𝐲𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐧𝐨𝐭 𝐦𝐢𝐧𝐞 p/1
(vio jungkook)
تازه از حموم بیرون اومده بودم بیرون
جلو آینه موهامو با حوله خشک کردم میکردم که گوشیم زنگ خورد
روی عسلی کنار تخت خوابم برداشتم و تماس رو وصل کردن
"الو جنی؟"
"کوک...میتونی بیای دنبالم؟"
"جنی خوبی؟"
"نه خوب نیستم...بیا دنبالم"
"باشه الان آماده میشم میام"
گوشی رو قطع کردم و سرجای اولش برشگردوندم
سمت کمد لباسیم رفت و یه شومیز مشکی و شلوار جین برداشتم پوشیدم
با سوشوار و شونه موهامو حالت دادم و کفش اسپرتم پوشیدم
سویئچ و گوشیم برداشتم و بیرون رفتم
سوار شدم و تا خونه جنی روندم
درسته جنی رو دوست نداشتم و با زور باهاش نامزدی شدم
ولی باعث نمیشه که ازش متنفر باشم
اون هم مثل من گی بود و مثل من هم پدر مادرش مجبورش کردن
اون دختر قویی بود و بعضی مواقع منو آروم میکرد
ولی وقتی یاد دختری که دوستش داره میوفته واقعا غمگین ترین دختر جهان میشه
(vio Admin)
ترمز کرد و دسته ماشین رو کشید و پیاده شد و با دکمه در ماشین رو قفل کرد
زنگ در رو زد و خانم کیم درو باز کرد
از حیاط عبور کرد و رسید به در راه رو که خانم کیم اومد
" سلام جونگکوک"
یکم سرشو خم کرد
"سلام خانم کیم"
جویی اونو به داخل راهنمایی کرد
"اومدی دنبال جنی؟"
جونگکوک چند قدم برداشت
"آره...کجاست؟"
احتمالاً مثل همیشه از اتاقش بیرون نیومده
"داخل اتاقش"
سری تکون دادم
"وایسا الان میگم بیاد"
باز سری تکون داد و روی یکی از کاناپه های هال نشست
یعد چند دقیقه جنی اومد بیرون ، فهمیده بود یه لبخند فیک روی لباش هست
"کوک بریم؟"
با چشماش اشاره کرد به مادرش
"اوکی بریم"
مادرش پشت سر جنی اومد
"یه قهوه حداقل بخورید برید"
کوک باید می پیچوندش
"نه مرسی خانم کیم ، من جنی یه برنامه هایی داریم"
مادر جنی تایید کرد ، کوک هم با جنی از اونجا بیرون رفتن
جنی لبخندش محو شد و با کوک سوار ماشین شد
"جنی؟ کجا میری؟"
جنی به صدای لرزون جواب داد
"بریم پل"
مثل همیشه ، اونجا جای آرومی بود
"باشه ، بریم"
حرکت کرد سمت پل
(after 10 min)
کنار جاده ماشین رو پارک کرد
جنی پیاده شد و سمت میله های پل رفت
جونگکوک هم بعد قفل کردن در ماشین ، ماشین رو دور زد و کنار جنی ولی یک متر ازش فاصله داشت وایساد
"خوبی؟"
جنی سر به چپ و راست تکون داد البته کوک هم دست کمی از اون نداشت
خودش هم دلش برای تهیونگ تنگ شده بود
"باز خوابشو دیدم کوک"
جونگکوک به دریای رو به روش خیره شد
"خواب خاطرات ، وقتی واسه اولین بار بهش گفتم دوستش دارم ، وقتی داخل بار بودیم و وسط جرعت حقیقت بهش گفتم تو رو دوست دارم"
جونگکوک لبخند کمرنگی زد. یاد خاطره خودش افتاده بود
برای اولین بار به تهیونگ اعتراف کرده بود...
(فلش بک)
جونگکوک سمت صخره رفت و خوشحال بود
"تهیونگ ، اینجارو نگاه کن "
تهیونگ از کیوتی جونگکوک خنده ریزی کرد و گفت
"دریا بزرگه نه؟"
جونگکوک جواب داد
"خیلی بزرگ ، همیشه دوست داشتم با یه نفر خاص بیام اینجا"
تهیونگ تعجب کرده بود
"یه نفر خاص؟"
جونگکوک که همینطور به دریا خیره شده بود گفت
"با کسی که واقعا دوستش دارم"
تهیونگ یکم ناراحت شد
"کوک تاحالا عاشق شدی؟"
کوک سمت تهیونگ برگشت ، انگار وقتش بود ، تاحالا این سوال رو از کوک نپرسیده بود
"آره هنوز هم هستم"
تهیونگ به جونگکوک نزدیک شد
"میتونم بپرسم اون کیه؟"
کوک باید میگفت؟ آره این تنها شانسش بود یا رد میشد یا قبول
قلبش تند تند میزد ، آب گلوشو قوت داد ، سرشو پایین انداخت و گفت
"شاید فکر کنی دارم دروغ میگم هیونگ ولی من گی هستم"
نفسشو به بیرون فرستاد و ادامه داد
"و اینو از همه مخفی کردم چون داخل جامعه ما اینو یه گناه میدونن ولی من این کارو کردم و این احساس رو دارم هیونگ"
تهیونگ تعجب کرده بود
"کیه جونگکوک؟"
جونگکوک بدون مکثی جواب داد
"هیونگ من تو رو دوست دارم"
جونگکوک سرشو بالا آورد و به تهیونگ که با تعجب بهش زل زده بود نگاه کرد
کوک سمتش رفت و نزدیکش شد
"اگه قبول نکنی هیونگ ، اشکالی نداره"
بعد هم نفسی بیرون فرستاد و چشماشو بست تا این قضیه رو هزم کنه
که چیزی رو روی لبش حس کرد
چشماشو به سرعت باز کرد
تهیونگ ، کوک رو بوسید؟
این عجیب بود ولی کوک پایانش نداد و ادامهش داد
(پایاین فلش بک)
جونگکوک اشکش در اومده بود واسه به یاد آوردن خاطراتش
"جنی! قوی باش تو و اون هم دیگه رو میخواین پس میتونین"
نصیحت های خود جنی بود
جنی که بغضش ترکیده بود گفت
"من لیسا رو میخوام"
برای بار اول اسمش رو آورد ، درسته لیسا؟
جونگکوک هم خوب میشناختش ، پدرش یه سرمایه گذار تایلندی بود که حدود پنج الهی شش سال اومده بود اینجا و قرار بود سال دیگه از اینجا برن
و اینو جنی هم خوب میدونست
"اگه لیسا بره چی؟"
گریهش شدت گرفت و جونگکوک سمتش رفت و اونو بغل کرد و با حرفاش آرومش کرد
تازه از حموم بیرون اومده بودم بیرون
جلو آینه موهامو با حوله خشک کردم میکردم که گوشیم زنگ خورد
روی عسلی کنار تخت خوابم برداشتم و تماس رو وصل کردن
"الو جنی؟"
"کوک...میتونی بیای دنبالم؟"
"جنی خوبی؟"
"نه خوب نیستم...بیا دنبالم"
"باشه الان آماده میشم میام"
گوشی رو قطع کردم و سرجای اولش برشگردوندم
سمت کمد لباسیم رفت و یه شومیز مشکی و شلوار جین برداشتم پوشیدم
با سوشوار و شونه موهامو حالت دادم و کفش اسپرتم پوشیدم
سویئچ و گوشیم برداشتم و بیرون رفتم
سوار شدم و تا خونه جنی روندم
درسته جنی رو دوست نداشتم و با زور باهاش نامزدی شدم
ولی باعث نمیشه که ازش متنفر باشم
اون هم مثل من گی بود و مثل من هم پدر مادرش مجبورش کردن
اون دختر قویی بود و بعضی مواقع منو آروم میکرد
ولی وقتی یاد دختری که دوستش داره میوفته واقعا غمگین ترین دختر جهان میشه
(vio Admin)
ترمز کرد و دسته ماشین رو کشید و پیاده شد و با دکمه در ماشین رو قفل کرد
زنگ در رو زد و خانم کیم درو باز کرد
از حیاط عبور کرد و رسید به در راه رو که خانم کیم اومد
" سلام جونگکوک"
یکم سرشو خم کرد
"سلام خانم کیم"
جویی اونو به داخل راهنمایی کرد
"اومدی دنبال جنی؟"
جونگکوک چند قدم برداشت
"آره...کجاست؟"
احتمالاً مثل همیشه از اتاقش بیرون نیومده
"داخل اتاقش"
سری تکون دادم
"وایسا الان میگم بیاد"
باز سری تکون داد و روی یکی از کاناپه های هال نشست
یعد چند دقیقه جنی اومد بیرون ، فهمیده بود یه لبخند فیک روی لباش هست
"کوک بریم؟"
با چشماش اشاره کرد به مادرش
"اوکی بریم"
مادرش پشت سر جنی اومد
"یه قهوه حداقل بخورید برید"
کوک باید می پیچوندش
"نه مرسی خانم کیم ، من جنی یه برنامه هایی داریم"
مادر جنی تایید کرد ، کوک هم با جنی از اونجا بیرون رفتن
جنی لبخندش محو شد و با کوک سوار ماشین شد
"جنی؟ کجا میری؟"
جنی به صدای لرزون جواب داد
"بریم پل"
مثل همیشه ، اونجا جای آرومی بود
"باشه ، بریم"
حرکت کرد سمت پل
(after 10 min)
کنار جاده ماشین رو پارک کرد
جنی پیاده شد و سمت میله های پل رفت
جونگکوک هم بعد قفل کردن در ماشین ، ماشین رو دور زد و کنار جنی ولی یک متر ازش فاصله داشت وایساد
"خوبی؟"
جنی سر به چپ و راست تکون داد البته کوک هم دست کمی از اون نداشت
خودش هم دلش برای تهیونگ تنگ شده بود
"باز خوابشو دیدم کوک"
جونگکوک به دریای رو به روش خیره شد
"خواب خاطرات ، وقتی واسه اولین بار بهش گفتم دوستش دارم ، وقتی داخل بار بودیم و وسط جرعت حقیقت بهش گفتم تو رو دوست دارم"
جونگکوک لبخند کمرنگی زد. یاد خاطره خودش افتاده بود
برای اولین بار به تهیونگ اعتراف کرده بود...
(فلش بک)
جونگکوک سمت صخره رفت و خوشحال بود
"تهیونگ ، اینجارو نگاه کن "
تهیونگ از کیوتی جونگکوک خنده ریزی کرد و گفت
"دریا بزرگه نه؟"
جونگکوک جواب داد
"خیلی بزرگ ، همیشه دوست داشتم با یه نفر خاص بیام اینجا"
تهیونگ تعجب کرده بود
"یه نفر خاص؟"
جونگکوک که همینطور به دریا خیره شده بود گفت
"با کسی که واقعا دوستش دارم"
تهیونگ یکم ناراحت شد
"کوک تاحالا عاشق شدی؟"
کوک سمت تهیونگ برگشت ، انگار وقتش بود ، تاحالا این سوال رو از کوک نپرسیده بود
"آره هنوز هم هستم"
تهیونگ به جونگکوک نزدیک شد
"میتونم بپرسم اون کیه؟"
کوک باید میگفت؟ آره این تنها شانسش بود یا رد میشد یا قبول
قلبش تند تند میزد ، آب گلوشو قوت داد ، سرشو پایین انداخت و گفت
"شاید فکر کنی دارم دروغ میگم هیونگ ولی من گی هستم"
نفسشو به بیرون فرستاد و ادامه داد
"و اینو از همه مخفی کردم چون داخل جامعه ما اینو یه گناه میدونن ولی من این کارو کردم و این احساس رو دارم هیونگ"
تهیونگ تعجب کرده بود
"کیه جونگکوک؟"
جونگکوک بدون مکثی جواب داد
"هیونگ من تو رو دوست دارم"
جونگکوک سرشو بالا آورد و به تهیونگ که با تعجب بهش زل زده بود نگاه کرد
کوک سمتش رفت و نزدیکش شد
"اگه قبول نکنی هیونگ ، اشکالی نداره"
بعد هم نفسی بیرون فرستاد و چشماشو بست تا این قضیه رو هزم کنه
که چیزی رو روی لبش حس کرد
چشماشو به سرعت باز کرد
تهیونگ ، کوک رو بوسید؟
این عجیب بود ولی کوک پایانش نداد و ادامهش داد
(پایاین فلش بک)
جونگکوک اشکش در اومده بود واسه به یاد آوردن خاطراتش
"جنی! قوی باش تو و اون هم دیگه رو میخواین پس میتونین"
نصیحت های خود جنی بود
جنی که بغضش ترکیده بود گفت
"من لیسا رو میخوام"
برای بار اول اسمش رو آورد ، درسته لیسا؟
جونگکوک هم خوب میشناختش ، پدرش یه سرمایه گذار تایلندی بود که حدود پنج الهی شش سال اومده بود اینجا و قرار بود سال دیگه از اینجا برن
و اینو جنی هم خوب میدونست
"اگه لیسا بره چی؟"
گریهش شدت گرفت و جونگکوک سمتش رفت و اونو بغل کرد و با حرفاش آرومش کرد
۶.۶k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.