lovelly killer part 10
+جیمین حتی اگه منم نرم با اون ...در اخر با یکی ازدواج میکنم!
این...این...علاقه ی درستی نیست...منو تو هیچجوره نمیتونیم بهم برسیم میفهمی؟؟
_چرا...اگه فراریم بدی...میتونیم...
+منن همچین کاریی نمیکنممم
از کجا معلوم وقتی از اونجا اومدی بیرون منو هم نکشی هاا؟؟
_۹ روز دیگه بهم وقت بده...بزار همه داستانامو برات بگم...اگه قانع نشدی..اونموقع برای همیشه ترکم کن..حتی دیگه زندانبانمم نباش باشه؟...خواهش میکنم...
+*نفسام سنگین شده بود
نمیدونستم جواب درست چیه
و سرمم به شدت گیج میرفتم
باشه ای گفتمو اون لوله رو دیگه جدا کردیم
خواستم بلند شم که سرم به شدت گیج رفت و یک لحظه چشام..سیاه سیاه شد
دستمو محکم به میله های تخت گرفتمو خودمو سرپا نگه داشتم
_*از جاش بلند شدو سمت من اومد...از پشت منو گرفت و سرپا نگهم داشت
ا/ت؟؟؟ا/ت تو حالت خوبه؟؟
+م..من...خوبم...
*به سمت تخت منو برد و روی اون نشوندم
_چی شد یهو؟؟چرا حالت اینقدر بد شد؟؟؟
+چون به خاطر کار احمقانه تو مجبور شدم از اون یه ذره خونیم که دارم به تو بدم!
_لعنتی...برای همینه که همیشه اینقدر رنگت پریده؟؟
چرا همچین کاری کردی؟؟
+تا نمیریییی..یهو اومدی و منو عاشق خودت کردی..سعی داشتم با سوجون فراموشت کنم اما نتونستمم..دقیقاا همون لحظه شنیدم که بیمارستانییی.
*بدون اختیار اشکام داشت سرازیر میشد
_باشه باشه ا/ت..من..معذرت میخوام..بخشید حماقت کردم.معذرت میخوام.
(عاقا راستی ا/ت قبلا دستبند جیمینو باز کرده )
*بغلم کرد...بغلش نرم و مهربون بود..و اصلا شبیه اون چیزی که همه راجبش میگفتن نبود...)
+هققق...دیگه...دیگه حق نداری همچین کاری کنیی...هققق
_باشه باشه ا/ت گریه نکن..حالت بدتر میشه...دیگه همچنی اشتباهی نمیکنم..حالا یکم از این بخور باشه..؟*ابمیوه ای رو که پرستارا بهم داده بودن به من داد
+نمیخواممم*داشتم عین یه بچه بهونه میگرفتم پاکت ابمیوه رو پرت کردم اونورو کلش روی زمین پخش شد
_ا/تت داری چیکار میکنیی...باید خودتو تقویت کنیی اینطوری نمیشهه
+چطور تو میتونی دوبار همیچین بلایی سر خودت بیاری و اصلا به فکر من نباشی ها؟؟
منم هرکاری که بخوام میکنم
*بلند شدم هنوز سرم گیج میرفت تحمل کردم
+حالا برو بخواب روی تخت
_ن..نه تو..
+یه کلمهه دیگه حرف بزنی قول میدم هرکاری تو با خودت کردی با خودم بکنم!!!!
_باسه باشه
*روی تخت نشست
میشه...میشه لطفا روی صندلی بشینی؟؟
+*دستبندو به طرفش پرت کردم
اینو..اینو ببند به دستت..اونی که سالمه!
اگه بفهمن بازت کردم اخراج میشم!
_باشه باشه هرکاری بگی میکنم فقط بشین تا حالت بهتر شه خب؟؟
*دستشو به میله تخت بست
+*روی صندلی نشستمو بعدش دنیا سیاه شد
~مدتی بعد~
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
این...این...علاقه ی درستی نیست...منو تو هیچجوره نمیتونیم بهم برسیم میفهمی؟؟
_چرا...اگه فراریم بدی...میتونیم...
+منن همچین کاریی نمیکنممم
از کجا معلوم وقتی از اونجا اومدی بیرون منو هم نکشی هاا؟؟
_۹ روز دیگه بهم وقت بده...بزار همه داستانامو برات بگم...اگه قانع نشدی..اونموقع برای همیشه ترکم کن..حتی دیگه زندانبانمم نباش باشه؟...خواهش میکنم...
+*نفسام سنگین شده بود
نمیدونستم جواب درست چیه
و سرمم به شدت گیج میرفتم
باشه ای گفتمو اون لوله رو دیگه جدا کردیم
خواستم بلند شم که سرم به شدت گیج رفت و یک لحظه چشام..سیاه سیاه شد
دستمو محکم به میله های تخت گرفتمو خودمو سرپا نگه داشتم
_*از جاش بلند شدو سمت من اومد...از پشت منو گرفت و سرپا نگهم داشت
ا/ت؟؟؟ا/ت تو حالت خوبه؟؟
+م..من...خوبم...
*به سمت تخت منو برد و روی اون نشوندم
_چی شد یهو؟؟چرا حالت اینقدر بد شد؟؟؟
+چون به خاطر کار احمقانه تو مجبور شدم از اون یه ذره خونیم که دارم به تو بدم!
_لعنتی...برای همینه که همیشه اینقدر رنگت پریده؟؟
چرا همچین کاری کردی؟؟
+تا نمیریییی..یهو اومدی و منو عاشق خودت کردی..سعی داشتم با سوجون فراموشت کنم اما نتونستمم..دقیقاا همون لحظه شنیدم که بیمارستانییی.
*بدون اختیار اشکام داشت سرازیر میشد
_باشه باشه ا/ت..من..معذرت میخوام..بخشید حماقت کردم.معذرت میخوام.
(عاقا راستی ا/ت قبلا دستبند جیمینو باز کرده )
*بغلم کرد...بغلش نرم و مهربون بود..و اصلا شبیه اون چیزی که همه راجبش میگفتن نبود...)
+هققق...دیگه...دیگه حق نداری همچین کاری کنیی...هققق
_باشه باشه ا/ت گریه نکن..حالت بدتر میشه...دیگه همچنی اشتباهی نمیکنم..حالا یکم از این بخور باشه..؟*ابمیوه ای رو که پرستارا بهم داده بودن به من داد
+نمیخواممم*داشتم عین یه بچه بهونه میگرفتم پاکت ابمیوه رو پرت کردم اونورو کلش روی زمین پخش شد
_ا/تت داری چیکار میکنیی...باید خودتو تقویت کنیی اینطوری نمیشهه
+چطور تو میتونی دوبار همیچین بلایی سر خودت بیاری و اصلا به فکر من نباشی ها؟؟
منم هرکاری که بخوام میکنم
*بلند شدم هنوز سرم گیج میرفت تحمل کردم
+حالا برو بخواب روی تخت
_ن..نه تو..
+یه کلمهه دیگه حرف بزنی قول میدم هرکاری تو با خودت کردی با خودم بکنم!!!!
_باسه باشه
*روی تخت نشست
میشه...میشه لطفا روی صندلی بشینی؟؟
+*دستبندو به طرفش پرت کردم
اینو..اینو ببند به دستت..اونی که سالمه!
اگه بفهمن بازت کردم اخراج میشم!
_باشه باشه هرکاری بگی میکنم فقط بشین تا حالت بهتر شه خب؟؟
*دستشو به میله تخت بست
+*روی صندلی نشستمو بعدش دنیا سیاه شد
~مدتی بعد~
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷.۹k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.