(ناخواسته )پارت ۴
(ناخواسته )پارت ۴
هنوزم به حرفاش فکر میکردم،همونایی که تعریف که ازش داشتم رو به واقعیت تبدیل کرد،اون دزد بود،دزد قلبم،خیلی سریع کارش رو انجام داد،درد نداشت،بلکه باعث خوشحالیم شده بود،خوشحال بودم،چطور فقط یک قرار چند دقیقهی سرنوشتمون رو تغییر داد!اگه اون روز عصبی نبودم اگه اون روز از زندگیم خسته نمیشدم و به اون کلاب نمیرفتم بازهم ممکن بود همو ببینیم و عاشق هم شیم!
جونگکوک:داری به چه فکر میکنی؟؟
لیوان ویسکی که تو دستش بود رو پایین گذاشت و منتظر جواب موند.
ا.ت:دارم به این فکر میکنم اگه اون روز من و یا تو به اون کلاب نرفته بودیم بازهم ممکن بود همون ببینیم
جونگکوک:آهان....
دستاش رو پشت سرش گذاشت و تکیه داد به کاناپه،چشماش رو بست و گفت
جونگکوک:نخ نامرئی،یه افسانه هست که میگه ما به نیمه گمشدهمون با یه نخ نامرئی وصلیم،هرچقدر دیر بشه و یا هراتفاقی بیوفته تا زمانی که اون دو گمشده بهم نرسند اون نخ پاره نمیشه،داستان منو تو هم همينه،نخ نامرئی،نخ که منو تورو بهم وصل کرده،توهم قبل من با خیلیا بودی و منم،ولی هیچکدوم مث تو نبودند،تو از نظرم خاصی،انگار فقط یکی از تو،توکلی این دنیا موجوده که اونم واسه من شده،دیوونگی بهنظر میاد، مگه نه،ما فقط یکبار همو دیدم،نه بیشتر و نه کمتر ولی چیزی که مارو بهم وصل کرد این نخه،من قانون کمپانی رو زیر پا گذاشتم،تا تورو داشته باشم،ولی میخوام چیزی رو ازت بپرسم،توهم منو دوست داری توهم چیزی تو من دیدی که بخوای بامن باشی،از نظر توهم من خاصم!
درست به چشماش نگاه کردم،میخواستم از حرفایی که میزنه مطمئن بشم،ولی اون راست میگفت،اینو چشمای میگفت.
ا.ت:تو خاصی جونگکوک،با اینکه بارها شکستم و خواستم دیگه اعتماد نکنم،ولی تو کاری کردی که خیلی راحت بهت اعتماد کنم،تو بهم یادآوری کردی که هنوزم عشق وجود داره،جونگکوک...اگه تو دوسم داشته باشی،مطمئن باش حس منم همينه و منم دوست دارم.
بدون لحظه صبر،ل*باش رو روی لبم گذاشت آروم بوسید،دستام رو دوری گردنش حلقه کردم اونم متقابل منو روی کاناپه خوابوندُ با یه دستش صورتم رو نوازش میکرد و اون یکی دستش رو میان موهام نوازش وار میکشید.
بعد از کم آوردن نفس از هم جدا شدیم ولی هيچکدوم از کاری که انجام داده بودیم احساس پشیمونی نداشتم بالاخره باید ثابت میکردیم،که ما مال همیم.
با چشمای که دیگه حالت قبل و نداشت تکتک اجزای صورتم رو آنالیز میکرد و گاهی میبوسیدش،خمار نگاش بودم،من از نگاهش جامهای شراب رو سرکشیده بود،ولی اون با بوی تنش مستم کرده بود.
سرش رو نزدیک گوشم بُرد و آروم زمزمه کرد
جونگکوک:میخوای باهم یکی بشیم!؟
جملهش رو کامل گفت و لای گوشم رو مکید،سرش رو پایین میآورد و زبون خیسش رو روی گردنم میکشید،چشمام رو بسته بودم و خودم سپرده بودم به جونگکوک..
بوسهای روی ترقوههام زد و سرش رو بالا آورد
جونگکوک:میخوای؟؟
ا.ت:اگه پایاین رابطه وایمستی،میتونم امشب ثابت کنم مال توعم،ولی اگه نه،بزار پایانش همنجا باشد
حرفی نزد ولی با بوسیدنم برای دهمین بار مُهر مالکیت خودش رو روم زد.
صدای ملایم آهنگ،قطرات بارون،و پنجرههای مهآلود،شومینه که تو آتش به قرمزی خود بود،لیوانهای ویسکی که حتی ذرهای ازش رو ننوشیده بودیم،ولی مست هم بودیم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتونننننننننننننننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟
۳۵،کامنت
۳۰،لایک
#جانم_فدایی_رهبرم
#جمهوری_اسلامی
#تابع_قوانین_ویسگون
هنوزم به حرفاش فکر میکردم،همونایی که تعریف که ازش داشتم رو به واقعیت تبدیل کرد،اون دزد بود،دزد قلبم،خیلی سریع کارش رو انجام داد،درد نداشت،بلکه باعث خوشحالیم شده بود،خوشحال بودم،چطور فقط یک قرار چند دقیقهی سرنوشتمون رو تغییر داد!اگه اون روز عصبی نبودم اگه اون روز از زندگیم خسته نمیشدم و به اون کلاب نمیرفتم بازهم ممکن بود همو ببینیم و عاشق هم شیم!
جونگکوک:داری به چه فکر میکنی؟؟
لیوان ویسکی که تو دستش بود رو پایین گذاشت و منتظر جواب موند.
ا.ت:دارم به این فکر میکنم اگه اون روز من و یا تو به اون کلاب نرفته بودیم بازهم ممکن بود همون ببینیم
جونگکوک:آهان....
دستاش رو پشت سرش گذاشت و تکیه داد به کاناپه،چشماش رو بست و گفت
جونگکوک:نخ نامرئی،یه افسانه هست که میگه ما به نیمه گمشدهمون با یه نخ نامرئی وصلیم،هرچقدر دیر بشه و یا هراتفاقی بیوفته تا زمانی که اون دو گمشده بهم نرسند اون نخ پاره نمیشه،داستان منو تو هم همينه،نخ نامرئی،نخ که منو تورو بهم وصل کرده،توهم قبل من با خیلیا بودی و منم،ولی هیچکدوم مث تو نبودند،تو از نظرم خاصی،انگار فقط یکی از تو،توکلی این دنیا موجوده که اونم واسه من شده،دیوونگی بهنظر میاد، مگه نه،ما فقط یکبار همو دیدم،نه بیشتر و نه کمتر ولی چیزی که مارو بهم وصل کرد این نخه،من قانون کمپانی رو زیر پا گذاشتم،تا تورو داشته باشم،ولی میخوام چیزی رو ازت بپرسم،توهم منو دوست داری توهم چیزی تو من دیدی که بخوای بامن باشی،از نظر توهم من خاصم!
درست به چشماش نگاه کردم،میخواستم از حرفایی که میزنه مطمئن بشم،ولی اون راست میگفت،اینو چشمای میگفت.
ا.ت:تو خاصی جونگکوک،با اینکه بارها شکستم و خواستم دیگه اعتماد نکنم،ولی تو کاری کردی که خیلی راحت بهت اعتماد کنم،تو بهم یادآوری کردی که هنوزم عشق وجود داره،جونگکوک...اگه تو دوسم داشته باشی،مطمئن باش حس منم همينه و منم دوست دارم.
بدون لحظه صبر،ل*باش رو روی لبم گذاشت آروم بوسید،دستام رو دوری گردنش حلقه کردم اونم متقابل منو روی کاناپه خوابوندُ با یه دستش صورتم رو نوازش میکرد و اون یکی دستش رو میان موهام نوازش وار میکشید.
بعد از کم آوردن نفس از هم جدا شدیم ولی هيچکدوم از کاری که انجام داده بودیم احساس پشیمونی نداشتم بالاخره باید ثابت میکردیم،که ما مال همیم.
با چشمای که دیگه حالت قبل و نداشت تکتک اجزای صورتم رو آنالیز میکرد و گاهی میبوسیدش،خمار نگاش بودم،من از نگاهش جامهای شراب رو سرکشیده بود،ولی اون با بوی تنش مستم کرده بود.
سرش رو نزدیک گوشم بُرد و آروم زمزمه کرد
جونگکوک:میخوای باهم یکی بشیم!؟
جملهش رو کامل گفت و لای گوشم رو مکید،سرش رو پایین میآورد و زبون خیسش رو روی گردنم میکشید،چشمام رو بسته بودم و خودم سپرده بودم به جونگکوک..
بوسهای روی ترقوههام زد و سرش رو بالا آورد
جونگکوک:میخوای؟؟
ا.ت:اگه پایاین رابطه وایمستی،میتونم امشب ثابت کنم مال توعم،ولی اگه نه،بزار پایانش همنجا باشد
حرفی نزد ولی با بوسیدنم برای دهمین بار مُهر مالکیت خودش رو روم زد.
صدای ملایم آهنگ،قطرات بارون،و پنجرههای مهآلود،شومینه که تو آتش به قرمزی خود بود،لیوانهای ویسکی که حتی ذرهای ازش رو ننوشیده بودیم،ولی مست هم بودیم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
نظرتونننننننننننننننننننننننن؟؟؟؟؟؟؟
۳۵،کامنت
۳۰،لایک
#جانم_فدایی_رهبرم
#جمهوری_اسلامی
#تابع_قوانین_ویسگون
۱.۴k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.