Part: 1
Part: 1
توی اتاق کمحجم و نسبتا تاریک نشسته بود روی تخت و به چراغ مطالعه ای که روی میز کوچیک کنار تختش روشن بود خیره شده بود و با یک قلم و کاغذ مشغول نوشتن آگهی استخدام برای مغازش بود وسیگاری روی گوشه ی لبش نشسته بود و ریه هاش رو پر از دود سیگار و هوای سردی که از پنجره به داخل اتاق اومده بود کرده بود
اما هیچکس نمیدونست این مرد همون مردیه که لبخند نمیزنه تا جذاب تر باشه این مرد همون مردیه که برای به دست آوردن دختری که عاشقشه دست به هرکاری میزنه این مرد همون مردیه که از همه فاصله میگیره تا همچی رو فراموش کنه و ذهنش تو آرامش باشه
بعضی از اوقات مثل همین امشب شب رو تا صبح بیدار میمونه و غرق افکار خودش میشه
تنها هدفش اینه که دختری که عاشقش رو بدست بیاره و روزی بتونه روی شاهرگ آبی رنگش بوسه ای بزنه.
هوا حالت طوفانی بودن به خودش گرفت و یونگی از روی تختش بلند شد و پنجره رو قفل کرد و چراغ روی میز رو خاموش کرد و آگهی ها رو زیر تختش گذاشت ، زیر تختش مثل انبار آذوقه و جایی برای مخفیکردن راز های خودش بود به سمت چوب لباسی تن دیوار اتاق رفت و ژاکت مشکی رنگش رو پوشید توی آیینه ی رو به روش نگاهی به خودش انداخت و یقه ی لباسش رو مرتب کرد و دستی به موهاش کشید و ماسکی رو روی صورتش قرار داد که فقط چشماش نمایان می شد و مژه های بلند و ظریفش روی ماسک قرار گرفت و از خونه بیرون رفت.
باد های بیشتری شروع به وزیدن کرد و یهویی بارون شروع به باریدن کرد و موهای براق و بلند یونگی زیر بارون خیس از آب شده بود اما برای یونگی اهمیتی نداشت بیشتر براش لذت بخش بود وقتی که قدم می زد بوت براق و زیباش توی چاله های پر از آب خیابون می رفت و پاهاش خیس می شد اما اینم براش لذت بخش بود...
توی اتاق کمحجم و نسبتا تاریک نشسته بود روی تخت و به چراغ مطالعه ای که روی میز کوچیک کنار تختش روشن بود خیره شده بود و با یک قلم و کاغذ مشغول نوشتن آگهی استخدام برای مغازش بود وسیگاری روی گوشه ی لبش نشسته بود و ریه هاش رو پر از دود سیگار و هوای سردی که از پنجره به داخل اتاق اومده بود کرده بود
اما هیچکس نمیدونست این مرد همون مردیه که لبخند نمیزنه تا جذاب تر باشه این مرد همون مردیه که برای به دست آوردن دختری که عاشقشه دست به هرکاری میزنه این مرد همون مردیه که از همه فاصله میگیره تا همچی رو فراموش کنه و ذهنش تو آرامش باشه
بعضی از اوقات مثل همین امشب شب رو تا صبح بیدار میمونه و غرق افکار خودش میشه
تنها هدفش اینه که دختری که عاشقش رو بدست بیاره و روزی بتونه روی شاهرگ آبی رنگش بوسه ای بزنه.
هوا حالت طوفانی بودن به خودش گرفت و یونگی از روی تختش بلند شد و پنجره رو قفل کرد و چراغ روی میز رو خاموش کرد و آگهی ها رو زیر تختش گذاشت ، زیر تختش مثل انبار آذوقه و جایی برای مخفیکردن راز های خودش بود به سمت چوب لباسی تن دیوار اتاق رفت و ژاکت مشکی رنگش رو پوشید توی آیینه ی رو به روش نگاهی به خودش انداخت و یقه ی لباسش رو مرتب کرد و دستی به موهاش کشید و ماسکی رو روی صورتش قرار داد که فقط چشماش نمایان می شد و مژه های بلند و ظریفش روی ماسک قرار گرفت و از خونه بیرون رفت.
باد های بیشتری شروع به وزیدن کرد و یهویی بارون شروع به باریدن کرد و موهای براق و بلند یونگی زیر بارون خیس از آب شده بود اما برای یونگی اهمیتی نداشت بیشتر براش لذت بخش بود وقتی که قدم می زد بوت براق و زیباش توی چاله های پر از آب خیابون می رفت و پاهاش خیس می شد اما اینم براش لذت بخش بود...
۴.۱k
۲۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.