(new model) part 31 . . .
ا.ت: اکی گایز باید بریم اونجا یه چند تا عکس بگیریم بعد تا آخرش هرکاری دوست دارید انجام بدید
نامجون: توچی؟
ا.ت: من چی؟
نامجون: بعد از عکاسی چیکار میکنی؟
ا.ت: اوه من منم میمونم اینجا کلی وقت گذاشتم تا اینی که میبینیدو بسازم
نامجون: اوههه *خنده*
ا.ت: *خنده* خب بریم
رفتیم سمت اون مکان
از کل اعضا عکس گرفتم که رسید به نامجون
عررر این چرا انقدر دافففففف عررر
کلی ازش عکس گرفتم که تموم شد
ا.ت: خب دوستان تموم شد برید هرکاری دوست دارید انجام بدید
نامجون: من دوست دارم با تو برقصم😉
ا.ت: اوه من با من با من دیگه ؟؟؟
نامجون: آره دیگه پس با کی
ا.ت:🤭☺
ا.ت: با کمال میل موسیو
نامجون از دستام گرفت و رفتیم وسط
خیلی آروم کمرمو گرفت
فاکککک
خیلی خوبه
منم دستمو انداختم پشت گردنش
اروم اما با کلی حس داشتیم میرقصیدیم
همینجوری داشتیم میرقصیدیم که با حرف نامجون هوش از سرم پرید
نامجون: ا.ت من عاشق شدم
ا.ت: چی *ناراحت*
ا.ت: تو عاشق شدی برای بار دوم
نامجون: اون اولی عشق نبود ولی مطمئنم این هست
ا.ت: پس پس چرا داری اینکارو میکنی
نامجون: چیکار؟
دستمو از دور گردنش در آوردم که اونم با تعجب دستشو ول کرد
نامجون: اتفاقی افتاده ؟
ا.ت: نه آقای کیم من اشتباه کردم بهتون نزدیک شدم من باعث شدم که عشق اولتون یا همون هوستون از دست بدید ولی دیگه نمیخوام عشق واقعیتونو از دست بدید
نامجون: ا.ت گوش کن بعد..
ا.ت: نه من دیگه میرم کاری ندارم دیگه خوش باشید
و با قدم های بلند به سمت میزه اعضا رفتم چون کیفم اونجا بود
ا.ت: خیلی عذر میخوام مزاحم شدم امیدوارم ازجشن لذت ببرید
بعد کیفمو برداشتم
متوجه شدم همه تعجب کردن از تغییر رفتارم
ولی اون عوضی قلبمو جررررر داد
هااااا
منه احمق چه توقعی داشتم اون یه آیدل کلیییی طرفدار داره بعد من که هر از چندگاهی ازش چندتا عکس میگیرم فکر میکردم باهاش ازدواج میکنم🤦🏼♀️
ولی بازم حس میکنم قلبم هزار تیکه شده چرا احساس میکنم بهم خیانت شده؟
اهههه سریع یه ماشین گرفتم رفتم سمت هتل
زیاد دیر نبود ساعت ۹
وقتی رسیدم حوصله اون اتاقو نداشتم
برا همین رفتم پارک
اونجا واقعا حس خوبی بهم القا میکرد
رفتم جایی که اوندفعه با نامجون کتاب خوندم نشستم خیلییی ناراحت بودم یاد یه دیالوگ کتابم افتادم که نوشته بود
"من آنقدر منتظر یار ماندم که چنان به سراغم آمد که اگر شاهزاده ای با اسب سفید به سراغم می آمد من یار را انتخاب میکردم"
اون یارشو انتخاب کرد چون میدونست یارش میاد اما من چی یار من برای بار دوم عاشق شده هه!
همینجوری داشتم حرف میزدم با خودم که یدفعه با خیسی صورتم مواجه شدم انقدر گریه کردم که وقتی اینه رو از کیفم در آوردم کل صورتم سیاه بود مثل بختم🖤
خوب شد هانیل دستمال گذاشت وگرنه هرکی منو میدید میترسید
نامجون: توچی؟
ا.ت: من چی؟
نامجون: بعد از عکاسی چیکار میکنی؟
ا.ت: اوه من منم میمونم اینجا کلی وقت گذاشتم تا اینی که میبینیدو بسازم
نامجون: اوههه *خنده*
ا.ت: *خنده* خب بریم
رفتیم سمت اون مکان
از کل اعضا عکس گرفتم که رسید به نامجون
عررر این چرا انقدر دافففففف عررر
کلی ازش عکس گرفتم که تموم شد
ا.ت: خب دوستان تموم شد برید هرکاری دوست دارید انجام بدید
نامجون: من دوست دارم با تو برقصم😉
ا.ت: اوه من با من با من دیگه ؟؟؟
نامجون: آره دیگه پس با کی
ا.ت:🤭☺
ا.ت: با کمال میل موسیو
نامجون از دستام گرفت و رفتیم وسط
خیلی آروم کمرمو گرفت
فاکککک
خیلی خوبه
منم دستمو انداختم پشت گردنش
اروم اما با کلی حس داشتیم میرقصیدیم
همینجوری داشتیم میرقصیدیم که با حرف نامجون هوش از سرم پرید
نامجون: ا.ت من عاشق شدم
ا.ت: چی *ناراحت*
ا.ت: تو عاشق شدی برای بار دوم
نامجون: اون اولی عشق نبود ولی مطمئنم این هست
ا.ت: پس پس چرا داری اینکارو میکنی
نامجون: چیکار؟
دستمو از دور گردنش در آوردم که اونم با تعجب دستشو ول کرد
نامجون: اتفاقی افتاده ؟
ا.ت: نه آقای کیم من اشتباه کردم بهتون نزدیک شدم من باعث شدم که عشق اولتون یا همون هوستون از دست بدید ولی دیگه نمیخوام عشق واقعیتونو از دست بدید
نامجون: ا.ت گوش کن بعد..
ا.ت: نه من دیگه میرم کاری ندارم دیگه خوش باشید
و با قدم های بلند به سمت میزه اعضا رفتم چون کیفم اونجا بود
ا.ت: خیلی عذر میخوام مزاحم شدم امیدوارم ازجشن لذت ببرید
بعد کیفمو برداشتم
متوجه شدم همه تعجب کردن از تغییر رفتارم
ولی اون عوضی قلبمو جررررر داد
هااااا
منه احمق چه توقعی داشتم اون یه آیدل کلیییی طرفدار داره بعد من که هر از چندگاهی ازش چندتا عکس میگیرم فکر میکردم باهاش ازدواج میکنم🤦🏼♀️
ولی بازم حس میکنم قلبم هزار تیکه شده چرا احساس میکنم بهم خیانت شده؟
اهههه سریع یه ماشین گرفتم رفتم سمت هتل
زیاد دیر نبود ساعت ۹
وقتی رسیدم حوصله اون اتاقو نداشتم
برا همین رفتم پارک
اونجا واقعا حس خوبی بهم القا میکرد
رفتم جایی که اوندفعه با نامجون کتاب خوندم نشستم خیلییی ناراحت بودم یاد یه دیالوگ کتابم افتادم که نوشته بود
"من آنقدر منتظر یار ماندم که چنان به سراغم آمد که اگر شاهزاده ای با اسب سفید به سراغم می آمد من یار را انتخاب میکردم"
اون یارشو انتخاب کرد چون میدونست یارش میاد اما من چی یار من برای بار دوم عاشق شده هه!
همینجوری داشتم حرف میزدم با خودم که یدفعه با خیسی صورتم مواجه شدم انقدر گریه کردم که وقتی اینه رو از کیفم در آوردم کل صورتم سیاه بود مثل بختم🖤
خوب شد هانیل دستمال گذاشت وگرنه هرکی منو میدید میترسید
۴.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.