دختری از جنس جاسوس(پارت64)
(زنگ تفریح)
دامیان رفت پیش جولیا تا یکم باهاحرف بزنه
دامیان:جولیا بیا کارت دارم
دامیان و جولیا رفتن حیاط پشتی
دامیان:جولیا ببین میخواستم بدونی که فردا به هیچ عنوان نزدیک من و دوستام نمیشی جولیا ببین تو همیشه دخترخالمی پس یادت باشه اینکه عاشق بشی خیلی راحت تره تا اینکه کسی رو عاشق خودت کنی
جولیا:ولی دامیان من واقعا دوست دارم
دامیان:میدونم ولی ببین فک کن ما ازدواج کنیم ولی وقتی تو از من خوشت میاد در صورتی که من از تو خوشم نمیاد جطور میخوایم زندگی کنیم
جولیا:ینی ازم متنفری
دامیان:نه نمیگم متنفرم ولی عاشقتم نیستم جولیا ببین دفعه ی بعد که به من یا دوستام نزدیک بشی دیگه محترمانه در خواست نمیکنم
جولیا:باشه من و الکس دیگه نمیکنیم ولی اون چهارتا رو نمیتونم کاری کنم
دامیان:عیب نداره ممنونم که به حرف گوش دادی
بعد از حرفشون جولیا مساقیم رفت پیش الکس
جولیا:دیگه به انیا نزدیک نشو
الکس:براچی
جولیا:چون عاشق شدن راحت تره تا اینکه کسی رو عاشق خودت کنی
الکس:اینا رو دامیان گفت
جولیا:من نمیخوام دامیان ناراحت شه
الکس:چرا
جولیا:وقتی بچه بودم فقط تنها هم بازیم دامیان بود اون همیشه مراقبم بود من رو مثل خواهرش میدونست اما وقتی بزرگتر شدم کم کم عاشقش شدم اما بعد چند روز اومد خونمون من فهمیدم عاشق یکیه جز من پس به مامانم گفتم میخوام برم مدرسه ای که دامیان میره و هم کلاسیش بشم دیدم نگاش همش به انیاس وقتی شونزده سالمون شد بهم رسیدن از اون موقع فهمیدم دشمنم انیاس ولی نمیخوام دامیان ناراحت باشه اون مثل برادرمه برای همین میخوام برم پیش عشق دومم
الکس:و اون کیه
جولیا:تو
الکس:من(با تعجب)
جولیا:اره
(فردا جشن)
کل اکیپ تو اتاقشون مشغول اماده شدن بودن
دامیان:لوکا تافت رو میدی
لوکا:بیا
بکی:انیا دو دیقه تکون نخور این رژلب بی صاحب رو بزنم
انیا:تموم شد
بکی:برو
مگی:پسرا بدویید ما پشت در منتظریم
بکی:بیاید دیگه
انیا:اهههه
دامیان:چقدر غر میزنین اومدیم دیگه
(تالار)
دامیان:واو خیلی قشنگه
(برای نوزده ساله ها یه جشن مخصوص راه میندازن)
انیا:سلام مامان سلام بابا سلام ایکو
ایکو:باز این یارو رو اوردی
لوید:ادب داشته باش
بالاخره موقع رقص شد
دامیان:افتخار میدین
انیا:حتما
ایکو:پدر صلواتی
یور:ایکو(با عصبانیت)
یکم بعد همه رفتن نشستن و مشروب خوردن اما این بار به اندازه
دیگه رقص پایانی بود همه پاشدن و شروع کردن رقصیدن
پایان رقص به جای اینکه انیا و دامیان به تعظیم کنن دامیان زانو زد…
و در خماری بمانید ای دوستان
دامیان رفت پیش جولیا تا یکم باهاحرف بزنه
دامیان:جولیا بیا کارت دارم
دامیان و جولیا رفتن حیاط پشتی
دامیان:جولیا ببین میخواستم بدونی که فردا به هیچ عنوان نزدیک من و دوستام نمیشی جولیا ببین تو همیشه دخترخالمی پس یادت باشه اینکه عاشق بشی خیلی راحت تره تا اینکه کسی رو عاشق خودت کنی
جولیا:ولی دامیان من واقعا دوست دارم
دامیان:میدونم ولی ببین فک کن ما ازدواج کنیم ولی وقتی تو از من خوشت میاد در صورتی که من از تو خوشم نمیاد جطور میخوایم زندگی کنیم
جولیا:ینی ازم متنفری
دامیان:نه نمیگم متنفرم ولی عاشقتم نیستم جولیا ببین دفعه ی بعد که به من یا دوستام نزدیک بشی دیگه محترمانه در خواست نمیکنم
جولیا:باشه من و الکس دیگه نمیکنیم ولی اون چهارتا رو نمیتونم کاری کنم
دامیان:عیب نداره ممنونم که به حرف گوش دادی
بعد از حرفشون جولیا مساقیم رفت پیش الکس
جولیا:دیگه به انیا نزدیک نشو
الکس:براچی
جولیا:چون عاشق شدن راحت تره تا اینکه کسی رو عاشق خودت کنی
الکس:اینا رو دامیان گفت
جولیا:من نمیخوام دامیان ناراحت شه
الکس:چرا
جولیا:وقتی بچه بودم فقط تنها هم بازیم دامیان بود اون همیشه مراقبم بود من رو مثل خواهرش میدونست اما وقتی بزرگتر شدم کم کم عاشقش شدم اما بعد چند روز اومد خونمون من فهمیدم عاشق یکیه جز من پس به مامانم گفتم میخوام برم مدرسه ای که دامیان میره و هم کلاسیش بشم دیدم نگاش همش به انیاس وقتی شونزده سالمون شد بهم رسیدن از اون موقع فهمیدم دشمنم انیاس ولی نمیخوام دامیان ناراحت باشه اون مثل برادرمه برای همین میخوام برم پیش عشق دومم
الکس:و اون کیه
جولیا:تو
الکس:من(با تعجب)
جولیا:اره
(فردا جشن)
کل اکیپ تو اتاقشون مشغول اماده شدن بودن
دامیان:لوکا تافت رو میدی
لوکا:بیا
بکی:انیا دو دیقه تکون نخور این رژلب بی صاحب رو بزنم
انیا:تموم شد
بکی:برو
مگی:پسرا بدویید ما پشت در منتظریم
بکی:بیاید دیگه
انیا:اهههه
دامیان:چقدر غر میزنین اومدیم دیگه
(تالار)
دامیان:واو خیلی قشنگه
(برای نوزده ساله ها یه جشن مخصوص راه میندازن)
انیا:سلام مامان سلام بابا سلام ایکو
ایکو:باز این یارو رو اوردی
لوید:ادب داشته باش
بالاخره موقع رقص شد
دامیان:افتخار میدین
انیا:حتما
ایکو:پدر صلواتی
یور:ایکو(با عصبانیت)
یکم بعد همه رفتن نشستن و مشروب خوردن اما این بار به اندازه
دیگه رقص پایانی بود همه پاشدن و شروع کردن رقصیدن
پایان رقص به جای اینکه انیا و دامیان به تعظیم کنن دامیان زانو زد…
و در خماری بمانید ای دوستان
۴.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.