عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:36
ویو ا/ت
خلاصه لونا برام هم لوکیشنو فرستاد هم ساعتشو...ساعت۶غروب باید راه میفتادیم... ناهارمونو خوردیم و رفتیم بالا لباسامونو پوشیدیم... من یه لباس خوشگل کیوت پوشیدم تهیونگم لباس کت چرمشو پوشید...من نشستم داشتم گردنبندمو میبستم ولی نتونستم از تهیونگ کمک خواستم...
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
ا/ت: میشه این گردنبندمو واسم ببندی؟ خودم نمیتونم...
تهیونگ: با کمال میل...
موهای باز شدمو زد کنار و داشت گردنبندمو میبست که خیره گردنم شد...
تهیونگ: میگم ا/ت...
برگشتمو بهش گفتم...
ا/ت: بله؟
تهیونگ:این گردنت... چیکارش کنیم؟ کبوده...
ا/ت: نمیفهمن... موهامو میندازم جلو...
تهیونگ: اوکی... مواظب باشیا...
ا/ت: ها... اقا.. خودش کبود کرده میگه مواظبم باش...
تهیونگ:(خنده)
ویو تهیونگ
اماده شدیمو رفتیم از اتاق بیرون منم دست ا/ت رو. گرفتم... لامصب زیبای خفته شده بود...رفتیم. پایینو از عمارت زدیم بیرون... سوارماشین شدیمو. به سمت ویلا حرکت کردیم...
چند مین بعد
رسیده بودیم... دیدم دوست ا/ت لونا به همراه دوست پسرش کنار هم وایستادن..و. دست همو گرفتن ماهم پیاده شدیم.. منم بلافاصله دست ا/ت. رو. گرفتم رفتیم سمتشون... که یهو ا/ت دستمو رها کردو رفت سمت لونا اونم همین کارو. کرد.. همدیگرو بغل کردن...
ا/ت: لوناااا
لونا: ا/تتت
ا/ت: بیشور چند روز ازم. خبری نمیگری...
لونا:خو سرم شلوغ بود.. خودتم همین کارو کردیاااا...
تهیونگ: سلام
لونا: هاا.. تهیونگ ببخشید ندیدمت... سلام!
چان وِ:سلام
تهیونگ: سلام..
باهم دست میدن
و ا/ت و چان وِ هم باهم سلام میکنن... پسرا پشت بودن و دخترا جلو راه افتادن... و وارد عمارت شدن...
لونا:ا/ت... شنا میکنی؟
ا/ت: شنا؟
لونا: آره دیگه استخر امادست... پسرامونم باهامون میان...مایو هم داریم..
ا/ت: راستش من. نمیخوام شنا کنم..
لونا: چرا؟...
ا/ت: نمیتونم...
لونا: عحح ا/ت بس کن بیا بریم..
تهیونگ که متوجه شده بود که ا/ت خوشش نمیاد پیش یکی لباس باز یا جلف بپوشه مخصوصا اونم کناردوست پسر لونا گفت..
تهیونگ: ا/ت نمیخواد.. اگه شما میخوایین برین..
و بعد دست ا/ترو میکشه.. پیش خودش...
لونا: خب.. باشه ماهم نمیریم... حداقل بیاین بریم تو حیاط سوجو گرفتم اتیشم روشن کنیم...
ویو ا/ت
واقعا از این حرف لونا خوشم نیومد.. بخاطر همین. رفتیم سمت حیاط اتیش روشن کردیمو نشستیم دور اتیش... لونا سوجو هارو آورد به هممون یکی داد و همه بازش کردنو در حال خوردن بودن اما من باز نکردمو چشمم به تهیونگ بود.. که بهم نگاه میکنه... راستش من تا حالا نوشیدنی الکلی نخوردم و اگه هم الان میخوردم ممکن بود تهیونگ دعوام کنه... متوجه نگاهم شدو با اشاره دستش که میتونی یکم بخوری... برای اولین بار داشتم نوشیدنی الکلی میخوردم..بازش کردم...
کامنت:۱۸٠
ویو ا/ت
خلاصه لونا برام هم لوکیشنو فرستاد هم ساعتشو...ساعت۶غروب باید راه میفتادیم... ناهارمونو خوردیم و رفتیم بالا لباسامونو پوشیدیم... من یه لباس خوشگل کیوت پوشیدم تهیونگم لباس کت چرمشو پوشید...من نشستم داشتم گردنبندمو میبستم ولی نتونستم از تهیونگ کمک خواستم...
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
ا/ت: میشه این گردنبندمو واسم ببندی؟ خودم نمیتونم...
تهیونگ: با کمال میل...
موهای باز شدمو زد کنار و داشت گردنبندمو میبست که خیره گردنم شد...
تهیونگ: میگم ا/ت...
برگشتمو بهش گفتم...
ا/ت: بله؟
تهیونگ:این گردنت... چیکارش کنیم؟ کبوده...
ا/ت: نمیفهمن... موهامو میندازم جلو...
تهیونگ: اوکی... مواظب باشیا...
ا/ت: ها... اقا.. خودش کبود کرده میگه مواظبم باش...
تهیونگ:(خنده)
ویو تهیونگ
اماده شدیمو رفتیم از اتاق بیرون منم دست ا/ت رو. گرفتم... لامصب زیبای خفته شده بود...رفتیم. پایینو از عمارت زدیم بیرون... سوارماشین شدیمو. به سمت ویلا حرکت کردیم...
چند مین بعد
رسیده بودیم... دیدم دوست ا/ت لونا به همراه دوست پسرش کنار هم وایستادن..و. دست همو گرفتن ماهم پیاده شدیم.. منم بلافاصله دست ا/ت. رو. گرفتم رفتیم سمتشون... که یهو ا/ت دستمو رها کردو رفت سمت لونا اونم همین کارو. کرد.. همدیگرو بغل کردن...
ا/ت: لوناااا
لونا: ا/تتت
ا/ت: بیشور چند روز ازم. خبری نمیگری...
لونا:خو سرم شلوغ بود.. خودتم همین کارو کردیاااا...
تهیونگ: سلام
لونا: هاا.. تهیونگ ببخشید ندیدمت... سلام!
چان وِ:سلام
تهیونگ: سلام..
باهم دست میدن
و ا/ت و چان وِ هم باهم سلام میکنن... پسرا پشت بودن و دخترا جلو راه افتادن... و وارد عمارت شدن...
لونا:ا/ت... شنا میکنی؟
ا/ت: شنا؟
لونا: آره دیگه استخر امادست... پسرامونم باهامون میان...مایو هم داریم..
ا/ت: راستش من. نمیخوام شنا کنم..
لونا: چرا؟...
ا/ت: نمیتونم...
لونا: عحح ا/ت بس کن بیا بریم..
تهیونگ که متوجه شده بود که ا/ت خوشش نمیاد پیش یکی لباس باز یا جلف بپوشه مخصوصا اونم کناردوست پسر لونا گفت..
تهیونگ: ا/ت نمیخواد.. اگه شما میخوایین برین..
و بعد دست ا/ترو میکشه.. پیش خودش...
لونا: خب.. باشه ماهم نمیریم... حداقل بیاین بریم تو حیاط سوجو گرفتم اتیشم روشن کنیم...
ویو ا/ت
واقعا از این حرف لونا خوشم نیومد.. بخاطر همین. رفتیم سمت حیاط اتیش روشن کردیمو نشستیم دور اتیش... لونا سوجو هارو آورد به هممون یکی داد و همه بازش کردنو در حال خوردن بودن اما من باز نکردمو چشمم به تهیونگ بود.. که بهم نگاه میکنه... راستش من تا حالا نوشیدنی الکلی نخوردم و اگه هم الان میخوردم ممکن بود تهیونگ دعوام کنه... متوجه نگاهم شدو با اشاره دستش که میتونی یکم بخوری... برای اولین بار داشتم نوشیدنی الکلی میخوردم..بازش کردم...
کامنت:۱۸٠
۲۱.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.