+منظورم ا ینه که تو هم این خانم رو دوست
+منظورم ا ینه که تو هم این خانم رو دوست
داری !
جونگ کوک آهی کش ید و دوباره کنارش نشست
بارون شروع به باریدن کرده بود و هر لحظه هوا
سرد تر و سوزناک تر می شد
با لبخند ی نگاهش و به ا/ت داد و گفت
_نمیخوا ی بابت پالتو تشکر کنی؟
+ازت ممنونم جئون جونگ کوک! ولی خودت
سرما میخور ی ! پس بیا بپوشش
دستش رو به سمت پالتو برد تا از روی پاهاش
برش داره ولی به محض ا ینکه دستش رو پالتو
نشست دستای گرم و مردونه جونگ کوک روی
جفت دستاش قرار گرفت و اونا رو تو مشتش نگه
داشت
گرمای بدنش اون و از هر سرمایی دور میکرد و
اون لحظه دختر می خواست خودش رو تو بغل اون
جا بده تا تمام گرماش و با وجود حس کنه!
+حاال قشنگ هم بود؟
جونگ کوکی که تا اون لحظه هم گیج بود ازش
پرسید
_برای چی اینا رو میپرسی ؟
+چون تو همیشه قسطی حرف میزنی! خب درست
بگو دیگه ...
_آره با یه خانم قرار داشتم هم سن و سال خودت
بود! قشنگ هم بود . سوال د یگه ؟
+و تا شب بیرون پرسه زد ی !
_آ...آره
+اوه اوه ... اتوبان دو طرفست بد جور!
جونگ کوک که تا اون موقع متوجه پاهای لخت
ا/ت و سرمای تنش شده بود پالتوی بلند و مشکیش
رو در آورد و جلوی پاهاش زانو زد و همونطور
که اون رو رو ی پاهاش م ینداخت گفت
_منظورت چ یه؟
نگاهش و به چشمای جونگ کوک که اشک توش
حلقه زده بود داد
+هی هی تو ... داری گریه میکنی!
_ا/ت ... تو چ یز زیادی در مورد من نمیدونی ولی
... من اصال دوست ندارم که ازدواج کنم ... اونم
با اون خانم ...
نگاهش و به مردی که تا اون لحظه گریه کردنش
رو ندیده بود داد و با ناراحت ی کنارش جا گرفت
+مشکل چیه جئون!
با لبخند تلخی نگاهش و به دختر داد و لب های
خشکش رو از هم فاصله داد ولی نه برای گفتن
چیزی ... فقط برا ی بوس یدن لبای سرد دختر
کنارش . همونی که هر شب پسر پولدار باال شهر
رو که مدل باال ترین ماشین ها زیر پاش بود رو
مجاب میکرد تا درست مثل یه بچه مدرسه ای با
اتوبوس به کتابخونه بره تا فقط یه بار اون رو بب ینه
و تمام شب رو با دیدن صورت و شنیدن خنده
هاش بگذرونه .
دختری که ه یچی ازش نمیپرسید و فقط وقتایی که
ناراحت بود دلداریش م یداد ...
آروم ازش جدا شد و اشک شور روی صورتش
رو پاک کرد
+جو... جونگ کوک
میشه ... می شه فقط بغلت کنم ؟ میشه بهم بگی
_
دوستم داری ؟
دختر مهربون کنارش در جواب فقط فاصلش رو با
اون کمتر کرد و اشکای رو ی صورتش رو پاک
کرد و خودش رو به بازو ها ی بزرگ اون سپرد
+تا هر وقت که آروم بشی ای نجام جونگ کوکی
...
اون دختر براش عجیب بود ، نگاهش ، رفتارش ،
لبخندش ... تو ی همه اینا صداقت میدید!
_دوستم داری ؟
+هیچ دختری حاضر نمیشه تمام شب رو منتظر
پسری که دوستش نداره تو کتابخونه بمونه تا فقط
ببینتش! ...
داری !
جونگ کوک آهی کش ید و دوباره کنارش نشست
بارون شروع به باریدن کرده بود و هر لحظه هوا
سرد تر و سوزناک تر می شد
با لبخند ی نگاهش و به ا/ت داد و گفت
_نمیخوا ی بابت پالتو تشکر کنی؟
+ازت ممنونم جئون جونگ کوک! ولی خودت
سرما میخور ی ! پس بیا بپوشش
دستش رو به سمت پالتو برد تا از روی پاهاش
برش داره ولی به محض ا ینکه دستش رو پالتو
نشست دستای گرم و مردونه جونگ کوک روی
جفت دستاش قرار گرفت و اونا رو تو مشتش نگه
داشت
گرمای بدنش اون و از هر سرمایی دور میکرد و
اون لحظه دختر می خواست خودش رو تو بغل اون
جا بده تا تمام گرماش و با وجود حس کنه!
+حاال قشنگ هم بود؟
جونگ کوکی که تا اون لحظه هم گیج بود ازش
پرسید
_برای چی اینا رو میپرسی ؟
+چون تو همیشه قسطی حرف میزنی! خب درست
بگو دیگه ...
_آره با یه خانم قرار داشتم هم سن و سال خودت
بود! قشنگ هم بود . سوال د یگه ؟
+و تا شب بیرون پرسه زد ی !
_آ...آره
+اوه اوه ... اتوبان دو طرفست بد جور!
جونگ کوک که تا اون موقع متوجه پاهای لخت
ا/ت و سرمای تنش شده بود پالتوی بلند و مشکیش
رو در آورد و جلوی پاهاش زانو زد و همونطور
که اون رو رو ی پاهاش م ینداخت گفت
_منظورت چ یه؟
نگاهش و به چشمای جونگ کوک که اشک توش
حلقه زده بود داد
+هی هی تو ... داری گریه میکنی!
_ا/ت ... تو چ یز زیادی در مورد من نمیدونی ولی
... من اصال دوست ندارم که ازدواج کنم ... اونم
با اون خانم ...
نگاهش و به مردی که تا اون لحظه گریه کردنش
رو ندیده بود داد و با ناراحت ی کنارش جا گرفت
+مشکل چیه جئون!
با لبخند تلخی نگاهش و به دختر داد و لب های
خشکش رو از هم فاصله داد ولی نه برای گفتن
چیزی ... فقط برا ی بوس یدن لبای سرد دختر
کنارش . همونی که هر شب پسر پولدار باال شهر
رو که مدل باال ترین ماشین ها زیر پاش بود رو
مجاب میکرد تا درست مثل یه بچه مدرسه ای با
اتوبوس به کتابخونه بره تا فقط یه بار اون رو بب ینه
و تمام شب رو با دیدن صورت و شنیدن خنده
هاش بگذرونه .
دختری که ه یچی ازش نمیپرسید و فقط وقتایی که
ناراحت بود دلداریش م یداد ...
آروم ازش جدا شد و اشک شور روی صورتش
رو پاک کرد
+جو... جونگ کوک
میشه ... می شه فقط بغلت کنم ؟ میشه بهم بگی
_
دوستم داری ؟
دختر مهربون کنارش در جواب فقط فاصلش رو با
اون کمتر کرد و اشکای رو ی صورتش رو پاک
کرد و خودش رو به بازو ها ی بزرگ اون سپرد
+تا هر وقت که آروم بشی ای نجام جونگ کوکی
...
اون دختر براش عجیب بود ، نگاهش ، رفتارش ،
لبخندش ... تو ی همه اینا صداقت میدید!
_دوستم داری ؟
+هیچ دختری حاضر نمیشه تمام شب رو منتظر
پسری که دوستش نداره تو کتابخونه بمونه تا فقط
ببینتش! ...
۶.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.