: خوشگل شدی.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم که یهو به سمتم اومد.
چشام گشاد شد و با تعجب گفتم: چیکار می کنی؟
وسط کوچه ایما.
سورن با تعجب گفت: مگه میخوام چیکار کنم که نباید وسط کوچه انجام داد.
با تعجب نگاش کردم که کمربند رو بست و یه نگاه به لبام انداخت: آها پس فکر کردی قراره ببوسمت.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: اشتباه فهمیدی من همچین فکری نکردم.
سورن: الان که خیلی دلت میخواد همین کارو میکنیم.
بعدش فاصله بینمون رو از بین برد و با لبای گرمش لبام رو بوسید.
مشتاقانه داشت میبوسیدم که هلش دادم و گفتم: همین الان هشدار دادم بهت.
سورن تو چشمام نگاهی کرد و گفت: پس بعدا ادامش میدیم.
نفس عمیقی کشیدم و پنجره رو پایین کشیدم تا یکم باد بخورم.
سورنم دکمه بالایی لباسش رو باز کرد که به معنای واقعی جذاب تر شده بود.
حالت موهاش و رنگ سورمه ای لباسش که به پوست سفیدش خیلی میومد باعث شد بدون اینکه حواسم باشه خیره بشم بهش.
سورن ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
یکم که از مسیر رو طی کردیم متوجه نگاه خیره ام شد و لبخندی زد و بعد گفت: اگه همینجوری به نگاه کردنت ادامه بدی قول نمیدم سالم به مقصدمون برسیم.
فوری نگام رو ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم.
صدای خندش باعث شد منم خندم بگیره.
#جذاب #شیک #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE
صدای آرش از پشت سرم اومد: موندم کدوم نوع علف زیر پاش سبز شده.
چشم غره ای رفتم و تند تند کفشام رو پوشیدم و رفتم دم در.
منتظرم وایساده بود و با دیدنم لبخندی زد و گفت: ست کردیم.
با تعجب به لباش نگاه کردم که دیدم اونم سورمه ای پوشیده.
خندیدم و گفتم: مثل اینکه تصادفی لباسامون ست شده.
لبخندی زد و گفت: همچین تصادفی هم نبود.
سورن نگاهی به پشت سرم انداخت و به آرش گفت: جبران میکنم داداش.
اینا چه صمیمی شدن تو این مدت.
آرشم چشمکی بهش زد و گفت: لب تر کن تو فقط.
نگاهی بهشون انداختم و گفتم: یادم نمیاد اینقدر صمیمی بوده باشید.
سورن: همه چی که قرار نیست همونجوری باشه که به نظر میاد.
پوفی کشیدم و رو به آرش گفتم: فک کنم آیدا هم علف زیر پاش سبز شده باشه.
آرش لعنتی ای زیر لب گفت و سوار ماشین شد و رفت.
سورن در ماشین رو باز کرد و گفت: سوار نمیشی؟
لبخندی زدم و گفتم: اوکی بریم.
سوار شدم و سورنم در سمت خودش رو باز کرد و نشست.
نگاهی بهم انداخت و گفت: خوشگل شدی.
لبخندی زدم و چیزی نگفتم که یهو به سمتم اومد.
چشام گشاد شد و با تعجب گفتم: چیکار می کنی؟
وسط کوچه ایما.
سورن با تعجب گفت: مگه میخوام چیکار کنم که نباید وسط کوچه انجام داد.
با تعجب نگاش کردم که کمربند رو بست و یه نگاه به لبام انداخت: آها پس فکر کردی قراره ببوسمت.
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: اشتباه فهمیدی من همچین فکری نکردم.
سورن: الان که خیلی دلت میخواد همین کارو میکنیم.
بعدش فاصله بینمون رو از بین برد و با لبای گرمش لبام رو بوسید.
مشتاقانه داشت میبوسیدم که هلش دادم و گفتم: همین الان هشدار دادم بهت.
سورن تو چشمام نگاهی کرد و گفت: پس بعدا ادامش میدیم.
نفس عمیقی کشیدم و پنجره رو پایین کشیدم تا یکم باد بخورم.
سورنم دکمه بالایی لباسش رو باز کرد که به معنای واقعی جذاب تر شده بود.
حالت موهاش و رنگ سورمه ای لباسش که به پوست سفیدش خیلی میومد باعث شد بدون اینکه حواسم باشه خیره بشم بهش.
سورن ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
یکم که از مسیر رو طی کردیم متوجه نگاه خیره ام شد و لبخندی زد و بعد گفت: اگه همینجوری به نگاه کردنت ادامه بدی قول نمیدم سالم به مقصدمون برسیم.
فوری نگام رو ازش گرفتم و به بیرون خیره شدم.
صدای خندش باعث شد منم خندم بگیره.
#جذاب #شیک #زیبا #خاص #BEAUTIFUL_NICE
۳۸.۲k
۲۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.