روباه و زاغ ۲۰۲۲
#ورژن_جدبد_روباه_و_زاغ
آمدم تا قصه زاغ و روباه را دوباره
زنده کنیم به شعر و سرود و ترانه
زاغک قصه ما روزی قالب پنیری دید
بر دهان گرفت و به شهر قصه ها پرید
بر شاخه ای بنشست در انتظار روباهی
روبهی که رد میشد زان حوالی گاهی
زاغ دلشکسته از فریب سالهای دور
منتظر تا بلکه روباه کند زان جا عبور
ناگاه شنیدش ز دور صدای آشنایی
گفتا باشد ای کاش آواز یک روباهی
حیلت کنم و دماری در اورم از پدرش
انتقام پنیر گیرم جای پدر از پسرش
پیدا شد روباهی با آن دم زیبایش
شاد و خندان بی غصه نان فردایش
گفت به به روبه پر فریب و حیلت ساز
با آن دم زیبا و فریبنده پرشور و ناز
گفت سلام بر زاغک سیاه و خوش آواز
آمده ای با هم قصه دیگری کنیم آغاز
نمیدانی مگر من توبه نمودم از نیرنگ
دگر با کس من نیستم بر سر جنگ
درخت گردویی ارث از پدر مرا رسید
گردوهای بزرگ و خوشمزه و سفید
گذشته از من دگر کنم حیله و نیرنگ
توبه نمودم دگر از شکار موش و خدنگ
بیا تا با گردویی تازه از دلت بیرون کنم
جنگلی را از آشتی ام با تو حیرون کنم
صبح دیگر بیا تا آن قالب پنیر را هم آورم
شرط امانت داری خویش را به جای آورم
روباه در مشتش گردوی بزرگی داشت
که چون سیبی گردو بالا بر فراشت
دهان گشود تا گردو قاپد چون پر کاه
پنیر هم ز منقار بیفتاد در دهان روباه
منقار زاغ خرد و گردو بسی درشت بود
روباه پنیر در دهان و گردو به مشت بود
بشکست گردو در کنار پنیر بنهادش
با دو صد درود بر حیله گری اجدادش
رو کرد به زاغ و گفتا آن روباه دغل
تا ابد من حیله گر باشم ای زاغ کچل
نهاد مرا ایزد با حیله و نیرنگ سرشت
بر کاکل سیاه تو عمر صد ساله نوشت
نه تو حیلت توانی نه من عمر دراز
نه تو آواز خوان شوی و نه من پرواز
گرگ گرگ است هر چند در لباس میش
نخاراند پشت ما را جز انگشت خویش
برو عبرت آموز جای این حجم از بلاهت
سبب را چاره کن جای این همه سفاهت
#سعیدعرفانی`
آمدم تا قصه زاغ و روباه را دوباره
زنده کنیم به شعر و سرود و ترانه
زاغک قصه ما روزی قالب پنیری دید
بر دهان گرفت و به شهر قصه ها پرید
بر شاخه ای بنشست در انتظار روباهی
روبهی که رد میشد زان حوالی گاهی
زاغ دلشکسته از فریب سالهای دور
منتظر تا بلکه روباه کند زان جا عبور
ناگاه شنیدش ز دور صدای آشنایی
گفتا باشد ای کاش آواز یک روباهی
حیلت کنم و دماری در اورم از پدرش
انتقام پنیر گیرم جای پدر از پسرش
پیدا شد روباهی با آن دم زیبایش
شاد و خندان بی غصه نان فردایش
گفت به به روبه پر فریب و حیلت ساز
با آن دم زیبا و فریبنده پرشور و ناز
گفت سلام بر زاغک سیاه و خوش آواز
آمده ای با هم قصه دیگری کنیم آغاز
نمیدانی مگر من توبه نمودم از نیرنگ
دگر با کس من نیستم بر سر جنگ
درخت گردویی ارث از پدر مرا رسید
گردوهای بزرگ و خوشمزه و سفید
گذشته از من دگر کنم حیله و نیرنگ
توبه نمودم دگر از شکار موش و خدنگ
بیا تا با گردویی تازه از دلت بیرون کنم
جنگلی را از آشتی ام با تو حیرون کنم
صبح دیگر بیا تا آن قالب پنیر را هم آورم
شرط امانت داری خویش را به جای آورم
روباه در مشتش گردوی بزرگی داشت
که چون سیبی گردو بالا بر فراشت
دهان گشود تا گردو قاپد چون پر کاه
پنیر هم ز منقار بیفتاد در دهان روباه
منقار زاغ خرد و گردو بسی درشت بود
روباه پنیر در دهان و گردو به مشت بود
بشکست گردو در کنار پنیر بنهادش
با دو صد درود بر حیله گری اجدادش
رو کرد به زاغ و گفتا آن روباه دغل
تا ابد من حیله گر باشم ای زاغ کچل
نهاد مرا ایزد با حیله و نیرنگ سرشت
بر کاکل سیاه تو عمر صد ساله نوشت
نه تو حیلت توانی نه من عمر دراز
نه تو آواز خوان شوی و نه من پرواز
گرگ گرگ است هر چند در لباس میش
نخاراند پشت ما را جز انگشت خویش
برو عبرت آموز جای این حجم از بلاهت
سبب را چاره کن جای این همه سفاهت
#سعیدعرفانی`
۶.۶k
۲۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.