ادامه۲ "سیندرلا"
+ا.ت خوابه نمیتونه بیاد..منم دوستشم!
آره بله هیمنطوره خورد تو بالش گوشی رو قطع کرد و دوباره گذاشت رو میز
+ پس اسمش ا.ته..قشنگه"
دوباره گوشی زنگ خورد و جونگکوک دوباره بدون هیچ درنگی جواب داد
"تو کیی..یعنی چی ا.ت خوابه؟
+یعنی خوابه دیگه چرا ول نمیکنی.
"تو چه صدات اشناس!
جونگکوک گوشی رو قطع کرد و دوباره گذاشت رو میز که دوباره زنگ خورد
+بخدا طرف ول کن نیست
گوشی رو جواب داد ولی این دفعه خودش شروع به حرف زدن کرد
+ببین نمیدونم چجوری باید بهت بگم ..به زبون گاو ها میفهمی که صدا کنم بیاد؟
_ببخشید من کیم ا.ت هستم انگار گوشیم رو گم کردم و دست شماست.
+عا بله ببخشید....چیزه بیاین همو ببوسیم...ن منظورم اینه که همدیگه رو ببینیم تا بهتون بدم.
_ببخشید من یکم درگیرم میتونید بیارین خونم؟
جونگکوک که براش عروسی شده بود و از خوشحالی هی ابرو خودشو میبرد لب زد:بله چرا که نه آدرس رو بفرستید من میام.
بعد گوشی رو قطع کرد و بشکن زنان از سر جاش پاشد و با قر کمری که میداد رفت سمت اتاقش تا آماده بشه..یه تیپ فوقالعاده زد ولی بازم قبل از اینکه بره بیرون از خونه خودشو شالو گردن کرد.
به آدرسی رفت که ا.ت براش فرستاده بود داشت از پله ها بالا میرفت که وسط راهروی پله ها چند لحظه مکث کرد و کلاه و ماسکشو در اورد و همونجا تو لا پله ها گذاشت و رفت دم در خونه سر و روشو یکم مرتب کرد و بلاخره درو زد.
در به آرومی باز شد و با چهره ای رو به روش یکم جا خورد این ا.ت بود ولی زیبا تر ..انگار تو حالت مستیش به خودش نرسیده بوده
_اینجا وانستید بفرمایید داخل.
+عا بله.
جونگکوک داخل خونه ا.ت شد و با دیدن خونش باز یکم جا خورد..انگار قرار بود تا وقتی که پیش این دخترس فقط در حال جا خوردن باشه!
خونه ای که وایب بهشت رو داشت تم رنگ سفید و کرم و کلی گلدون و گیاه که اینجارو مثل بهشت کرده بود.
ا.ت برگشت رفت طرف آشپز خونه انگار مشغول آشپزی بود
جونگکوک هم وارد آشپز خونه شد و همونجا به ا.ت خیره شد حتی موقعه آشپزی کردن هم میتونست دل ببره! ( بعد یکی مارو بگه)
ا.ت برگشت سمت جونگکوک و یه لبخند ملیحی بهش زد و با همون لبخند لب زد:حالا که تا اینجا تشریف اوردید ناهار مهمون من.
جونگکوک گوشی رو از جیبش در اورد و گذاشت رو میز و با لحن خیلی آرومی گفت:زحمتتون میشه.
_چه زحمتی لطفا تا اون موقعه بنشینید.
جونگکوک از لحنی که ا.ت باهاش صحبت میکرد داشت نهایت لذت رو میبرد. اما یه چیز براش عجیب بود الان اگه هر کی به غیر از ا.ت بود با دیدن همچی فردی اونم تو خونش الان خر ذوق بود و بالا پایین میپرید ولی ا.ت نه! جونگکوک با خودش فکر کرد شاید نمیشناستش اما مگه میشه؟ اون خودش دیشب اسم جونگکوک رو گفت.
اما جونگکوک راضی نشد و رو به ا.ت گفت:ببخشید شما من رو میشناسید؟
_آقای جئون جونگکوک شما خودتون رو نمیشناسید؟مگه کسی هست شمارو نشناسه؟
جونگکوک که پشماش ریخته بود با چشم های گشاد شده زل زده بود به ا.ت یه تکونی به خودش داد و رفت رو مبل نشست عین مجسمه خیره به رو به روش شد. حالا منظره رو به روش چی بود؟ بله در دستشویی!
+پس رسما به تخمشه که من کیم!(زیرلبی)
جونگکوک اصلا باورش نمیشد چی شنیده با صدای ا.ت به خودش اومد
_بفرمایید آمادست
جونگکوک از سر جاش پاشد و رفت سر میز نشست یه میز رنگ رنگی که فقط بوی غذا میتونست هوش از سرش ببره.
_تعارف نکنید لطفا از خودتون پذیرایی کنید.
جونگکوک شروع به خوردن کرد که از مزه غذا میخواست رو دست بیوفته. عالی بود!
ا.ت خیره به جونگکوکی که رو به روش نشسته بود شد که چشمش به لب های جونگکوک خورد
+خیلی خوشمزست دستتون درد نکنه
ا.ت که داشت به لب های جونگکوک نگاه میکرد بدون اینکه حواسش باشه لب زد: لبای تو خوشمزه تر بود.
که یهو غذا تو حلقوم جونگکوک گیر کرد و چشماش چهار تا شد به سرفه کردن افتاد و با مشت میکوبید وسط قفسه سینش.
ا.ت که تازه فهمیده بود چی گفته یه لعنتی زیر لبی برای خودش فرستاد و زود رفت لیوان آب رو اورد و جلوی جونگکوک گرفت
_اینو بخور
جونگکوک آب رو گرفت و تا ته سر کشید و یه نفس راحت داد بیرون و به ا.ت با تعجب خیره شد
+تو یادته دیشبو؟
_دیشب احتمالا عین این بچه فقیر ها و بدبختا بودم ن؟
خب راست میگفت دیگه دیشب افتصاح بود سر و وضعش اما بازم تونست دل ینفرو ببره. حالا اون ینفر هم فکر کن جونگکوک باشه!
+دیشب رو نمیدونم اما الان میتونم با جرعت بگم عین پری تو غصه ها شدین(زارتت)
+اما شما گفتین که وقتی بیدار شین هیچی یادتون نیست!
_ آره همیشه همین طوری بودم ولی نتونستم حداقل دیشبو فراموش کنم. و این باعث افتخاره!
_ نه آقای جئون جونگکوک؟
+حرفام چی؟ حرفامم یادتونه؟
آره بله هیمنطوره خورد تو بالش گوشی رو قطع کرد و دوباره گذاشت رو میز
+ پس اسمش ا.ته..قشنگه"
دوباره گوشی زنگ خورد و جونگکوک دوباره بدون هیچ درنگی جواب داد
"تو کیی..یعنی چی ا.ت خوابه؟
+یعنی خوابه دیگه چرا ول نمیکنی.
"تو چه صدات اشناس!
جونگکوک گوشی رو قطع کرد و دوباره گذاشت رو میز که دوباره زنگ خورد
+بخدا طرف ول کن نیست
گوشی رو جواب داد ولی این دفعه خودش شروع به حرف زدن کرد
+ببین نمیدونم چجوری باید بهت بگم ..به زبون گاو ها میفهمی که صدا کنم بیاد؟
_ببخشید من کیم ا.ت هستم انگار گوشیم رو گم کردم و دست شماست.
+عا بله ببخشید....چیزه بیاین همو ببوسیم...ن منظورم اینه که همدیگه رو ببینیم تا بهتون بدم.
_ببخشید من یکم درگیرم میتونید بیارین خونم؟
جونگکوک که براش عروسی شده بود و از خوشحالی هی ابرو خودشو میبرد لب زد:بله چرا که نه آدرس رو بفرستید من میام.
بعد گوشی رو قطع کرد و بشکن زنان از سر جاش پاشد و با قر کمری که میداد رفت سمت اتاقش تا آماده بشه..یه تیپ فوقالعاده زد ولی بازم قبل از اینکه بره بیرون از خونه خودشو شالو گردن کرد.
به آدرسی رفت که ا.ت براش فرستاده بود داشت از پله ها بالا میرفت که وسط راهروی پله ها چند لحظه مکث کرد و کلاه و ماسکشو در اورد و همونجا تو لا پله ها گذاشت و رفت دم در خونه سر و روشو یکم مرتب کرد و بلاخره درو زد.
در به آرومی باز شد و با چهره ای رو به روش یکم جا خورد این ا.ت بود ولی زیبا تر ..انگار تو حالت مستیش به خودش نرسیده بوده
_اینجا وانستید بفرمایید داخل.
+عا بله.
جونگکوک داخل خونه ا.ت شد و با دیدن خونش باز یکم جا خورد..انگار قرار بود تا وقتی که پیش این دخترس فقط در حال جا خوردن باشه!
خونه ای که وایب بهشت رو داشت تم رنگ سفید و کرم و کلی گلدون و گیاه که اینجارو مثل بهشت کرده بود.
ا.ت برگشت رفت طرف آشپز خونه انگار مشغول آشپزی بود
جونگکوک هم وارد آشپز خونه شد و همونجا به ا.ت خیره شد حتی موقعه آشپزی کردن هم میتونست دل ببره! ( بعد یکی مارو بگه)
ا.ت برگشت سمت جونگکوک و یه لبخند ملیحی بهش زد و با همون لبخند لب زد:حالا که تا اینجا تشریف اوردید ناهار مهمون من.
جونگکوک گوشی رو از جیبش در اورد و گذاشت رو میز و با لحن خیلی آرومی گفت:زحمتتون میشه.
_چه زحمتی لطفا تا اون موقعه بنشینید.
جونگکوک از لحنی که ا.ت باهاش صحبت میکرد داشت نهایت لذت رو میبرد. اما یه چیز براش عجیب بود الان اگه هر کی به غیر از ا.ت بود با دیدن همچی فردی اونم تو خونش الان خر ذوق بود و بالا پایین میپرید ولی ا.ت نه! جونگکوک با خودش فکر کرد شاید نمیشناستش اما مگه میشه؟ اون خودش دیشب اسم جونگکوک رو گفت.
اما جونگکوک راضی نشد و رو به ا.ت گفت:ببخشید شما من رو میشناسید؟
_آقای جئون جونگکوک شما خودتون رو نمیشناسید؟مگه کسی هست شمارو نشناسه؟
جونگکوک که پشماش ریخته بود با چشم های گشاد شده زل زده بود به ا.ت یه تکونی به خودش داد و رفت رو مبل نشست عین مجسمه خیره به رو به روش شد. حالا منظره رو به روش چی بود؟ بله در دستشویی!
+پس رسما به تخمشه که من کیم!(زیرلبی)
جونگکوک اصلا باورش نمیشد چی شنیده با صدای ا.ت به خودش اومد
_بفرمایید آمادست
جونگکوک از سر جاش پاشد و رفت سر میز نشست یه میز رنگ رنگی که فقط بوی غذا میتونست هوش از سرش ببره.
_تعارف نکنید لطفا از خودتون پذیرایی کنید.
جونگکوک شروع به خوردن کرد که از مزه غذا میخواست رو دست بیوفته. عالی بود!
ا.ت خیره به جونگکوکی که رو به روش نشسته بود شد که چشمش به لب های جونگکوک خورد
+خیلی خوشمزست دستتون درد نکنه
ا.ت که داشت به لب های جونگکوک نگاه میکرد بدون اینکه حواسش باشه لب زد: لبای تو خوشمزه تر بود.
که یهو غذا تو حلقوم جونگکوک گیر کرد و چشماش چهار تا شد به سرفه کردن افتاد و با مشت میکوبید وسط قفسه سینش.
ا.ت که تازه فهمیده بود چی گفته یه لعنتی زیر لبی برای خودش فرستاد و زود رفت لیوان آب رو اورد و جلوی جونگکوک گرفت
_اینو بخور
جونگکوک آب رو گرفت و تا ته سر کشید و یه نفس راحت داد بیرون و به ا.ت با تعجب خیره شد
+تو یادته دیشبو؟
_دیشب احتمالا عین این بچه فقیر ها و بدبختا بودم ن؟
خب راست میگفت دیگه دیشب افتصاح بود سر و وضعش اما بازم تونست دل ینفرو ببره. حالا اون ینفر هم فکر کن جونگکوک باشه!
+دیشب رو نمیدونم اما الان میتونم با جرعت بگم عین پری تو غصه ها شدین(زارتت)
+اما شما گفتین که وقتی بیدار شین هیچی یادتون نیست!
_ آره همیشه همین طوری بودم ولی نتونستم حداقل دیشبو فراموش کنم. و این باعث افتخاره!
_ نه آقای جئون جونگکوک؟
+حرفام چی؟ حرفامم یادتونه؟
۲۱.۶k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.