پادشاه مافیا p4
ویو یونا : وقتی از ماشین پیاده شدم با صحنه ای که دیدم پرام ریخت رسما خشک شدم ( و همون قضیه پارت قبل حال ندارم بنویسم ) که یهو
کوک اومد گفت : ممممم مثل اینکه امشبو مهمون منی
یونا : نهههه ممنون میرم هتل
کوک دستشو گذاشت رو بازو هام و گفت: ببین تو الان دوست منی و من نمیتونم بیینم تو اینطوری باشی و درضمن با من غریبه نباش همم
منم نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو سینش اونم سرمو نوازش میکرد بعد چند دیقه گفت : معمولا بقیه تو این مواقع گریه میکنن ولی تو گریه نکردی برام عجیبه
یونا : من بدم میاد جلو بقیه گریه کنم حتی آخرین باری هم که جلو کسی گریه کردم ۱۰ سالم بود
کوک با تعجب : واقعا ؟
یونا : اره
کوک : میخوای کل شبو همینجا وایسی
یونا : نه بریم راستی
کوک : هممم؟
یونا : دوست دختر یا زن نداری؟
کوک خندید و گفت : نه من تا حالا عاشق نشدم
یونا : منم
کوک : نقطه مشترک زیادی داریم
یونا : آره
رفتیم سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم یه عمارت خیلی خیلی بزرگ بود و من پشمام ریخت ولی به روی خودم نیوردم
رفتیم تو که......
کوک اومد گفت : ممممم مثل اینکه امشبو مهمون منی
یونا : نهههه ممنون میرم هتل
کوک دستشو گذاشت رو بازو هام و گفت: ببین تو الان دوست منی و من نمیتونم بیینم تو اینطوری باشی و درضمن با من غریبه نباش همم
منم نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو سینش اونم سرمو نوازش میکرد بعد چند دیقه گفت : معمولا بقیه تو این مواقع گریه میکنن ولی تو گریه نکردی برام عجیبه
یونا : من بدم میاد جلو بقیه گریه کنم حتی آخرین باری هم که جلو کسی گریه کردم ۱۰ سالم بود
کوک با تعجب : واقعا ؟
یونا : اره
کوک : میخوای کل شبو همینجا وایسی
یونا : نه بریم راستی
کوک : هممم؟
یونا : دوست دختر یا زن نداری؟
کوک خندید و گفت : نه من تا حالا عاشق نشدم
یونا : منم
کوک : نقطه مشترک زیادی داریم
یونا : آره
رفتیم سوار ماشین شدیم
وقتی رسیدیم یه عمارت خیلی خیلی بزرگ بود و من پشمام ریخت ولی به روی خودم نیوردم
رفتیم تو که......
۱.۶k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.