رمان(عشق)پارت۵۷
عمر:سوسن داری چیکار میکنیییی؟🤣🤣🤣🤣🤣سوسن:دارم غذا درست میکنم مگه دارم چیکار میکنم؟😂. عمر:آخه تو حامله ای😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:باز دوباره این شروع کرد🤦🤦🤦🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:واقعا دیگه نمیدونم بهت چی بگم آخه ببین تو حامله ای نباید کاری کنی آخه اینجوری که نمیشه🤣🤣🤣🤣🤣. سوسن:🤦🤦🤦🤦تو جدی جدی خل شدی😂😂😂. «فردا ساعت ۱۰ صبح». «همین لحظه سر صحنه فیلمبرداری». اوگولجان:خسته شدم بسه دیگه بزارید برم یه چیزی بخورم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. ملیسا:اوگولجان هنوز نیم ساعتم نشده که شروع کردیم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. هاریکا:قسم میخورم یه بار دیگه بگی گشنمه یه جوری میزنم تو دهنت که دیگه نتونی غذا بخوری😂😂😂😂😂😂😂. اوگولجان:واقعا که این طرز برخورد نیست واندرفولم😂😂😂من الان گشنمه اگه چیزی نخوردم نمیتونم فیلم بازی کنم😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. هاریکا:خدایا مگه من چیکار کردم که باید آنقدر عذاب بکشم از دست این😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. ملیسا:کاریش نمیشه کرد باید صبور باشیم😂😂😂😂😂😂😂😂😂بیا بریم اوگولجان هرچی دلت میخواد بخور🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣اما به شرطی که دیگه نگی گشنمه😂. (اوگولجان محکم ملیسا رو بغل کرد و بعد لپش رو کشید🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 و گفت). اوگولجان:آفرین بهت زن داداش جونم😂😂😂😂😂😂. «همین لحظه خونه ی آسدور»...................
۳.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.