قلب بنفش (پارت 3)
قلب بنفش (پارت 3)
ارسلان:ازش در آوردم و دوباره کردمش
دیانا:کلا چیزی رو حس نمیکردم
ارسلان:مالیدمش و ولش کردم
دیانا:رفتم و خواستم لباس بپوشم که ارسلان کشیدم و گذاشتم رو بدنش ،خیلی گرم بود
ارسلان:خوابیدیم
....
ارمغان:مامان بابا کی میاد
هستی:ارمغان عزیزم برو بخواب بابات سر کاره
ارمغان:ولی من میخوام منتظر بمونم
هستی:برو بخواب(با داد)
ارمغان:باشه
هستی:ساعت نزدیک 4 بود و آقا ارسلان نیومده بود و منم همین طور منتظرش بودم
.....
ارسلان:ساعت 9 صبح بیدار شدم پتو کشیدم رو دیانا و لباس پوشیدم و رفتم ،رسیدم خونه و کلید زدم رفتم تو
دیدم هستی همین طور نشسته و نگاه میکنه
هستی:علیک
ارسلان:سلام
هستی:کجا بودی
ارسلان:یه جا بودم
هستی:پس دعوا میکنی بعدشم میری و پیدات نمیشه ارمغان منتظرت بود
ارسلان:من خوابم میاد میرم بخوابم
هستی:....
ارسلان:ازش در آوردم و دوباره کردمش
دیانا:کلا چیزی رو حس نمیکردم
ارسلان:مالیدمش و ولش کردم
دیانا:رفتم و خواستم لباس بپوشم که ارسلان کشیدم و گذاشتم رو بدنش ،خیلی گرم بود
ارسلان:خوابیدیم
....
ارمغان:مامان بابا کی میاد
هستی:ارمغان عزیزم برو بخواب بابات سر کاره
ارمغان:ولی من میخوام منتظر بمونم
هستی:برو بخواب(با داد)
ارمغان:باشه
هستی:ساعت نزدیک 4 بود و آقا ارسلان نیومده بود و منم همین طور منتظرش بودم
.....
ارسلان:ساعت 9 صبح بیدار شدم پتو کشیدم رو دیانا و لباس پوشیدم و رفتم ،رسیدم خونه و کلید زدم رفتم تو
دیدم هستی همین طور نشسته و نگاه میکنه
هستی:علیک
ارسلان:سلام
هستی:کجا بودی
ارسلان:یه جا بودم
هستی:پس دعوا میکنی بعدشم میری و پیدات نمیشه ارمغان منتظرت بود
ارسلان:من خوابم میاد میرم بخوابم
هستی:....
۴.۷k
۲۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.