➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁴⁷
_براتون آدرس و شماره رو پیامک میکنم
_ممنون
و قطع کرد هعیییی به خشکی شانس بعد چند ثانیه رییس برام پیامک کرد شمارشو گرفتم و زنگ زدم
_الو
_الو بفرمایین
_سلام ... برای کارتون زنگ زدم
_اها چه کاری؟؟
_منشی
_بله بله میخوایم براتون وقت بزارم بیاین
_بله
_الان وقت داریم میتونین بیاین
_عااا بله
_پس منتظرتونم
_بله تا دو ساعت دیگه خودمو میرسونم
یه شلوار بگ مشکی و یه نیم تنه مشکی با یه مانتو جلو باز حریر سفید روش پوشیدم موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم و مدارکمو برداشتم و رفتم بیرون درو قفل کردم و کلیدو گذاشتم تو جیب کیفم و راه افتادم یکمی که رفتم زنگ زدم تاکسی و سوار شدم و خلاصه...رسیدیم پول تاکسی رو دادم و پیاده شدم وااااااو چه شرکت بزرگیییی رفتم تو یه خانم مسن وایساده بود و کارای نظافت رو میکرد
_ببخشید اجوما
_بله دخترم
_اتاق آقای مدیر
_ طبقه بالای بالاست
_اها ...ممنون
رفتم تو اسانسور و د دکمه ۳۶ رو فشار دادم آسانسور که میرفت بالا حالت تهوع میگرفتم از اسانسور پیاده شدم ورفتم جلوی دری که بالاش نوشته بود اتاق مدیریت یه نفس عمیق کشیدم و در زدم یه صدای مردونه و جوون گفت
_بیا داخل
درو باز کردم و سرمو کردم تو اتاق وووووو چه اتاق بزرگیییی خودمو کردم تو و رفتم جلو سرمو گرفته بودم پایین واسه همین نمیدیدمش
_سلام
_سلام کارتون
سرمو گرفتم بالا یه پسر جوون خوشتیپ و صد البته خوشگل...ولی...اصا به پای جونگ کوک نمیرسید
_عاااا خب زنگ زده بودم واسه منشی شدن تو شرکتتون
_عااا خب
_خب
_سابقه کاری
_بله دارم تو شرکت تجاری VBS منشی بودم
_عااااا بعد رشتتون
_مدیریت
_خوبه مدارک تحصیلی تونو ببینم
_بفرمایین
ازم گرفتشون و خوندشون و هی سرشو تکون تکون داد
_عااا عالیه خوبه
_ممنون
_خب اشکال ندارع که راحت باشم
_نه بفرمایین
_سویون شی شما از این ساعت به بعد استخدامی
_ممنون
یه تیمچه خم شد م
و راست شدم بهم نگا کرد و گفت
_خب میخوام برنامه کاریمو بهت بگم(حمایتش خیلی کمه خو میخونین یشیزی کامنت کنیدددد😑)
_ممنون
و قطع کرد هعیییی به خشکی شانس بعد چند ثانیه رییس برام پیامک کرد شمارشو گرفتم و زنگ زدم
_الو
_الو بفرمایین
_سلام ... برای کارتون زنگ زدم
_اها چه کاری؟؟
_منشی
_بله بله میخوایم براتون وقت بزارم بیاین
_بله
_الان وقت داریم میتونین بیاین
_عااا بله
_پس منتظرتونم
_بله تا دو ساعت دیگه خودمو میرسونم
یه شلوار بگ مشکی و یه نیم تنه مشکی با یه مانتو جلو باز حریر سفید روش پوشیدم موهامو حالت دادم و یه آرایش ملایم کردم و مدارکمو برداشتم و رفتم بیرون درو قفل کردم و کلیدو گذاشتم تو جیب کیفم و راه افتادم یکمی که رفتم زنگ زدم تاکسی و سوار شدم و خلاصه...رسیدیم پول تاکسی رو دادم و پیاده شدم وااااااو چه شرکت بزرگیییی رفتم تو یه خانم مسن وایساده بود و کارای نظافت رو میکرد
_ببخشید اجوما
_بله دخترم
_اتاق آقای مدیر
_ طبقه بالای بالاست
_اها ...ممنون
رفتم تو اسانسور و د دکمه ۳۶ رو فشار دادم آسانسور که میرفت بالا حالت تهوع میگرفتم از اسانسور پیاده شدم ورفتم جلوی دری که بالاش نوشته بود اتاق مدیریت یه نفس عمیق کشیدم و در زدم یه صدای مردونه و جوون گفت
_بیا داخل
درو باز کردم و سرمو کردم تو اتاق وووووو چه اتاق بزرگیییی خودمو کردم تو و رفتم جلو سرمو گرفته بودم پایین واسه همین نمیدیدمش
_سلام
_سلام کارتون
سرمو گرفتم بالا یه پسر جوون خوشتیپ و صد البته خوشگل...ولی...اصا به پای جونگ کوک نمیرسید
_عاااا خب زنگ زده بودم واسه منشی شدن تو شرکتتون
_عااا خب
_خب
_سابقه کاری
_بله دارم تو شرکت تجاری VBS منشی بودم
_عااااا بعد رشتتون
_مدیریت
_خوبه مدارک تحصیلی تونو ببینم
_بفرمایین
ازم گرفتشون و خوندشون و هی سرشو تکون تکون داد
_عااا عالیه خوبه
_ممنون
_خب اشکال ندارع که راحت باشم
_نه بفرمایین
_سویون شی شما از این ساعت به بعد استخدامی
_ممنون
یه تیمچه خم شد م
و راست شدم بهم نگا کرد و گفت
_خب میخوام برنامه کاریمو بهت بگم(حمایتش خیلی کمه خو میخونین یشیزی کامنت کنیدددد😑)
۱۷.۸k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.