*ات*
*ات*
همه چی خوب پیش میرف تا اینکه...ایاف کثولو میخواست یه بچه رو قورت بده. نه....به خودم قول دادم نزارم کسی بمیره اونم جلوی چشمام.
شمشیرمو گزاشتم سرجاش و نیزمو در اوردم رفتم سمتش پریدم رفتم داخل دهنش و نیزمو گزاشتم بین دندوناش تا نتونه دهنشو ببنده و دست بچه رو گرفتم
&سرباز لی! خطرناکه *داد*
ات : برین بقیه رو نجات بدین !
همه سربازا رفتن. بچه رو بیرون کشیدم
ات : تا جایی که میتونی با خانوادت فرار کن!
قبل از شکستن نیزه از دهنش اومدم بیرون و شمشیرمو دراوردم
ات : وقتشه همونطور که خانوادمو کشتی همونطور که خواهر فرمانده مین رو کشتی...تورو هم تیکه تیکه میکنم
جیهوپ : سرباز لی!
سرباز جانگ بود اومد پیشم
ات : خوب موقع اومدی
جیهوپ : ایاف کثولو با داد زدن بقیه چشم شینیگامی رو اینجا میکشونه من چشم شینیگامی رو میکشم ک سر راهت نباشن. میتونی از پسش بر بیای؟
سری تکون دادم
ات : فقد ب نیزت نیاز دارم
نیزشو بهم داد و رف و من سر جام ایستادم تا بیاد نزدیکم
جیهوپ : منتظر چی هستی دیگه!؟ حمله کن!
ات :......
جیهوپ : حمله کن! *داد*
چند سانت بیشتر بام فاصله نداشت. نیزه رو داخلش فرو بردم پریدم اومدم روش. معلوم بود بودن نیزه داخلش ب طور وحشتناکی درد داشت و این باعث دادش شده بود
ات : درد داره ها؟ دوس دارم همون دردی که خانوادم کشیدن رو تو هم بکشی.
از شدت داد زدن خستش شده بود و دهنش رو بست و منم از فرصت استفاده کردم و شمشیرمو دراوردم داخل مردمک چشمش فرو بردم و همون موقع ترکید و افتادم زمین. خیس خون شده بودم. باورم نمیشه...باورم نمیشه که کشتمش...ینی همه چی تموم شد...قراره تا ابد ارامش و خوشبختی داشته باشیم
*دفتر شناسایی ویو یونگی*
گوایون : قربان...قربان!
گوایون یکی از سربازای واحد شناسایی بود..از نگاهش میشه فهمید خوشحاله
گوایون : قربان میلی پیروز شد!
یونگی : هوم؟!
گوایون : ایافکثولو از بین رف قربان!
یونگی : ج...جدی میگی چطوری
گوایون : بدست یکی از سربازای برتره فرمانده کیم
یونگی : جانگ هوسوک؟
گوایون : نه قربان لی ات اون کشتش
از شدت خوشحالی اشک تو چشمام جمع شده بود. این دختر واقعا فوقالعادس. از وقتی تو چشم اول دیدمش داشت میجنگید اون واقعا با یه قلب میلی به دنیا اومد
همه چی خوب پیش میرف تا اینکه...ایاف کثولو میخواست یه بچه رو قورت بده. نه....به خودم قول دادم نزارم کسی بمیره اونم جلوی چشمام.
شمشیرمو گزاشتم سرجاش و نیزمو در اوردم رفتم سمتش پریدم رفتم داخل دهنش و نیزمو گزاشتم بین دندوناش تا نتونه دهنشو ببنده و دست بچه رو گرفتم
&سرباز لی! خطرناکه *داد*
ات : برین بقیه رو نجات بدین !
همه سربازا رفتن. بچه رو بیرون کشیدم
ات : تا جایی که میتونی با خانوادت فرار کن!
قبل از شکستن نیزه از دهنش اومدم بیرون و شمشیرمو دراوردم
ات : وقتشه همونطور که خانوادمو کشتی همونطور که خواهر فرمانده مین رو کشتی...تورو هم تیکه تیکه میکنم
جیهوپ : سرباز لی!
سرباز جانگ بود اومد پیشم
ات : خوب موقع اومدی
جیهوپ : ایاف کثولو با داد زدن بقیه چشم شینیگامی رو اینجا میکشونه من چشم شینیگامی رو میکشم ک سر راهت نباشن. میتونی از پسش بر بیای؟
سری تکون دادم
ات : فقد ب نیزت نیاز دارم
نیزشو بهم داد و رف و من سر جام ایستادم تا بیاد نزدیکم
جیهوپ : منتظر چی هستی دیگه!؟ حمله کن!
ات :......
جیهوپ : حمله کن! *داد*
چند سانت بیشتر بام فاصله نداشت. نیزه رو داخلش فرو بردم پریدم اومدم روش. معلوم بود بودن نیزه داخلش ب طور وحشتناکی درد داشت و این باعث دادش شده بود
ات : درد داره ها؟ دوس دارم همون دردی که خانوادم کشیدن رو تو هم بکشی.
از شدت داد زدن خستش شده بود و دهنش رو بست و منم از فرصت استفاده کردم و شمشیرمو دراوردم داخل مردمک چشمش فرو بردم و همون موقع ترکید و افتادم زمین. خیس خون شده بودم. باورم نمیشه...باورم نمیشه که کشتمش...ینی همه چی تموم شد...قراره تا ابد ارامش و خوشبختی داشته باشیم
*دفتر شناسایی ویو یونگی*
گوایون : قربان...قربان!
گوایون یکی از سربازای واحد شناسایی بود..از نگاهش میشه فهمید خوشحاله
گوایون : قربان میلی پیروز شد!
یونگی : هوم؟!
گوایون : ایافکثولو از بین رف قربان!
یونگی : ج...جدی میگی چطوری
گوایون : بدست یکی از سربازای برتره فرمانده کیم
یونگی : جانگ هوسوک؟
گوایون : نه قربان لی ات اون کشتش
از شدت خوشحالی اشک تو چشمام جمع شده بود. این دختر واقعا فوقالعادس. از وقتی تو چشم اول دیدمش داشت میجنگید اون واقعا با یه قلب میلی به دنیا اومد
۴۶.۶k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.