Mine: p.1
ساعت ۱۲ ظهر:
قاضی: ختم جلسه
......: ولی آقای قاضی ...
لارا: آقای ریچی ، جلسه تموم شده و دست و پا زدن هم دیگه جواب نمیده، این بار هم من بردم!
ریچی: پات رو روی دم شیر گذاشتی لارا، عاقبت خوبی در انتظارت نیست...
(صدای زنگ گوشی لارا)
لارا: ببخشید اما برای تحدید هات وقت ندارم بقیه اش باشه برای بعد، فعلا.
"بیرون دادگاه"
ماریا: لارا....
لارا: بزار حدث بزنم، قرار نیست این ماه بهم حقوق بدن. مگه نه؟
ماریا: حتی از اونم بدتر، امروز ی مرد با چند تا محافظ اومد و بدون در زدن وارد دفتر مدیر شد.
لارا: خوب این به من چه ربطی داره؟
ماریا: گوش کن! بعد از اینکه رفت رئیس اومد و رونده رو گذاشت روی میز تو و بدون هیچ حرفی رفت.
لارا: خوب چیش بده؟ پرونده ی جدید یعنی حقوق و پول بیشتر.
ماریا: تو نمیفهمی، من قبلا در مورد این پرونده شنیده بودم، چهار سال از این قتل میگذره اما هنوزم که هنوزه پرونده بسته نشده(نکته: لارا و ماریا وکیل بخش جنایی هستن) و ی تعداد از وکیل هایی که این پرونده رو دیدن میگن که ی باند مافیایی پشتشه.
لارا با اومدن اسم مافیا خشکش زد، همه ی تصاویر مثل ی فیلم از جلوی چشمش عبور میکرد، نمیتونست باور کنه که امکان اینکه اتفاق ۸ سال پیش تکرار بشه هست.
{فلش بک به ۸ سال پیش}
۱۵ اکتبر ۲۰۱۷ (علامت پدر لارا: پ'لارا)
لارا: ماماان ساعت مچی من کجاست؟؟
م'لارا: کنار آیینه ات هست.
لارا: دیدمش!
(لارا ساعتش رو دور مچش بست و به سمت طبقه ی پایین راهی شد، وسط پله ها بود که صدای زنگ در خونه اومد)
م'لارا: لارا عزیزم میشه در خونه رو باز کنی.
پ'لارا: من باز میکنم.
(لارا به سمت شومینه که داخل اتاق نشیمن بود رفت تا دستاش رو گرم کنه ی یکدفعه ی صدای بنگ اومد، گوشای لارا سوت کشید اما بعد از چند ثانیه دیگه این صدایی که میشنید صدای گوشش نبود، صدای مادرش بود که جیغ میکشید!!!)
ادامه دارد........
قاضی: ختم جلسه
......: ولی آقای قاضی ...
لارا: آقای ریچی ، جلسه تموم شده و دست و پا زدن هم دیگه جواب نمیده، این بار هم من بردم!
ریچی: پات رو روی دم شیر گذاشتی لارا، عاقبت خوبی در انتظارت نیست...
(صدای زنگ گوشی لارا)
لارا: ببخشید اما برای تحدید هات وقت ندارم بقیه اش باشه برای بعد، فعلا.
"بیرون دادگاه"
ماریا: لارا....
لارا: بزار حدث بزنم، قرار نیست این ماه بهم حقوق بدن. مگه نه؟
ماریا: حتی از اونم بدتر، امروز ی مرد با چند تا محافظ اومد و بدون در زدن وارد دفتر مدیر شد.
لارا: خوب این به من چه ربطی داره؟
ماریا: گوش کن! بعد از اینکه رفت رئیس اومد و رونده رو گذاشت روی میز تو و بدون هیچ حرفی رفت.
لارا: خوب چیش بده؟ پرونده ی جدید یعنی حقوق و پول بیشتر.
ماریا: تو نمیفهمی، من قبلا در مورد این پرونده شنیده بودم، چهار سال از این قتل میگذره اما هنوزم که هنوزه پرونده بسته نشده(نکته: لارا و ماریا وکیل بخش جنایی هستن) و ی تعداد از وکیل هایی که این پرونده رو دیدن میگن که ی باند مافیایی پشتشه.
لارا با اومدن اسم مافیا خشکش زد، همه ی تصاویر مثل ی فیلم از جلوی چشمش عبور میکرد، نمیتونست باور کنه که امکان اینکه اتفاق ۸ سال پیش تکرار بشه هست.
{فلش بک به ۸ سال پیش}
۱۵ اکتبر ۲۰۱۷ (علامت پدر لارا: پ'لارا)
لارا: ماماان ساعت مچی من کجاست؟؟
م'لارا: کنار آیینه ات هست.
لارا: دیدمش!
(لارا ساعتش رو دور مچش بست و به سمت طبقه ی پایین راهی شد، وسط پله ها بود که صدای زنگ در خونه اومد)
م'لارا: لارا عزیزم میشه در خونه رو باز کنی.
پ'لارا: من باز میکنم.
(لارا به سمت شومینه که داخل اتاق نشیمن بود رفت تا دستاش رو گرم کنه ی یکدفعه ی صدای بنگ اومد، گوشای لارا سوت کشید اما بعد از چند ثانیه دیگه این صدایی که میشنید صدای گوشش نبود، صدای مادرش بود که جیغ میکشید!!!)
ادامه دارد........
- ۴۳
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط