SCARY LIFE🖤
SCARY LIFE🖤
PART||۴۰
جونگکوک شروع به آشپزی کرد..خیلی دقیق و بادقت...تهیونگ و کلارا هم گیم بازی میکردن..
جونگکوک:الان هنر هامو بهتون نشون میدم...یک غذای بپزم براتون..(تو ذهنش)
بعد چند دقیقه غذا آماده شد...جونگکوک کلارا و تهیونگ رو صدا زد..
کلارا:واو..ببین هیونگ چه کرده..
جونگکوک:ما اینیم دیگه..(لبخند)
کلارا و تهیونگ روی صندلی نشستن و شروع به خوردن غذا کردن..جونگکوک نگاه خیره ای روی خودش حس میکرد.. اول فکر کرد کلاراست اما بعد فهمید تهیونگ بوده..تهیونگ که بلاخره جونگکوک رو جلب کرد..
تهیونگ:خوب..دست پخت واقعا خوبه...اگه دختر بودی دوست دخترم میشدی...(نیشخند)
جونگکوک:چی؟مگه الان..
کلارا:مگه الان چی؟
جونگکوک:هیچی..(سرش رو انداخت پایین)
کلارا:(نگاه به تهیونگ)
تهیونگ:چیه؟
کلارا:تو جونگکوک رو دوست داری؟
تهیونگ:نه..
جونگکوک:چطور؟(نگاه به کلارا)
کلارا:من ازت خوشم اومده جونگکوک..
جونگکوک:اتفاقا منم دوست دارم...(لبخند)
کلارا:(مثلا خجالت کشید)
تهیونگ:واد فاخخخخخخ...چه وضعشه..تو غلط کردی از یک نفر دیگه خوشت بیاد..(داد و نگاه به جونگکوک)
جونگکوک:تو که دوسم نداری..
تهیونگ:چرا دارم..اتفاقا عاشقتم..کلارا خانم جونگکوک مال خودمه..(نگاه به کلارا)
کلارا:چقدر زود تحملت تموم شد..فقط خواستیم اعتراف ازت بگیریم..(خنده)
جونگکوک:قیافه شو..(خنده)
تهیونگ:چی؟(گیج)
کلارا:الکی بود..(خنده)
تهیونگ:عه..کلارا یادته گفتی جونگکوک همه کاره هست؟
کلارا:خوب؟
جونگکوک:همه کاره؟..نه اشتباه برداشت نکن..نه(خنده)
کلارا:خوب شما دوتا رو تنها میزارم..(رفت بیرون)
کلارا از خونه خارج شد و به حیاط رفت...قطعا اگه کمی دیگه اونجا میبود..چیزی میدید که نباید میدید...گوشی اش رو از جیبش در اورد تا باهاش سرگرم شه...اما چند شماره ناشناس باهاش تماس گرفته بود..
کلارا:من که مافیام...بزار بهش زنگ بزنم ببینم کی بوده..(تماس گرفت)
سوهو:سلام..
کلارا:سلام..سوهو تویی؟
سوهو:کلارا..بلاخره جواب دادی..دلم برات تنگ شده بود..
کلارا:(لبخند)
سوهو:خوبی؟
کلارا:آره..تو خوبی؟
سوهو:تا تو خوب باشی منم خوبم..کلارا
کلارا:بله؟
سوهو:بیا همو ببینیم...دلم خیلی برات تنگ شده..
کلارا:ببینم چی میشه...اوه جین و نامجو اومدن..
سوهو:خوب پس برم..فعلا
کلارا:فعلا.(قطع تماس)
جین:چطوری بچه جون؟
کلارا:خوبم..چیشده با نامجو برگشتین؟
نامجو:ما همیشه باهم برمیگردیم..باهم میریم..باهم غذا میخوریم..(در حال توضیح دادن)
کلارا:الان دیگه مطمعن شدم باهمین..(خنده)
جین:ای خدا..میدونستی بابات هم با..
نامجو:جین!
جین:ولش بریم تو خونه..
کلارا:بهتره نرین چون تهیونگ و جونگکوک تنهان..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
PART||۴۰
جونگکوک شروع به آشپزی کرد..خیلی دقیق و بادقت...تهیونگ و کلارا هم گیم بازی میکردن..
جونگکوک:الان هنر هامو بهتون نشون میدم...یک غذای بپزم براتون..(تو ذهنش)
بعد چند دقیقه غذا آماده شد...جونگکوک کلارا و تهیونگ رو صدا زد..
کلارا:واو..ببین هیونگ چه کرده..
جونگکوک:ما اینیم دیگه..(لبخند)
کلارا و تهیونگ روی صندلی نشستن و شروع به خوردن غذا کردن..جونگکوک نگاه خیره ای روی خودش حس میکرد.. اول فکر کرد کلاراست اما بعد فهمید تهیونگ بوده..تهیونگ که بلاخره جونگکوک رو جلب کرد..
تهیونگ:خوب..دست پخت واقعا خوبه...اگه دختر بودی دوست دخترم میشدی...(نیشخند)
جونگکوک:چی؟مگه الان..
کلارا:مگه الان چی؟
جونگکوک:هیچی..(سرش رو انداخت پایین)
کلارا:(نگاه به تهیونگ)
تهیونگ:چیه؟
کلارا:تو جونگکوک رو دوست داری؟
تهیونگ:نه..
جونگکوک:چطور؟(نگاه به کلارا)
کلارا:من ازت خوشم اومده جونگکوک..
جونگکوک:اتفاقا منم دوست دارم...(لبخند)
کلارا:(مثلا خجالت کشید)
تهیونگ:واد فاخخخخخخ...چه وضعشه..تو غلط کردی از یک نفر دیگه خوشت بیاد..(داد و نگاه به جونگکوک)
جونگکوک:تو که دوسم نداری..
تهیونگ:چرا دارم..اتفاقا عاشقتم..کلارا خانم جونگکوک مال خودمه..(نگاه به کلارا)
کلارا:چقدر زود تحملت تموم شد..فقط خواستیم اعتراف ازت بگیریم..(خنده)
جونگکوک:قیافه شو..(خنده)
تهیونگ:چی؟(گیج)
کلارا:الکی بود..(خنده)
تهیونگ:عه..کلارا یادته گفتی جونگکوک همه کاره هست؟
کلارا:خوب؟
جونگکوک:همه کاره؟..نه اشتباه برداشت نکن..نه(خنده)
کلارا:خوب شما دوتا رو تنها میزارم..(رفت بیرون)
کلارا از خونه خارج شد و به حیاط رفت...قطعا اگه کمی دیگه اونجا میبود..چیزی میدید که نباید میدید...گوشی اش رو از جیبش در اورد تا باهاش سرگرم شه...اما چند شماره ناشناس باهاش تماس گرفته بود..
کلارا:من که مافیام...بزار بهش زنگ بزنم ببینم کی بوده..(تماس گرفت)
سوهو:سلام..
کلارا:سلام..سوهو تویی؟
سوهو:کلارا..بلاخره جواب دادی..دلم برات تنگ شده بود..
کلارا:(لبخند)
سوهو:خوبی؟
کلارا:آره..تو خوبی؟
سوهو:تا تو خوب باشی منم خوبم..کلارا
کلارا:بله؟
سوهو:بیا همو ببینیم...دلم خیلی برات تنگ شده..
کلارا:ببینم چی میشه...اوه جین و نامجو اومدن..
سوهو:خوب پس برم..فعلا
کلارا:فعلا.(قطع تماس)
جین:چطوری بچه جون؟
کلارا:خوبم..چیشده با نامجو برگشتین؟
نامجو:ما همیشه باهم برمیگردیم..باهم میریم..باهم غذا میخوریم..(در حال توضیح دادن)
کلارا:الان دیگه مطمعن شدم باهمین..(خنده)
جین:ای خدا..میدونستی بابات هم با..
نامجو:جین!
جین:ولش بریم تو خونه..
کلارا:بهتره نرین چون تهیونگ و جونگکوک تنهان..
لایک و کامنت یادتون نره❤️
۲.۸k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.