سرفه سرفه سرفه
.
سرفه ... سرفه ... سرفه ... !
.
حساب آنها که در خیابان؛
با صدای خشک نفس هایشان از کنارم رد شده اند، از دستم در رفته...
.
از درد به خود می پیچند!
یک گوشه در خودشان مچاله می شوند و ریه هایشان، اذن دخول هوا را صادر نمی کند...
.
به یکی از ایشان گفتم که شلمچه کجاست؟!
چشم هایش شد چشمه اشک...
سینه اش زخمی بمب های شیمیایی همان جا بود...
می گفت: ماسک به تعداد بچه ها نبود..!
سرفه ... سرفه ... سرفه ... !
.
حساب آنها که در خیابان؛
با صدای خشک نفس هایشان از کنارم رد شده اند، از دستم در رفته...
.
از درد به خود می پیچند!
یک گوشه در خودشان مچاله می شوند و ریه هایشان، اذن دخول هوا را صادر نمی کند...
.
به یکی از ایشان گفتم که شلمچه کجاست؟!
چشم هایش شد چشمه اشک...
سینه اش زخمی بمب های شیمیایی همان جا بود...
می گفت: ماسک به تعداد بچه ها نبود..!
- ۷۷۵
- ۰۴ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط