حتـی اگـر روزی
حتـی اگـر روزی
شـکسته و پیرتریـن مرد دنـیا شـوم
بـازهـم به یـاد تـو
بـا سـمفونی بِتهُـووِن درکـوچه
بـاریـک هـای فـرانسه خـواهـم رقصید .
بـگذار دیـوانه لـقب دهـند مـرا ؛
آنـها کـه نـمیدانند
هـنگام نـوشیدن فـنجان چـای بـابونه
تـو هـنوز کـنار مـن ، روی صـندلی چـوبـی
بـا آن صـورت صـاف و
زلــف هـای تــیره نـشسته ای .
شـکسته و پیرتریـن مرد دنـیا شـوم
بـازهـم به یـاد تـو
بـا سـمفونی بِتهُـووِن درکـوچه
بـاریـک هـای فـرانسه خـواهـم رقصید .
بـگذار دیـوانه لـقب دهـند مـرا ؛
آنـها کـه نـمیدانند
هـنگام نـوشیدن فـنجان چـای بـابونه
تـو هـنوز کـنار مـن ، روی صـندلی چـوبـی
بـا آن صـورت صـاف و
زلــف هـای تــیره نـشسته ای .
۴۸۸
۰۶ مهر ۱۴۰۳