پارت 4 زخم عشق
(خنده) آره عزیزم
+خیلی خب...
ا.ت با کمک آجوما لباس هایش را دراورد و آن لباس راحت را پوشید. با اینکه لباس خیلی خاص نبود ولی بدن ظریف ا.ت آن را خاص میکرد.
✓دخت... دخترم!
+بله آجوما؟ خیلی زشت شدم؟ بهم نمیاد؟
✓تو پرنسسی چیزی هستی؟
+(خنده) چرا؟
✓چرا انقدر الکی الکی خوشگل شدی؟
+ممنونم نظر لطفتونه... راستی ارباب کجاند؟
_اهم اهم
+(جیغ ملایم) شما کی اومدین؟
_(خنده) همین حالا... خانوم ا.ت...
+ب... بله؟
_عاااا هیچی... بهترید؟
✓اهم اهم... من دیگه میرم دخترم اگه کاری داشتی من پایین تو آشپزخونم.
+چشم آجوما... ممنون.
✓ارباب... با من کاری ندارین؟
_نه آجوما...
ـــــــــــــــــــــ
_خانوم ا.ت
+به من بگید ا.ت... خانوم ا.ت، سنمو میبره بالا
_(خنده) چشم... ا.ت... میگم... گفتی تاحالا عمل زیبایی انجام ندادی درسته؟
+بله آقای کیم
_به من بگو تهیونگ. با آقای کیم یاد پدرم می افتم.
+(فکر میکنه که تهیونگ ناراحت شده) وای خدایا... منو ببخشین بخدا منظوری نداشتم...
_منم فکر نکردم که منظوری داری
+واقعا؟
_آره.
_راستی... گشنت نیست؟
+نه(بعد کمی مکث) تهیونگ.
_(لبخند) از صدای قار قور شکمت معلومه... بیا بریم پایین عصرونه بخوریم.
+چشم.
ا.ت و تهیونگ باهم از روی مبل بلند شدند که ا.ت... پایش سر خورد و نزدیک بود بیفتد که بجای زمین، تهیونگ اورا گرفت.
_هی ا.ت... خوبی؟
+(با خجالت) بله... عاخخخخخخ
_چیشده؟
+(با صدایی همراه با درد) شونم... عاخخ نمیتونم تکون بخورم... عاییی
_بهت گفتم که نباید تکون بخوری.
تهیونگ ا.ت را براید استایل بغل کرد و به سمت تخت رفت. ا.ت را در تخت گذاشت. تهیونگ، بلند شد و جعبه ی کمک های اولیه را اورد و پماد را از آن در اورد و به پنبه مالید...
_عااا ا.ت... باید یقه ی لباستو بزنم کنار تا روی زخمت پماد بمالم... اجازه میدی؟
+هرکار میخوای بکن... دیگه نمیتونم تحمل کنم...
_خیلی خب...
تهیونگ دکمه ی لباس ا.ت را باز کرد و یقه ی آن را کنار کشید. بر روی زخم او پماد زد و دکمه ی لباس اورا بست.
_لطفا دیگه تکون نخور... وگرنه دوباره درد میگیره..
+با... شه تهیونگ... ممنونم.
_عااااه خسته شدم... دیگه بهم نگو ممنون.
+(خنده) چرااا؟
_چون من هر کاری میکنم میگی ممنون... یجورایی فک کن وظیفمه و ازم تشکر نکن.
+عاخه نمیشه که...
_میشه.
+نمیشه.
_میشه.
+نمیشه.
_میشه.
+میشه... چیز... نمیشه.
_(خنده) دیدی میشه؟
+تو تقلب کردی.
_نچ.
+ای بابا خیلی خب.
_الان بهتری؟
+اوهوم.
_پس بزار کمکت کنم بلند شی و بریم پایین.
+ممنو... چیزه... خب باشه.
_آفرین.
ا.ت با کمک تهیونگ بلند شد و لحظه ای باهم چشم تو چشم شدند. ناخواسته ا.ت نگاهش به سمت لب های تهیونگ رفت و دوباره به چشمانش نگاه کرد...
_پاشو دیگه.
+با... شه.
+تو برو من الان میام.
_اوکی.
تهیونگ رفت و وقتی دستش به دستگیره رسید، ا.ت گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا یکی دوساعت دیگه پارت بعدشو میزارم
+خیلی خب...
ا.ت با کمک آجوما لباس هایش را دراورد و آن لباس راحت را پوشید. با اینکه لباس خیلی خاص نبود ولی بدن ظریف ا.ت آن را خاص میکرد.
✓دخت... دخترم!
+بله آجوما؟ خیلی زشت شدم؟ بهم نمیاد؟
✓تو پرنسسی چیزی هستی؟
+(خنده) چرا؟
✓چرا انقدر الکی الکی خوشگل شدی؟
+ممنونم نظر لطفتونه... راستی ارباب کجاند؟
_اهم اهم
+(جیغ ملایم) شما کی اومدین؟
_(خنده) همین حالا... خانوم ا.ت...
+ب... بله؟
_عاااا هیچی... بهترید؟
✓اهم اهم... من دیگه میرم دخترم اگه کاری داشتی من پایین تو آشپزخونم.
+چشم آجوما... ممنون.
✓ارباب... با من کاری ندارین؟
_نه آجوما...
ـــــــــــــــــــــ
_خانوم ا.ت
+به من بگید ا.ت... خانوم ا.ت، سنمو میبره بالا
_(خنده) چشم... ا.ت... میگم... گفتی تاحالا عمل زیبایی انجام ندادی درسته؟
+بله آقای کیم
_به من بگو تهیونگ. با آقای کیم یاد پدرم می افتم.
+(فکر میکنه که تهیونگ ناراحت شده) وای خدایا... منو ببخشین بخدا منظوری نداشتم...
_منم فکر نکردم که منظوری داری
+واقعا؟
_آره.
_راستی... گشنت نیست؟
+نه(بعد کمی مکث) تهیونگ.
_(لبخند) از صدای قار قور شکمت معلومه... بیا بریم پایین عصرونه بخوریم.
+چشم.
ا.ت و تهیونگ باهم از روی مبل بلند شدند که ا.ت... پایش سر خورد و نزدیک بود بیفتد که بجای زمین، تهیونگ اورا گرفت.
_هی ا.ت... خوبی؟
+(با خجالت) بله... عاخخخخخخ
_چیشده؟
+(با صدایی همراه با درد) شونم... عاخخ نمیتونم تکون بخورم... عاییی
_بهت گفتم که نباید تکون بخوری.
تهیونگ ا.ت را براید استایل بغل کرد و به سمت تخت رفت. ا.ت را در تخت گذاشت. تهیونگ، بلند شد و جعبه ی کمک های اولیه را اورد و پماد را از آن در اورد و به پنبه مالید...
_عااا ا.ت... باید یقه ی لباستو بزنم کنار تا روی زخمت پماد بمالم... اجازه میدی؟
+هرکار میخوای بکن... دیگه نمیتونم تحمل کنم...
_خیلی خب...
تهیونگ دکمه ی لباس ا.ت را باز کرد و یقه ی آن را کنار کشید. بر روی زخم او پماد زد و دکمه ی لباس اورا بست.
_لطفا دیگه تکون نخور... وگرنه دوباره درد میگیره..
+با... شه تهیونگ... ممنونم.
_عااااه خسته شدم... دیگه بهم نگو ممنون.
+(خنده) چرااا؟
_چون من هر کاری میکنم میگی ممنون... یجورایی فک کن وظیفمه و ازم تشکر نکن.
+عاخه نمیشه که...
_میشه.
+نمیشه.
_میشه.
+نمیشه.
_میشه.
+میشه... چیز... نمیشه.
_(خنده) دیدی میشه؟
+تو تقلب کردی.
_نچ.
+ای بابا خیلی خب.
_الان بهتری؟
+اوهوم.
_پس بزار کمکت کنم بلند شی و بریم پایین.
+ممنو... چیزه... خب باشه.
_آفرین.
ا.ت با کمک تهیونگ بلند شد و لحظه ای باهم چشم تو چشم شدند. ناخواسته ا.ت نگاهش به سمت لب های تهیونگ رفت و دوباره به چشمانش نگاه کرد...
_پاشو دیگه.
+با... شه.
+تو برو من الان میام.
_اوکی.
تهیونگ رفت و وقتی دستش به دستگیره رسید، ا.ت گفت:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا یکی دوساعت دیگه پارت بعدشو میزارم
۷.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.