wait for me p6
۹ سال پیش..سئول. دبیرستان سونگدام
تهیونگ به همراه جونگ کوک توی راهرو مدرسه در حال قدم زدن بود حرف میزدن که یهو تهیونگ هایون و دید..همون سال اولی کوچولو..با یه هودی بلند که تا پایین دامنش میومد و موهایی بلند که دم اسبی بسته بودشون یهو لیا یه لبخند شیطونی زد و بلند داد زد هایون کراشت..هایون تا میخواست لیا رو بزنه لیا هایون و محکم تو بغل تهیونگ انداخت تهیونگم از فرصت استفاده کرد و دستاشو دور کمر هایون حلقه کرد.اون دوتا همینطور گیج نگاه به هم میکردن لیا و کوک هم بعد اینکه با مشت به دستای هم کوبیدن که نشان از درست پیش رفتن نقششون بود از اونجا رفتن .. تهیونگ و هایون مونده بودن که هنوز گیج بودن..تهیونگ سرشو کج کرد و با لبخند گفت:بعد مدرسه کافه بهار میبینمت»دستاشو از دور هایون برداشت با انگشت اشاره اروم روی دماغش زد که باعث شد چشماش بسته شن لبخندی از این کیوتی زد و چتری های هایون رو بهم ریخت و به چهرش نگاه کرد. دوباره از شدت کیوتی هایونش بغلش کرد و سریع دوید تا به کلاسش برسه.با این حرکات تهیونگ توی دل هایون گوله گوله قند اب میکردن و انقد خوشحال بود که نمیدونست چیکار کنه و سعی کرد انرژیشو با دویدن تا کلاسشو بغل کردن لیاش تخلیه کنه..انقد هیجان داشت که هی ساعتو نگاه میکرد تا درس زودتر تموم بشه بعد مدرسه حتی بدون خدافظی با لیا به سمت کافه بهار رفت.دید تهیونگ داره با لبتاب کار میکنه و یه عینک خوشگلم روی چشماشه لبخندی زد و یه گوشه قایم شد و موهاشو باز کرد که تا پایین کمرش میومد و سعی کرد مرتبش کنه و بعد اونم لباساش و مرتب کرد و اروم وارد کافه شد..با اومدنش به داخل تازه متوجه این شده بود که کافه کاملا خالیه و غیر از تهیونگ کسی اونجا نیست . روی صندلی جلو تهیونگ نشست و کیفشو پایین گذاشت و با لبخند مهربونی سلامی کرد..تهیونگ لبتابش و توی کیفش گذاشت و عینکشو در اورد و به دختر جلوش نگاه کرد._سلام پارک هایون.»هایون دوباره لبخندی زد.._خیلی خب .. ببین هایون من ادم پیچوندن حرف نیستم و بدون حرف کارمو میگم.. ازت خوشم میاد کوچولوم»دهن هایون باز مونده بود_کو..کوچولوم؟؟ »_هوم اره..میدونم ردم نمیکنی هایون..هروقت منو میبینی اون دوستت لیا خیلی ضایع رفتار میکنه....البته خودتم همینطور»جمله آخرشو با شیطنت گفت و باعث شد هایون با کف دست بزنه روی پیشونی خودش
تهیونگ به همراه جونگ کوک توی راهرو مدرسه در حال قدم زدن بود حرف میزدن که یهو تهیونگ هایون و دید..همون سال اولی کوچولو..با یه هودی بلند که تا پایین دامنش میومد و موهایی بلند که دم اسبی بسته بودشون یهو لیا یه لبخند شیطونی زد و بلند داد زد هایون کراشت..هایون تا میخواست لیا رو بزنه لیا هایون و محکم تو بغل تهیونگ انداخت تهیونگم از فرصت استفاده کرد و دستاشو دور کمر هایون حلقه کرد.اون دوتا همینطور گیج نگاه به هم میکردن لیا و کوک هم بعد اینکه با مشت به دستای هم کوبیدن که نشان از درست پیش رفتن نقششون بود از اونجا رفتن .. تهیونگ و هایون مونده بودن که هنوز گیج بودن..تهیونگ سرشو کج کرد و با لبخند گفت:بعد مدرسه کافه بهار میبینمت»دستاشو از دور هایون برداشت با انگشت اشاره اروم روی دماغش زد که باعث شد چشماش بسته شن لبخندی از این کیوتی زد و چتری های هایون رو بهم ریخت و به چهرش نگاه کرد. دوباره از شدت کیوتی هایونش بغلش کرد و سریع دوید تا به کلاسش برسه.با این حرکات تهیونگ توی دل هایون گوله گوله قند اب میکردن و انقد خوشحال بود که نمیدونست چیکار کنه و سعی کرد انرژیشو با دویدن تا کلاسشو بغل کردن لیاش تخلیه کنه..انقد هیجان داشت که هی ساعتو نگاه میکرد تا درس زودتر تموم بشه بعد مدرسه حتی بدون خدافظی با لیا به سمت کافه بهار رفت.دید تهیونگ داره با لبتاب کار میکنه و یه عینک خوشگلم روی چشماشه لبخندی زد و یه گوشه قایم شد و موهاشو باز کرد که تا پایین کمرش میومد و سعی کرد مرتبش کنه و بعد اونم لباساش و مرتب کرد و اروم وارد کافه شد..با اومدنش به داخل تازه متوجه این شده بود که کافه کاملا خالیه و غیر از تهیونگ کسی اونجا نیست . روی صندلی جلو تهیونگ نشست و کیفشو پایین گذاشت و با لبخند مهربونی سلامی کرد..تهیونگ لبتابش و توی کیفش گذاشت و عینکشو در اورد و به دختر جلوش نگاه کرد._سلام پارک هایون.»هایون دوباره لبخندی زد.._خیلی خب .. ببین هایون من ادم پیچوندن حرف نیستم و بدون حرف کارمو میگم.. ازت خوشم میاد کوچولوم»دهن هایون باز مونده بود_کو..کوچولوم؟؟ »_هوم اره..میدونم ردم نمیکنی هایون..هروقت منو میبینی اون دوستت لیا خیلی ضایع رفتار میکنه....البته خودتم همینطور»جمله آخرشو با شیطنت گفت و باعث شد هایون با کف دست بزنه روی پیشونی خودش
۲۵۲
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.