part⑧
part⑧
ته: چیز دیگه ای نمیخواین بانو کیم من برم بمیرم
یونا: نه نمیخوام برو بمیر اینم ببر ما حرف خصوصی داریم
رونا : کوک پات بهتره
کوک: اره مامان آسیب جدی ای ندیده
یونا: اینو بغل کنو ببر
کوک: چـ.. چی آ نه نه نه نه نمیخواد میتونم راه برم که
یونا: برو دیگه سریع اینم یادت بره
با یه دست بلندش کردمو بردمش گذاشتمش رو تختم چون میدونستم خجالتیه لباسمو پوشیدم
کوک: لازم نبود منو بغل کنید میتونستم راه بیام
ته: باید به حرف اون مامانبزرگ گوش بدم
۳ ساعت بعد
ته: خوابت میاد بگیر بخواب
خوابید منم رفتم پایین
یونا: گم رو بالا کار داریم
ته: یونگی نمیتونه سه ساعت به جای من کار کنه جیمینو میفرستم فعلا
کفشامو پوشیدمو رفتم اداره
رئیس لی؛ افسر کیم درسته مقام داری ولی نیومدی مخ بچه های خالتو بزنی که لباس نپوشیدی
ته: لخت که نیستم بعدشم برو از بانو کیم بزرگ بپرس " سرد"
یونگی: فعلا
♡۱۱ شب♡
رئیس لی: کیم پاشو برو
ته: فعلا
رفتم خونه خودم که یادم اومد گوشیم تو عمارته برگشتم عمارت
یونا: در مورد اون چیزی که گفتی حرف زدیم
ته: چه. کنم بگم وای حالا چی شد خیر من اومدم گوشیمو بردارم برم بمیرم
جیمین: خفه بچه خوابه
رونا: یعنی به چپتم نیست؟
ته: نه نیست لازم نبود شما حرف بزنین من یه قانون دارم به هرچی میخوام میرسم مهم نیست از چه روشی
جیمین: بابا خفه شو بیدارش کردی داشتم عکس میگرفتم
رونا: اخی بیدار شدی نگران نباش فردا امتحان نداری
یونا: وایسا نکنه مجبورش میکنی هفت ساعت درس بخونه
رونا: این ساعت مناسبیه
ته: اهان درسته خیلی خوبه
سوهو: من یادمه تهیونگ وقتی بچه بود مهم نبود چه زمانی وقتی میرسید تا وقتی دوباره باید میرفت مدرسه درس میخوند
ته: خیلی کسل کننده این
گوشیمو برداشتم و زدم بیرون و برگشتم خونه ی خودم و خودگو رو تخت ولو کردم و گوشیمو روشن کردم
چت تهیونگ با مامانش
یونا: ته رونا می گفت پسرش از تو خجالت میکشه ولی هیچی بهش نگفته
ته: خب چه کنم اون بچه مال من میشه و تمام اوکی
یونا: تهیونگ نمیتونی که به زور مال خوت بکنیش
ته: پس میگی چیکار کنم
یونا: ازش دوری کن اگه دوست داشته باشه پیگیر میشه
ته: اگه نشد
یونا: هرکاری خواستی بکن
ته: باشه
اتمام چت
ته: اون بچه خیلی کیوته من چرا باهاش برخورد کردم
☆صبح روز بعد
ویوی کوک
بیدار شدم از مامانم خداحافظی کردم و رفتم اکادمی که هانا رو دیدم
هانا: کوک اون افسر اویزون کیم خیلی کراشه لعنتی میخوامش نظر تو چیه
کوک: بهت میاد " ناراحت"
اخه چرا هانا باید اونو دوست داشته باشه اگه چند نفر دیگه بودن میتونستم بگم نه اون مال منه ولی هانا
هانا: بریم سریع باش شاید امروز اومد
رفتیم تو کلاس و نشستیم سر جامون
هوپی: سلام خب ریاضیاتونو بزارین رو میز
جیا:.. ـ
ته: چیز دیگه ای نمیخواین بانو کیم من برم بمیرم
یونا: نه نمیخوام برو بمیر اینم ببر ما حرف خصوصی داریم
رونا : کوک پات بهتره
کوک: اره مامان آسیب جدی ای ندیده
یونا: اینو بغل کنو ببر
کوک: چـ.. چی آ نه نه نه نه نمیخواد میتونم راه برم که
یونا: برو دیگه سریع اینم یادت بره
با یه دست بلندش کردمو بردمش گذاشتمش رو تختم چون میدونستم خجالتیه لباسمو پوشیدم
کوک: لازم نبود منو بغل کنید میتونستم راه بیام
ته: باید به حرف اون مامانبزرگ گوش بدم
۳ ساعت بعد
ته: خوابت میاد بگیر بخواب
خوابید منم رفتم پایین
یونا: گم رو بالا کار داریم
ته: یونگی نمیتونه سه ساعت به جای من کار کنه جیمینو میفرستم فعلا
کفشامو پوشیدمو رفتم اداره
رئیس لی؛ افسر کیم درسته مقام داری ولی نیومدی مخ بچه های خالتو بزنی که لباس نپوشیدی
ته: لخت که نیستم بعدشم برو از بانو کیم بزرگ بپرس " سرد"
یونگی: فعلا
♡۱۱ شب♡
رئیس لی: کیم پاشو برو
ته: فعلا
رفتم خونه خودم که یادم اومد گوشیم تو عمارته برگشتم عمارت
یونا: در مورد اون چیزی که گفتی حرف زدیم
ته: چه. کنم بگم وای حالا چی شد خیر من اومدم گوشیمو بردارم برم بمیرم
جیمین: خفه بچه خوابه
رونا: یعنی به چپتم نیست؟
ته: نه نیست لازم نبود شما حرف بزنین من یه قانون دارم به هرچی میخوام میرسم مهم نیست از چه روشی
جیمین: بابا خفه شو بیدارش کردی داشتم عکس میگرفتم
رونا: اخی بیدار شدی نگران نباش فردا امتحان نداری
یونا: وایسا نکنه مجبورش میکنی هفت ساعت درس بخونه
رونا: این ساعت مناسبیه
ته: اهان درسته خیلی خوبه
سوهو: من یادمه تهیونگ وقتی بچه بود مهم نبود چه زمانی وقتی میرسید تا وقتی دوباره باید میرفت مدرسه درس میخوند
ته: خیلی کسل کننده این
گوشیمو برداشتم و زدم بیرون و برگشتم خونه ی خودم و خودگو رو تخت ولو کردم و گوشیمو روشن کردم
چت تهیونگ با مامانش
یونا: ته رونا می گفت پسرش از تو خجالت میکشه ولی هیچی بهش نگفته
ته: خب چه کنم اون بچه مال من میشه و تمام اوکی
یونا: تهیونگ نمیتونی که به زور مال خوت بکنیش
ته: پس میگی چیکار کنم
یونا: ازش دوری کن اگه دوست داشته باشه پیگیر میشه
ته: اگه نشد
یونا: هرکاری خواستی بکن
ته: باشه
اتمام چت
ته: اون بچه خیلی کیوته من چرا باهاش برخورد کردم
☆صبح روز بعد
ویوی کوک
بیدار شدم از مامانم خداحافظی کردم و رفتم اکادمی که هانا رو دیدم
هانا: کوک اون افسر اویزون کیم خیلی کراشه لعنتی میخوامش نظر تو چیه
کوک: بهت میاد " ناراحت"
اخه چرا هانا باید اونو دوست داشته باشه اگه چند نفر دیگه بودن میتونستم بگم نه اون مال منه ولی هانا
هانا: بریم سریع باش شاید امروز اومد
رفتیم تو کلاس و نشستیم سر جامون
هوپی: سلام خب ریاضیاتونو بزارین رو میز
جیا:.. ـ
۶.۴k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.